ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

جنگ های نامتقارن در نبرد کوزوو

جنگ های نامتقارن در نبرد کوزوو

جنگ نامتقارن در اصطلاح به نبردهایی گفته می‌شود که طرف‌های درگیر در آن از توانایی نظامی یکسانی برخوردار نیستند و بر خلاف جنگ‌های کلاسیک، فرمول مشخصی برای موقعیت‌های خاصّ نظامی ندارند بلکه از عملیات گوناگون، معمولاً برای استفاده از عامل غافلگیری برای ضربه زدن به دشمن استفاده می‌شود.

 پنجاهمین سالگرد پیمان اتلانتیک شمالی در آوریل 1999 یک اتفاق تاریخی بود. ناتو همزمان با گسترش به شرق و پذیرش سه عضو سابق پیمان ورشو یعنی لهستان، جمهوری چک و مجارستان، برای اولین بار شاهد درگیری در یک برخورد یعنی نبرد بالکان یا جنگ کوزوو بود.

جنگ کوزوو درگیری مسلحانه ای در منطقه کوزوو بود که از ۲۸ فوریه ۱۹۹۸ تا ١۱ ژوئن ۱۹۹۹ جریان داشت. در این جنگ ارتش جمهوری فدرال یوگسلاوی که در آن هنگام شامل صربستان و مونته‌نگرو می‌شد و پیش از جنگ، کوزوو را در اختیار داشت در یک سو و گروه‌های شورشی آلبانیایی ‌تبار کوزوو با نام ارتش آزادیبخش کوزوو در سوی دیگر قرار داشتند.

جنگ کوزوو جدیدترین نمونه از یک جنگ نامتقارن است که ناتو بزرگترین، مجهزترین و سازمان یافته ترین اتحاد نظامی در برابر نیروهای ارتش یوگسلاوی مجهز به جنگ افزارهای کهنه و از رده خارج انجام داد.

ژان میشل بوشرون نماینده مجلس ملی فرانسه به این مناسبت میگوید: برای اولین بار یک نیروی نظامی منظم بدون اینکه حتی یک بار با دشمن خود تماس مستقیم داشته باشد وادار به تسلیم میگردد. این انتقال قدرت بدون انتقال نیرو میباشد. تعیین موقعیت، انتخاب و انهدام اهداف بدون هیچ کشته در طرف حمله کننده و برجای گذاشتن تعداد بسیار اندک قربانی در مورد حمله انجام شده است.

این جهش فناوری در مقایسه با جنگ های پیشین امری اساسی بود و طبق معمول، امکانات فنی تعیین کننده دکترین (اساسا جدید) بصورت عنصر ثابتی در برقراری تناسب قوای آینده جای خواهد داشت. تنها کسانی که مستقلا از اطلاعات راهبردی، حملات دقیق از راه دور و یا از ارتفاع مناسب برخوردار باشند پیروز هستند، به شرط آنکه بتوانند افکار عمومی را نسبت به مشروعیت اقدام خود متقاعد سازند.

این جنگ، چهار میلیارد دلار هزینه در بر داشته است، چیزی که اگر بر اساس مبلغ هزینه شده برای انهدام یک کیلوگرم از تجهیزات محاسبه شود، گرانترین لشکرکشی نظامی تاریخ آمریکا محسوب میگردد. بعضی از برآوردها حتی به 8.2 میلیارد دلار و یا بیشتر نیز میرسند. این هزنیه برای عملیاتی محدود که فقط حدود 10 هفته به طول انجامید صرف شده است.

همانگونه که اندرو دو مولن تشریح میکند، بر اساس محاسبات بانک لوهمن برادرز، یک ماه حملات هوایی و مخارج مرتبط با پذیرش آورگان، حدود 51 میلیارد دلار هزینه دارد که معادل یک درصد تولید ناخالص داخلی (GDP) کل اعضای ناتو است.

کارشناسانی که علاقمند بررسی تجارب عملیات کوزوو می باشند، تلاش زیادی بویژه برای تجزیه و تحلیل عواقب سیاسی جنگ به عمل آورده اند، عواقبی که شکاف بین آمریکا و متحدین اروپایی اش از ویژگی های آن است. این شکاف همچنین عدم توازن تکنیکی موجود را در سطح متحدین آشکار ساخت.

با این وجود جنگ کوزوو از نظر آموزش ها و تجربیات جنگ نامتقارن بسیار غنی بود. در این جنگ با بکار گرفتن فریب های ساده اما موثر، تلفات و ضایعات بسیار محدود گردید که این امر دور از انتظار متحدین بود.

 

مشارکت ناتو

در تمام دوران جنگ سرد و علی رغم موضع چند جانبه گرایی که به وضوح در ماده 5 پیمان ناتو آمده است، پیمان آتلانتیک شمالی در عمل و بصورت قابل ملاحظه ای در خدمت اهداف و مقاصد یکجانبه گرایانه آمریکا قرار گرفت. فرماندهی عالی متحدین اروپایی (SACEUR) با بهره گیری از دو فرماندهی توجیه اصلی این امر بوده است. از آنجایی که متحدین اروپایی فاقد گزینه دیگری بوده و اصل (ماده 5 پیمان) را پذیرفته بودند که بهترین عملکرد پیمان را تامین میکرد در مورد رهبری آمریکایی ها که در ناتو کلیه تصمیمات راهبردی را میگرفته مشاجره ای نداشتند. موضع آمریکا همچنین عملکرد این اتحاد را تضمین نمود چرا که اغلب یک قدرت هسته ای در سازمان، ضمانت های متعدد امنیتی را برای سایر متحدین فراهم میکرد. علاوه بر این، اروپایی ها میتوانستند از ساختارهای فرماندهی آمریکا که در سطح ناتو بکار گرفته میشدند بهره برداری نمایند.

با این وجود، خاتمه جنگ سرد نیت آمریکایی ها مبنی بر حفظ سلطه بر پست های اصلی این پیمان را اصلاح نکرد و آنها با حفظ جایگاه مهم و غالب به انتقادات اروپایی ها که درصدد ایجاد یک موازنه بهتری بودند اعتنایی نکردند.

بحران کوزوو به نحو چشمگیری این وضعیت را اصلاح کرد و با دادن مسئولیت بزرگتر در روند تصمیم گیری به اروپایی ها، آمریکا را به رده یک متحد ساده با یک برتری به مراتب کاهش یافته تر به عقب راند. در حقیقت روابط بین واشنگتن و شرکای اروپایی آن پس از بحران کوزوو به صورت قابل ملاحظه ای متحول گردید.

ملاحظات متعددی وجود دارد که موضوع تقسیم کار را که باید به شکل قابل ملاحظه ای توسط اروپاییان بر عهده گرفته شود، مطرح مینماید. درسهای بحران کوزوو در رابطه با عملیات هوایی از نظر هدایت عملیات مورد انتقادات زیادی قرار گرفت چون جنبه های انسان دوستانه در آن رعایت نشده است.

این درسها  تحولات بوجود آمده در روابط بین دو سوی آتلانتیک (آمریکا و اروپا) را در زمینه امنیت مورد تاکید قرار میدهند. در این محیط جدید، اتحاد آتلانتیک از یک سو خود را در مواجهه با فشار اروپاییانی میبیند که خواهد بر قراری تعادل در اتخاذ تصمیمات هستند و از سوی دیگر باید با رشد فزاینده تعداد نو محافظه کاران در کنگره آمریکا مقابله کنند.

در بین این نومحافظه کاران، بعضی ها مخالفت و دشمنی کامل خود را با اعمال هر گونه اصلاحات در ناتو به نمایش میگذارند و این در حالی است که تعدادی دیگر از بازتعریف این پیمان به گونه ای که آمریکا بتواند آسانتر رهبری خود را تامین نماید جانبداری می کنند.

تراژدی یوگسلاوی و درگیری ناتو در عملیات بوسنی و سپس کوزوو، ضعف های متحدین اروپایی را در زمینه توانمندی های تصمیم گیری نظامی به خوبی آشکار ساخت. عدم تعادل موجود، چه از نظر بودجه ای و چه از نظر تکنیکی و یا ساختاری، بصورت حساب شده ای به نفع آمریکاست.

در حقیقت هماهنگونه که فیلیپ گوردون میگوید: در حالی که آمریکا سالانه 266 میلیارد دلار به بودجه دفاعی اختصاص میدهد (این رقم مربوط به سال 2000 میباشد و در سال 2004 بودجه نظامی آمریکا بیش از 420 میلیارد دلار بوده است)، اعضای اتحادیه اروپای غربی فقط 137 میلیارد دلار به بودجه دفاعی اختصاص داده اند و چشم انداز افزایش این بودجه در آینده بسیار ناچیز است ". اتفاقا، برعکس، این متحد قوی (آمریکا) در این بحران ها دارای کمترین منافع حیاتی بوده است. با این وجود واشنگتن در طول نبرد ملزومات عملیات را تامین کرد.

جنگ های منطقه بالکان ناتوانی اروپایی ها را در برعهده گرفتن رهبری این قاره و متحد ساختن نیروها برای شنیدن یک صدای واحد را روشن نمود. چه در بوسنی و چه در کوزوو، مداخله نیروهای آمریکایی، با وجودی که بدوا چندان مد نظر نبود تعیین کننده و سرنوشت ساز ظاهر شد. این موضوع با ناکافی بودن بودجه دفاعی متحدین اروپایی در مقایسه با بودجه نظامی آمریکا به خوبی قابل توجیه است.

در واقع اگر چه فرانسه و انگلستان با اختصاص 2.5 درصد تولید ناخالص داخلی به بودجه دفاعی سطح مناسبی را حفظ کرده اند اما اغلب کشورهای دیگر ناتو منجمله آلمان و اسپانیا با اختصاص کمتر از 1.5 درصد تولید ناخالص داخلی مشارکت بسیار ناچیزی در دفاع از قاره اروپا دارند. به علاوه این بدان معنی نیست که همه این مبالغ نیز صرف دفاع شود (این موضوع هم به نفع آمریکا می باشد).

مبالغ اختصاص یافته برای بودجه تحقیق و توسعه بسیار ناکافی است و این همان چیزی است که موجب شده است تا اغلب ارتش های اروپایی در مقابل ارتش متحد فرا آتلانتیکی خود به ارتشی بی مصرف و غیر قابل استفاده تبدیل شوند. این عدم تعادل بودجه ای با اختلاف و فاصله هایی که در سطح فناوری وجود دارد خود را نشان میدهد، به گونه ای که ارتش آمریکا از ارتش های اروپایی به مراتب مجهز تر و پیشرفته تر است.

در چنین شرایطی انجام اصلاحات ساختاری عمیق در سطح نیروهای مسلح کشورهای اروپایی برای ایجاد یک موازنه مجدد در آینده کاملا ضروری است. مقامات آمریکاییچنین اصلاحاتی را که بتواند امکان مداخله و یا عدم دخالت آنها را بر اساس اینکه منافع حیاتی شان تهدید شود یا نه، مورد تایید قرار میدهند.

لذا متحدید اروپایی میبایست نیروهای مسلح خود را مدرنیزه کرده و با نیازهای عملیات خارجی تطبیق دهند تا بتوانند خود را به مثابه یک شریک متوازن در برابر آمریکا تحمیل نمایند و در صورت اقتضا از مسئولیت های بزرگتری در سطح پیمان آتلانتیک شمالی برخوردار شوند.

عملیات نیروی متحد که در تاریخ 24 مارس تا ژوئن 1999 توسط ناتو در کوزوو هدایت شد، منحصرا به کمک حملات هوایی اجرا گردید و ایده صفر کشته مورد نظر کلینتون را بشدت رعایت کرد.

این عملیات همچنین محدودیت های سازمان ملل را بر ملا ساخت و نشان داد که از نظر ساختاری ضعیف تر از ناتو بوده و جهت کسب یک اجماع برای مداخله موثر و مدیریت بعضی از بحرآنها ناتوان است.

سر انجام نیروی متحد، اختلاف عمیق موجود بین دیدگاه ها را درسطح پیمان آتلانتیک بویژه بین آمریکایی ها و اروپایی ها آشکار ساخت. در ماورای آتلانتیک، انتقادات بسیار شدیدی در ارتباط با هدایت عملیات نظامی در کوزوو و اهمیت و جایگاه متحدین اروپایی در خصوص تصمیم های نظامی و داشتن حق وتوی اعضا وجود داشت. بعضی ها و در راس آنها فرانسه از این موضوع استفاده کرده و با چانه زدن بر سر تعداد زیادی از آماج ها تعداد حملات هوایی را بویژه از سوم آوریل 1999 محدود کردند.

رئیس جمهور فرانسه، ژاک شیراک با رد تعدادی از اهداف که از نظر وی غیر قابل توجیه بودند مستقیما در این انتخاب ها دخیل بود. این رفتاری مشروع و قانونی بود چرا که فرانسه از نظر تعداد هواپیمای شرکت کننده در عملیات کوزوو پس از آمریکا جایگاه دوم را داشت. اما آمریکایی ها این موضوع را نادیده گرفتند و حتی به منظور اجنتاب از کنترل هدفها بوسیله متحدین، بعضی ماموریت ها را در خارج از ناتو سازماندهی کردند.

با این وجود جالب است بدانیم که مخالفت های فرانسه به طور کامل نادیده گرفته شد چرا که بعضا انتقاداتی در رم، آتن و حتی لندن بروز کرد. این مخالفت ها بویژه در ارتباط با توسل انحصاری به حملات هوایی بود که اروپایی ها بیشترین نارضایتی خود را نشان دادند و به صورت قابل ملاحظه ای با ارزیابی هایی که اصولا توسط کنگره آمریکا انجام میگرفت مخالف بودند، هر چند آمریکایی ها شاهد نتایج این ابتکار عمل و ایجاد محدودیت هایی برای امتیازهای ویژه خود بودند ولی در مقایسه با ائتلاف تحت پرچم سازمان ملل، راضی و خرسند بودند.

ویلیام کوهن، وزیر دفاع وقت آمریکا اشاره می نماید که عملیاتی که توسط نوزده دمکراسی اداره شود، چون هر یک از آنها ممکن است اختلاف منافع حساسی با دیگری داشته باشد، میتواند مشکلاتی در پی داشته باشد اما با این حال او این تحولات را برای پیمان ناتو مثبت ارزیابی میکند. بااین وجود، این نتیجه گیری خوش بینانه مورد توافق همگان نیست. متحدین اروپایی با اینکه آشکارا از رهبری آمریکا در سطح پیمان ناتو انتقاد میکنند اما از اینکه این امکان فراهم شده است تا در انتخاب راهبرد و اهداف به صورت موثری نقش داشته باشند، اظهار رضایت میکنند.

در مقابل بعضی از آمریکایی ها این انحراف مسیر از پیمانی که تمام تصمیم گیری های 50 سال اخیر با آن بوده است را به سختی قبول میکنند. مقامات آمریکایی، با بهره گیری از مزیت توانمندی نظامی، خواهند توانست به آسانی وارد یک (یکجانبه گرایی آتلانتیکی) شوند و آن را با هزینه های شرکت در عملیات های نظامی توجیه نمایند، بویژه در عملیاتهایی که منافع آمریکایی ها مستقیما مطرح نبوده و در عین حال پاسخی به مطالبات کنگره و افکار عمومی آمریکا باشد.

در حقیقت رابطه شکاف بین مشارکت عمدتا آمریکایی و اتخاذ تصمیمات چند جانبه توسط آمریکایی ها بد فهمیده شده است. از منظر آنان، اروپایی ها که کمترین میزان مشارکت در عملیات های نظامی دارند، به چه حقی میتوانند خود را در یک سطح برابر با آمریکایی ها در روند تصمیم گیری قرار دهند.

به شیوه سازمان ملل، جایی که اتفاق بالا در مجمع عمومی و حق وتوی اعضای شورای امنیت موجب محدود شدن رهبری آمریکا میگردد، ناتو (با رعایت پیمان واشنگتن) بیش از پیش خود را به مثابه تریبون آزاد متحدین که صدای آمریکایی ها در آن دارای وزن ویژه ای است ولی تفوق خود را از دست داده تحمیل می نماید.

در چنین شرایطی ناتو سیاست خارجی آمریکا را مهار خواهد کرد و لذا شایسته  یک اصلاح (رفرم) عمیق، حتی صریح و قاطع تر، یعنی کنار گذاشتن واشنگتن خواهد بود که از نظر متحدین اروپایی آمریکا به عنوان بازگشت این کشور به انزوا گرایی تلقی خواهد شد.

ناتو با فاصله گرفتن محسوس و بیش از پیش از منافع آمریکا، اما نیازمند مشارکت فعال یک متحد ضروری (یعنی آمریکا) به سوی عملکرد سازمان ملل نزدیک تر خواهد شد، هر چند نسبت به آمریکا منتقد بماند.

لی هامیلتون مدیر مرکز وودرو ویلسون با این وجود اشاره میکند که منافع آمریکا و سازمان ملل تفکیک ناپذیر نیستند و بر خلاف آنچه اغلب نمایندگان کنگره آمریکا فکر میکنند تقویت اختیارات سازمان ملل در خدمت سیاست خارجی واشنگتن قرار خواهد گرفت.در نتیجه، برای آمریکا بهتر خواهد بود بجای اینکه به دنبال مخالفت با سازمان ملل باشد برای تقویت آن تلاش نماید، بدهی های خود را به سازمان ملل بپردازد و بجای تحمیل اصلاحات مورد نظر خود، در مورد آنها به گفتگو بنشیند.

به عقیده وی، از بعضی جهات اگر سازمان ملل وجود نداشت، می بایست آن را ابداع نمود. این سازمان شاید بتواند حتی محل تشکیل ائتلاف های بسیار گران برای مقامات آمریکا باشد زیرا در این صورت این قدرت اول جهان میتواند تعدادی از کشورها را با هدفش همراه نماید، به سیاست خارجی خود مشروعیت بخشد و آنها را در هزینه عملیات های نظامی مشارکت دهد. اما حقیقت جنگ خلیج فارس در کوزوو تکرار نشد و ناتو مانند بازوی مسلحی که براحتی قابل بکار گیری است ظاهر گردید و لذا به عنوان رقیب جدید، سازمان ملل خود را تحمیل کرد، جایی که امکانات متعددی برای از کار انداختن ابتکار عمل های آمریکا وجود داشت و دستیابی به موفقیت بسیار آسان بود.

تقویم اجلاس واشنگتن حل و فصل بحران کوزوو توسط سازمان ملل را به تاخیر انداخت، به گونه ای که ناتو خود را به عنوان تنها سازمان قادر به حل و فصل این درگیری ها تحمیل نمود و بدین سان خود را از نظارت سازمان ملل و اقتدار آن رها ساخت.

همانگونه که آقایان پل کیله و فرانسوا لامی اشاره کردند، اگر این اجلاس به تعویق افتاده بود، همانطور که وقتی روشن شدن عملیات متحدین به درازا خواهد کشید برخی تعویق اجلاس را درخواست کردند، بدون شک خاتمه درگیری به مراتب سریعتر میشد و دخالت ناتو شاید به عنوان اقدام آمریکا با هدف دور زدن سازمان ملل محسوب نمیگردید ". مناقشات روابط سازمان ملل متحد و ناتو پس از بحران کوزوو را میتوان موازی و مضاعف شدن نقش این دو سازمان، جست جوی استقلال، یا به عبارت ساده تر اراده خدمت به طرح های اینترناسیونالیستی تر و بشر دوستانه تر و از این جهت که نزدیک به آرمآنهای سازمان ملل اما با کارآیی بیشتر بر شمرد.

به هر حال این اتحاد جدید تقویت شده از خارج از طریق گسترش ناتو، اما شکننده از داخل به دلیل وجود مخالفت ها و انتقادها، وارد نیمه قرن دوم حیات خود شده است این واقعیت. این واقعیت که مقامات سیاسی و کارشناسان اروپایی و آمریکایی بر روی جنبه های سیاسی مشارکت ناتو در جنگ کوزوو متمرکز گردیده اند جریان خود جنگ را مخفی نموده است. به همین جهت است که نیروهای مسلح اولین اتحاد نظامی جهان می بایست از استراتژیک های یوگوسلاو که مهتر و تبحر زیاد خود را برای کاهش تلفات و ضایعات بکار بستند درسهای زیادی بیاموزند.

 

موفقیت و تاکتیک های فریب

در تمام طول جنگ، متحدین فقط از نیروی هوایی برای رزم با نیروهای یوگسلاوی استفاده کردند و برای اولین بار ثابت کردند که پیروزی در یک جنگ از راه دور و بدون در معرض خطر قرار دادن سربازان خودی ممکن و میسر میباشد. ناتو مجموعه عظیمی از هواپیماها، موشک ها، بمب ها و ماهواره های نظامی در اختیار داشت.

 

ماموریت های هوایی ناتو در کوزوو

نوع ماموریت                                                  تعداد سورتی پرواز

تک (حمله) به عمق                                           4941

ایذایی ( برای به ستوه آوردن نیروهای دشمن)             5493

کل ماموریت های آفندی                                      10434

دفاع هوایی                                                    6077

شناسایی                                                        1564

شناسایی الکترونیکی                                          622

کشف از طریق هوا                                           926

سوخت رسانی هوایی                                         7454

سرکوب پدافند هوایی دشمن                                  4397

فرماندهی از طریق هوا                                       317

ماموریت های متفرقه                                          489 

جمع کل                                                         32281

منبع: ستاد ارتش فرانسه

 

کارشناسان فرانسوی ناچارند بپذیرند که بمباران های کوزوو به دلیل اینکه از ارتفاع بالا انجام گرفته اند فاقد دقت کافی بوده و موجب تلفات و خسارات جانبی بیشماری گردیده اند.

ناتو به رغم داشتن دغدغه اجتناب از تلفات غیر نظامی تا حد ممکن، نتوانست از بمباران قربانیان بی گناه ممانعت نماید. تعیین تعداد دقیق افرادی که متحمل عواقب اسفبار حملات هوای متحدین شدند مشکل است. با این وجود منطقا میتوان تعداد کشته ها و زخمی های یوگسلاوی را چند هزار نفر در نظر گرفت.

آمریکایی ها با این حال میتوانستند تعداد زیادتری از زیر ساختهای یوگسلاوی را نابود سازند. در خلال جنگ خلیج فارس، نیروهای ائتلاف طی 43 روز عملیات هوایی 66650 سورتی پرواز آفندی انجام دادند، به طور میانگین 1580 سورتی پرواز در هر روز، اما در جنگ کوزوو طی 79 روز، تعداد 19150 حمله هوایی انجام گرفت که میانگین روزانه آن 400 سورتی می باشد.

طبیعی است که عراق هدفهای مختلفی را در شرایطی متفاوت ارائه میکرد اما این چشم انداز نشان میدهد که ناتو میتوانست اهداف ثابت بیشتری را منهدم کند. تعجب آور نیست که ارتش یوگسلاوی با به کارگیری فریب هایی اغلب ساده و ابتدایی اما ابتکاری در ساختار و امکانات خود به حملات (ناتو) واکنش نشان داده است.

جنگ کوزوو هنوز آنقدر جدید است که نمیتوان به تمام جزییات فریب های بکار گرفته شده بوسیله ارتش یوگسلاوی دست یافت چرا که خود ارتش یوگسلاوی نیز آشکارا قصد ندارد گرده از اسراری بردارد که تا این حد کارآیی داشته اند. با این حال بعضا با مطالعه مطبوعات یوگسلاوی و حتی انگلیسی زبان میتوان شیوه ها و وسایل اصلی را کشف نمود که ارتش فدرال یوگسلاوی در این زمینه در اختیار داشته است.

پیش از هر چیز شایسته است به تعداد زیاد این فریب های ساده اشاره نمود. ارتش یوگسلاوی به خوبی دریافته بود که از نظر ناتو برجسته هدف ها تانک های سنگین میباشد که در واقع جنگ افزار سنگینی بودند که در صورت انجام یک حمله زمینی انهدام آنها از اهداف اولیه محسوب میشد.

خود این تانک ها کاربرد ناچیزی در رزم با ارتش آزادی بخش کوزوو (اوچکا) برای ارتش یوگسلاوی داشت چرا که این ارتش از راهها و وسایل نامتقارنی استفاده میکرد که بصورت مستقیم توسط تانک مورد تهدید قرار نمی گرفتند. تانک ها در سرتاسر خاک یوگسلاوی پراکنده شده بود و فقط شبها حرکت میکردند. آنها نیز مانند همه ارتشهای دنیا، وقتی کنترل فضای صحنه نبرد در اختیار دشمن قرار دارد سعی میکردند خود را از دید دشمن مخفی سازند. اگر استفاده از فریب منجر به موفقیت گردیده مشخصا به این دلیل است که هواپیماهای ناتو ناچار بودند در ارتباع بسیار بالا پرواز نمایند.

طرح اولیه و اصلی متحدین بسیار ساده بود و با سایر عملیات هایی که در گذشته انجام شده بود، مثلاا جنگ خلیج فارس، کاملا مطابقت داشت. این طرح شامل مجبور کردن آتشبار های موشکی ضد هوایی به شلیک در اولین روزهای درگیری و در نتیجه آسیب پذیر شدن در مقابل موشک های ضد تشعشع راداری آمریکا از نوع هارم و آلارم بود.

به محض انهدام این آتشبارها، ناتو میتوانست بمباران های از ارتفاع پایین را اجرا کرده و کنترل تمام فضای صحنه نبرد را در اختیار بگیرد.کل سامانه پدافند هوایی یکپارچه ارتش یوگسلاوی هرگز رادارهای خود را برای کشف هواپیماهای ناتو روشن نکرد و در نتیجه از انهدام آنان جلوگیری کرده و از بمباران های ارتفاع پایین ممانعت به عمل آورد.

ارتش یوگسلاوی از رادارهای متحرکی استفاده میکرد که هر چند کهنه و قدیمی بودند ولی برای ترک محل رصدشان  فقط به 5 دقیقه وقت نیاز داشتند. به این ترتیب رادارها اغلب جابجا و استتار میشند. کل سامانه پدافند هوایی یوگسلاوی تعداد زیادی محل های حفاظت شده از قبل آماده داشتند و هر بار که آنها رادار خود را روشن میکردند و یا شلیک میکردند و یا توسط هواپیمای متحدین رویت میشدند آماده تغییر محل و جابجایی بودند. فاصله پراکندگی بین آتشبار های ضد هوایی چهار الی 5 برابر بیشتر از فواصل استاندارد پیش بینی شده بود که این امر برقراری ارتباط را مشکل میکرد.

همچنین یک سامانه پدافند هوایی ساخت شوروی سابق متعلق به دهه 60، توانست توان عملیاتی پیشرفته ترین هواپیمای ناتو را کاهش دهد. به عنوان مکمل رادارها، ارتش یوگسلاوی یک مرکز دیده بانی بصری متشکل از 1516 نفر دایر کرده بود که ارتباط این افراد از طریق بیسیم های کاملا ابتدایی انجام میگرفت.

این نمونه نامتقارن را  در سطح راهبردی نیز میتوان ارزیابی کرد، هرچند ناخواسته بود ولی سرانجام کارآیی و تاثیر خود را آشکار کرده است. همچنین این راهبرد به ارتش یوگسلاوی امکان داد تا روی زمین و صحنه نبرد از فریب های بسیار ساده ای استفاده نماید که بدون شک اگر هواپیماها در ارتفاع پایین تر پرواز میکردند کارآیی نداشتند.

ساخت یک تانک فریبنده (ماکت تانک)چندان مشکل نیست. به جای لوله توپ میتوان یک تنه درخت و حتی از یک تیر چراغ برق استفاده کرد و بدنه تانک را نیز میتوان از ترکیبی از شاخته ها، لاشه های خودروها و حتی از کاه ساخت. از مسافت 500 متری چنین فریب هایی کافی به نظر میرسند.بخصوص وقتی که این تانک ها همچون تانک های واقعی در کنار هم قرار میگرفتند فریب ها موثرتر میشد. خلبانان ناتو انتظار چنین فریب هایی را داشتند و به تانک هایی که بیش از حد قابل رویت بودند حمله نمیکردند. ارتش یوگسلاوی به سرعت این فریب را پوشش داد و تانک های فریبنده را مانند ادوات جنگی واقعی استتار کرد. در مجاورت تانک های فریبنده رد شنی باقی گذاشته میشد تا نشان از عبور و حرکت این تانک ها باشد.

اغلب اوقات در اطراف این اهداف فریبنده، لاستیک خودرو آتش زده میشد و دود حاصل از آن سرهای جنگی موشکهای جستجوگر دشمن را فریب میداد، به گونه ای که نیروهای ناتو باور میکردند که از هدف های حقیقی به این ترتیب محافظت میشود.

تانک ها و لوله های توپ آنها بوسیله پارچه های خیش پوشانیده میشد تا بدین ترتیب علایم و سیگنال های حرارتی مخفی شود. چنین اقدامی برای سایر وسایل نقلیه به عمل آمد. برای تکمیل کار، کلیه اهداف فریبنده پر از مواد منفجره میشد و زمانی که مورد اصابت قرار میگرفتند انفجار عظیمی از آنها ناشی میگردید. در واقع باید این گونه وانمود میشد که یک تانک واقعی مورد اصابت قرارگرفته است تا بتوان چنین تکنیکی را برای روز بعد بکار بست.

در کوزوو ارتش فدرال یوگسلاوی قبل از آنکه بمباران ها شروع شوند فقط تانک های T-55 در اختیار داشت. چند روز قبل از آغاز عملیات ناتو، ارتش فدران یوگسلاوی برای مقابله با عملیات زمینی متحدین، تصمیم به اعزام تیپ تقویت شده 252 زرهی کرالیوف مجهز به تانک های M-84 نمونه اصلاح شده T-72 روسی گرفت. این تانک ها بوسیله قطار از مسافت 250 کیلومتری اعزام شدند. کاروان حامل این تجهیزات شب ها حرکت میکرد و روزها داخل تونل ها مخفی میشد. آنها بدون تحمل کمترین ضایعات به کوزوو رسیدند. ناتو یک ماه بعد متوجه جابجایی این تیپ زرهی شد.

از دیگر اهداف انتخابی ناتو، موشک های ضد هوایی متحرک کوتاه برد SA-9  بود. صربها تنه های درخت را داخل کامیون های قدیمی همانند این موشک ها شبیه سازی میکردند. سرانجام شاهکار ماکت سازی یوگوسلاوها این بود که ناتو یک پل فریبنده (ماکت) را بمباران کرد در حالی که پل واقعی 300 متر دورتر واقع شده بود. این پل از جنس چوب و با استفاده از PVC  سیاه و قیر شبیه سازی شده بود. مسلما این پل با موشک و تانکهای فریبنده نیز محافظت شده بود.

سامانه مراقبت ناتو فقط از طریق بصری در جستجوی تانک ها نبود بلکه از اشعه گرمایی نیز استفاده میکرد. این تکنیک در خلال جنگ خلیج فارس بسیار موثر واقع شد و کل ارتش عراق را بی اثر کرد، به نوعی که در عمل تمام تانک ها به سرعت از میدان رزم خارج شدند.

ارتش یوگسلاوی با آگاهی از این خطر، خود را برای یافتن واکنش های متناسب با آن تقویت میکرد.ساده ترین فریب شامل حفره ای بود که با فضولات گاه و لاشه های خودرو و یا اشیای فلزی پر و سپس به کمک تورهای استتار پوشیده میشد. حرارت ساطع شده از سرگین گاوی توسط آشکارساز های ناتو دریافت میگردید و آنها نمیتوانستند انچه را در زیر تورهای استتار قرار داشت ببینند و در نتیجه موشک ها و بمب های خود به سوی آنها پرتاب میکردند تا از انهدام یک هدف بالقوه اطمینان حاصل نمایند.

یکی دیگر از فریب ها بدین ترتیب بود که ماکتها را با سطل های آب پر میکردند و روی آنها را با قطعات فلزی می پوشاندند. این آب در روز بر اثر حرارت آفتاب گرم میشد و شبها با ساطع کردن اشعه های حرارتی توسط آشکارسازهای ناتو کشف میشد. ارتش یوگسلاوی نه تنها ماکت تانک، موشک و پل ساخته بود بلکه ماکت هواپیما، بالگرد، کامیون، نفربر و انواع تجهیزات نظامی را تولید کرده بود.

دسته خمپاره 120 میلیمتر که در نزدکی شهر جوگاج موضع گرفته بوده، کاملا به زیر زمین رفته و سنگر ها و خمپاره اندازهای خود را استتار کرده بودند. در مقابل، در یک موقعیت کاملا مناسب برای استقرار توپخانه در فاصله چند صد متری این موضع خمپاره انداز یک موضع فریبنده ایجاد شده بود. سربازان روی قطعات چوبی لوله های خالی را به گونه ای جاسازی کرده بودند که مهمات خمپاره به نظر میرسید. همچنین در اطراف سنگر ها جعبه های خالی گذاشته بودند تا کاملا شبیه یک موضع واقعی شود.

آنها به این ترتیب با فاصله 6 تا 7 متری از یکدیگر 6 موضع فریبنده ساخته بودند. نیروی هوایی ناتو با این تفکر که میبایست تمام ظرفیت و توانمندی مقاومت یوگسلاوی را خنثی نماید اقدام به بمباران این مواضع با بمب های خوشه ای کردند.

علاوه بر این فریب های ساده و قابل دسترس برای همگان، فریب های بسیار پیچیده و فنی نیز وجود داشت. رادار پلیس که در شرایط عادی برای کنترل سرعت در جاده ها بکار میرود برای جلب توجه موشک های ناتو بسیار موثر ظاهر شد. هواپیمای نامرئی و رادار گریز آمریکا از نوع جنگنده F-117 که مورد اصابت قرار گرفت، در تله یک رادار فرکانس پایین ساخت روسیه گرفتار گردید.

درواقع این هواپیما دارای رایانه ای بود که در داخل آن کلیه رادارها و موشک های دشمن نشان داده میشد. این رادار به هواپیما امکان میداد تا کم خطر ترین مسیر را به سوی اهدافش پیدا نماید، اما اشتباه آمریکایی ها این بود که آنها از ابتدای عملیات همیشه از همان مسیر استفاده میکردند.

ارتش یوگسلاوی هر شب برای چند لحظه کوتاه، رادار های فرکانس پایین خود را روشن میکرد، به گونه ای که پس از چند روز استفاده از این تاکتیک توانست تصور دقیقی از ماموریت های هواپیمای جنگنده F-117 به دست آورد و به آسانی توانست با ایجاد کمین و کسب نقاط واسطه ان، آنرا سرنگون سازد.

به علاوه سامانه های فریب متعدد و پیچیده دیگری برای به اشتباه انداختن موشک های ضد رادار وجود داشتند که حتی تجاری بوده ودر بازار تجهیزات نظامی فروخته میشدند اما روش های بکار گرفته شده توسط یوگوسلاوها ابتکاری و بسیار کم هزینه بود. به نظر میرسد که یوگوسلاوها حتی از اجاق های ماکروفر نیز استفاده کرده باشند که بسیار موثر وکارآمد ظاهر شده اند و در عین سادگی در دسترس همگان قرار دارند.

 

خسارت های نظامی محدود

نمونه هایی که دراینجا تشریح شد نشان داد که محدودیت های پاسخ به سامانه های قبلی بسیار پیشرفته مانند هواپیماهای استیلت (رادارگریز) و یا موشک های ضد رادار ناشی از محدودیت های کوته نظری انسان است. امروز میدانیم که این فریب ها موجب شد تا 31 تانک ارتش یوگسلاوی متحمل خسارت شود.

ژنرال پاکویچاز ارتش سوم یوگسلاوی حتی تایید کرده است که نیمی از این تاتک ها توسط ارتش آزادیبخش کوزوو (اوچکا)منهدم شده اند. یک تانک دیگر نیز به این دلیل منهدم شد که فرمانده گردان فراموش کرده بود رد شنی آن را پاک نماید لذا در دید خلبان ناتو قرار گرفت و دیگر تانک ها به این دلیل که مورد اصابت قرار گرفتند که دیده بانان زمینی که اغلب از نیروهای اوچکا بودند مواضع آنها را به خلبانان هواپیماهای ناتو اعلام میکردند.

هفت دستگاه تانکی که توسط ناتو منهدم شد متعلق به تیپ پریزرن بود که پس از اجرای یک عملیات علیه چریک های آلبانیایی منهدم گردید. این عملیات در ابتدای ماه اوریل و زمانی که چریک های آلبانیایی خواستار پشتیبانی هوایی ناتو شدند صورت گرفت. به دلیل حضور دایمی هواپیماهای آمریکا، یگان های این تیپ در گروه های کوچک عمل کرده و بصورت خیز به خیز جابجا میشدند.

این تانک ها در زمانی که هواپیماهای آمریکایی پرواز نمیکردند از یک موضع استتار شده به سرعت به یک موضع دیگر که از قبل آماده شده بود، تغییر مکان میدادند.

نیروهای پیاده با آتش زدن کاه و ایجاد دود، گیرنده های حرارتی را به اشتباه می انداختند. تانک ها معمول در فاصله زمانی ساعت 5 تا 8 صبح جابجا میشدند چرا که در این بخش از شبانه روز هواپیماها کمترین فعالیت را داشتند. این یگان ها توسط موشک های ضد هوایی دوش پرتاب استرلا و سیلو محافظت میشدند و با مجبور کردن هواپیماهای آمریکایی به پرواز در ارتفاع بالاتر از دقت بمباران ها می کاستند.

پس از عملیات یک ستون مرکب از سه دستگاه تانک T-55 و دو دستگاه پراگا توسط هواپیماهای A-10  بر روی یک جاده فاقد هر گونه جان پناه رهگیری گردید. چندین فروند هواپیمای A-10 به مدت 45 دقیقه این ستون و زمین های مجاور آن را با راکت و بمب بمباران کرده و موفق شدند یک دستگاه پراگا و دو دستگاه تانک را منهدم نمایند. خدمه تانک ها که فهمیدند که هیچ گونه محلی برای اختفا ندارند پا به فرار گذاشتند. پراگای دیگر و تانک های آخر ستون با زدن یک نیم دور خود را به جنگل های مجاور رساندند. این ماجرا تنها پیروزی واقعی ناتو در طول تمام عملیات کوزوو محسوب میگردد.

ستاد ارتش فدرال یوگسلاوی تایید کرده است که در جریان جنگ کوزوو 524 نفر سرباز این کشور در خلال رزم کشته، 1256 نفر زخمی و 37 نفر ناپدید گردیده اند.

جالب است اشاره شود که در میان کشته شدگان ارتش یوگسلاوی تعداد زیادی افسر و درجه دار وجود دارد و حتی یک ژنرال در میان ناپدید شدگان دیده میشود. همچنین ارتش سوم که مسئولیت بخش کوزوو را برعهده داشت، 188 سرباز خود را در بمباران های ناتو از دست داد و 33 نفر نیز زخمی گردیدند.

در مقابل چریک های آلبانیایی تبار اوچکا، 250 نفر سرباز یوگوسلاو را کشته و 491 نفر را زخمی کردند. لذا میتوان چنین نتیجه گیری کرد که اوچکا از هواپیماهای متحدین کارآمد تر بوده اند و البته اگر متحدین این هواپیماها را نداشتند نمیتوانستند این تلفات را تحمیل نمایند، هرچند که این هواپیماها نتوانستند توانمندی های دفاعی ارتش یوگسلاوی را منهدم کنند ولی توانستند از بکارگیری آنها توسط ارتش جلوگیری نمایند.

تلفات و ضایعات کم ارتش یوگسلاوی پس از 78 روز بمباران ناتو را نمیتوان فقط با میزان کارآیی این ارتش توجیه نمود. در اینجا یک درگیری با دو جناح درگیر وجود دارد و اکنون تجزیه و تحلیل عملکرد ناتو در خلال جنگ کوزوو ضروری است. دکترین آمریکا مبتنی بر عملیات  هوایی - زمینی به هنگام درگیری میباشد.

منطق این دکترین ساده است: با استفاده از عناصر زمینی (نیروهای عمل کننده در زمین) دشمن را وادار به متمرکز کردن نیروها و خروج از آشیانه ها و پناهگاه ها می نمایند و در این زمان عناصر هوایی (نیروی هوایی) امکان میابند تا آنها را منهدم کنند. این امر در جریان جنگ کوزوو اتفاق نیفتاد و شاید اگر جنگ بیشتر به طول می انجامید به وقوع می پیوست.

مشکل آمریکایی ها از انجا ناشی میشد که آنها با کشور در حال جنگ بودند که دکترین رسمی ان جنگ در عمق بود. تاریخ این سنت به جنگ جهانی دوم برمیگشت. در جریان جنگ جهانی دوم این دکترین در مقابل آلمان نتایج قابل توجه و بزرگی به دست آورد و از آن زمان تاکنون فرض بر این بود که در مقابله با ارتشی مانند شوروی سابق از کارآیی لازم برخوردار است. لذا کلیه تجهیزات پراکنده گردیده و در داخل آشیانه ها استتار شده بود.

دکترین یوگسلاوی اساسا با دکترین جنگ فرسایشی آمریکا در تضاد بود. مطمئنا تصمیم به اجرای جنگ هوایی تحت نفوذ راه کارهای سیاسی و لجستیکی اتخاذ گردید اما نتایج در سطح صرفا نظامی در حد قابل انتظار نبود اما در خصوص پیروزی سیاسی جای هیچ گونه شک و تردیدی نبود.

 

فناوری به چالش طلبیده شده

عملیات ناتو خیلی بد آغاز شد زیرا نیروهای درگیر نتوانستند ارتش فدرال یوگسلاوی (RFY) را که قبلا پادگآنها را ترک کرده بود و در اطراف و اکناف پراکنده شده بودند غافلگیر نمایند.

آمریکا عملیات خود را فقط با نیرویی معادل 20 درصد نیروی به کار گرفته شده در جنگ خلیج فارس آغاز کرد و به تدریج تعداد آنها را همانند جنگ ویتنام افزایش داد و به این ترتیب بود که دشمن توانست خود را کم کم با این شرایط درگیری تطبیق دهد. آمریکا بمباران های خود را اولا به دلایل سیاسی و ثانیا به دلیل وجود تعداد کم هدفهای ثابت با تعداد کمی هواپیما آغاز کرد. پس از گذشت سه روز از بمباران ها کلیه اهداف راهبردی منهدم شد اما دکترین یوگسلاوی متوجه این موضوع بود که در صورت درگیری این اهداف بشدت منهدم خواهند  شد و لذا این تلفات و ضایعات برای آنها غیر منتظره نبود. آمریکا نفهمیده است که در بعضی کشورها هر منزلی با یک میز و هر صندلی با یک تلفن میتواند تبدیل به یک مرکز C2 (فرماندهی و کنترل) شود. پیدا کردن و انهدام این مراکز فرماندهی و کنترل از طریق هواپیماهایی که در ارتفاع بالا پرواز میکنند غیر ممکن است. کلیه مراکز فرماندهی و کنترل ارتش یوگسلاوی پراکنده و متفرق شده بود، چرا که ستاد ارتش سه روز قبل از آغاز حمله ساختمآنهای خود را ترک کرده بود.

سرلشکر ولادیمیر لازارویچ، فرمانده سپاه پریشتینا در دوران جنگ، تایید کرده است که هیچ یک از مراکز کنترل و فرماندهی منهدم نشده و اگر تعدادی از این مراکز مورد اصابت قرار گرفته اند در واقع مراکزی بدون استفاده بوده اند، به گونه ای که بخشی از توانمندی های یوگسلاوی به حساب نمی آمدند.

ناتو هرگز نتوانست ارتباطات رادیویی ارتش یوگسلاوی را مختل نماید، به دلیل اینکه این ارتباطات از طریق خطوط تلفنی غیر نظامی انجام میشد.

ساختمان های مخابراتی یوگسلاوی در تمام طول دوره عملیات هوایی از نظر آمریکا اهداف ثابت اولویت دار بوده و مورد حمله قرار میگرفتند و این بدین خاطر بود که توان مخابراتی به دو بخش تقسیم شده بود. مرکز مخابراتی ثابت بر اثر بمباران متحمل دو کشته و پنج زخمی گردید و خسارت مادی آن بالغ بر 51میلیون 458 هزار دلار برآورد گردید.

آمریکایی ها کاملترین سامانه های جنگ افزاری خود را علیه کشور کوچکی بکار گرفتند که دارای تجهیزات پیشرفته بسیار کمی بود. غافلگیر کننده تر اینکه تجهیزات پیشرفته انتظارات موجود را برآورده نکرد. هواپیماهای F-16 Falcon و همچنین هواپیمای F-18 Hornet که می باید یوگسلاوی را بمباران میکردند در برآوردن همه انتظارات موفق نبودند.

این هواپیماها تک خلبان هستند و این بدان معنی است که خلبان نه تنها باید هدایت هواپیما را انجام دهد بلکه همچنین ناچارا باید مراقب خطر های احتمالی ناشی از شلیک موشک های زمین به هوا بوده و از ارتفاع 51 هزار پایی در جستجوی اهداف بالقوه باشد. حتی با داشتن یک لانترین این وظیفه ای مشکل برای یک خلبان تنهاست و نتیجه چنین نقصی این بوده است که تراکتورهای غیر نظامی بجای تانک منهدم گردید.

نیروی هوایی آمریکا فقط دارای یک مدل هواپیمای تهاجمی دوکابین F-15 Eagle بود و نیروی دریایی نیز چند فروند هواپیمای دو کابین اموزشی F-18 Hornet برای حمله به سطح در اختیار داشت. بمب افکن های راهبردی B-2 Spirit نیز دارای یک اشکال عمده بود. این هواپیماها از پایگاهی واقع در ایالت میسوری آمریکا پرواز میکردند و برخاستن آنها به آسانی قابل رصد بود. فقط با داشتن یک دستگاه تلفن همراه و شمردن تعدا هواپیماهایی که بر می خاستند و نیز محاسبه مسیر، پیدا کردن زمان دقیق حمله میسر میگشت. بعلاوه سامانه تلفن همراه مطمئنا برای اطلاع رسانی به ارتش فدرال یوگسلاوی در مورد هواپیماهایی که از پایگاه های نزدیکتری در ایتالیا بر می خاستند مورد استفاده قرار گرفته است. ناتو متوجه شده بود که محرمانه نگه داشتن عملیات بسیار دشوار میباشد.

از آنجایی که همه هواپیماهای متحدین دارای یک سامانه ارتباطی نبودند لذا ناچار بودند، اولا بر روی فرکانس های باز با یکدیگر در ارتباط باشند و ثانیا به زبان انگلیسی مکالمه کنند که این امر امکان استراق سمع مکالمات خلبانان متحدین را برای ارتش فدرال فراهم میکرد. آنها همچنین از اساتید غیر نظامی زبان انگلیسی برای ترجمه هر چه آسانتر و سریع ترپیام ها بهره میجستند. حتی اگر ناتو تلاش میکرد که کدها را تا جایی که ممکن بود عوض نماید با این حال پس از 24 ساعت رزم این کدها تکرار میشد و یوگوسلاوها قادر میشدند که از این تکرار برای تجزیه و تحلیل ها استفاده کنند. اگر نیروی هوایی در حمله به اهداف تاکتیکی ناتوان ظاهر شد، نیروی زمینی آمریکا تقریبا خود را به حال خود رها شده احساس میکرد زیرا عملیات زمینی در دستور کار قرار نداشت. لذا آنها تلاش کردند تا نقاطی را برای استقرار بالگرد های آپاچی در آلبانی مشخص کنند.

با توجه به اینکه این عملیات بخشی از تبلیغات ناتو را تشکیل میداد ولی از هر نظر ناکام بود. در حقیقت فرماندهی جنگ روانی آمریکا محاسبه کرده بود که فقط به نمایش دراوردن تصویر این بالگردهای ضد تانک برای ترساندن حریف کافی است. اما ارتش یوگسلاوی فراموش نکرده بود که آمریکا در ویتنام 5000 بالگرد از دست داد و این هنوز قبل از وجود موشک های ضدهوایی Sam-7 بود.

در نتیجه اغلب این بالگردها هرگز وارد خاک البانی نشد و این موضوع در مقابله با زیان از دست دادن یک فروند بالگرد 14 میلیون دلاری و دو افسر آمریکایی در مقابل انهدام فقط یک تانک کهنه و قدیمی روسی از نوع تی 55 و مطمئنا خالی از خدمه صورت گرفت.

عملیات استقرار بالگردهای آپاچی همه ضعف های لجستیکی آمریکا را به نمایش گذاشت. شکست این عملیات تبلیغاتی با این حال این امکان را فراهم کرد تا آمریکایی ها بفهمند که عملیات ناتو مستلزم این است که از چند ماه قبل بتوانند در خاک مقدونیه یا آلبانی استقرار یابند. سامانه های پیشرفته تر دیگر نیز چندان موثر و کارآمد نبود.

هواپیماهای E8-Joint Star برای اولین بار در جریان جنگ خلیج فارس مورد استفاده قرار گرفته بود. این هواپیما برای تعیین موقعیت واقعی تحرکات خودروها کارآمد بودند ولی قادر به تفکیک و تمایز آنها نبودند. هواپیماهیا جوینت استار همچنین مسئول اتوبان معروف به اتوبان مرگ بودند. آمریکایی ها قصد داشتند در این اتوبان کلیه تانک ها و نفربر های عراقی خارج شده از کویت را منهدم نمایند. در حقیقت اغلب خودروهای منهدم شده خودرو های غیر نظامی بودند که توسط عراق در رزم در حال عقب نشینی غارت کرده بود.

پس از گذشت ده سال این هواپیماهای پیشرفته هنوز قادر به تشخیص یک ستون تانک از یک کاروان تراکتور آلبانیایی نبودند. تلفات و ضایعات ناچیز ارتش یوگسلاوی نشان میدهد که این هواپیماها آنچنان که از آنها انتظار داشته اند کارآمد نبودند.فراموش نکنیم که آنها تنها هواپیماهای دیده بانی هوایی نبودند.

بدون سرنشین های هانتر و پریدیتور در ارتفاع پایین پرواز میکردند و چند فروند از آنها نیز سرنگون شدند.

هواپیماهای شناسایی میراژ F-1CR و هواپیماهای جنگ الکترونیک (آمریکایی ها کلکسیون عظیمی از این نوع هواپیماها دارند  BOEING RC-135S  کبرا بال، RC-135U  کومبا سنت، RC-135V  ریورجوینت، EC-130E کوپاس کال، و تنها هواپیمای قادر به برخواستن از روی ناو هواپیمابر یعنی EA-6B پراولر) با پرواز در ارتفاع بین 5000 تا 8000  متری فضای صحنه نبرد را اشغال میکردند.

فضای واقع در ارتفاع بین 10 تا 20 هزار متر توسط میراژ 4 و بویژه هواپیما - رادارهایی چون جوینت استار و آواکس مورد استفاده قرار میگرفت و بالاخره در ارتفاع بین 20 هزار تا 30 هزار متر برای هواپیماهای معروف U2 اختصاص یافته بود، در حالی که در فضای بین 400 تا 36هزار کیلومتری حدود 50 ماهواره وجود داشت که در میان آنها تنها 2 ماهواره اروپایی بودند. این ماهواره ها قبل از حمله، تمام خاک یوگسلاوی را رصد کرده و 600 هدف راهبردی را تعیین کرده بودند. ضعف و ناتوانی راهبر آمریکا فقط نتیجه سامانه جنگ افزاری نبود بلکه بویژه از فقدان سرعت پاسخگویی در مقابل تحرکات ارتش فدرال یوگسلاوی ناشی میگردید.

عملیات کوزوو را میتوان با چرخه OODA توضیح داد.

رصد Observation، جهت یابی Orientation، تصمیم Decision و اقدام Action

سرهنگ بوید معتقد است که هر درگیری میتواند به مثابه دوئل بین دو حریف باشد که اقدامات حریف خود را مشاهده و رصد میکنند Observation، خود را در جهت اقدامی که در جریان است قرار میدهند Orientation، سپس برای همان عمل یا عکسالعمل تصمیم میگیرند Decision، و سرانجام اقدام میکنند Action.

حریفی که موفق شود این چرخه را قبل از دشمن خود کامل نماید به یک مزیت قابل ملاحظه دست خواهد یافت. بر اساس این فرمول آشکارا به نظر میرسد که چرخه بمباران آمریکا در سطح راهبردی و عملیاتی AirTasking Order بسیار کند بوده است. در حقیقت این چرخه برای تکمیل شدن سه روز زمان لازم داشت فرصتی قابل قبول برای انهدام اهداف ثابت، اما ارتش یوگسلاوی موفق شده بود قبل از آغاز درگیری همه آنها را تخلیه نماید.

در سطح تاکتیکی این چرخه سریع تر بود (حدود 12 ساعت)، اما این چرخه هم در کوزوو بسیار کند ظاهر شد. ارتش یوگسلاوی از تناوب زمانی عبور ماهواره های شناسایی به خوبی آگاه بود و از آن علیه ناتو استفادهکرد. از آنجایی که یوگوسلاوها چرخه تاکتیکی را کاملا میشناختند  یگان های تاکتیکی خود ( تانک ها، توپخانه ها و...) را برای عکسبرداری ماهواره های جاسوسی نیروهای ائتلاف به نمایش میگذاشتند و پس از عبور این ماهواره ها آنها را با تجهیزات فریبنده جایگزین کرده و تجیهزات واقعی را در محل های مطمئن استتار میکردند.

آمریکایی ها به کندی چرخه خود پی بردند و تلاش کردند و تلاش کردند تا در زمان واقعی و به موقع واکنش نشان دهند. از این رو آنها تصمیم به استفاده از سامانه های دیده بانی و رصد دیگری نظیر هواپیمای OA-10  گرفتند. پرواز این هواپیما بدون وقفه درمیدان نبرد ولی در ارتفاع 15 هزار پایی انجام میگرفت و معلوم شد که چنین هواپیمایی محدودیت های زیادی برای این هواپیما ایجاد میکند.

در زمینه اطلاعات تاکتیکی ابتکار عمل در استفاده از تعداد زیادی هواپیمای بدون سرنشین بود اما اینها نیز کارآیی بیشتری نسبت به سایر سامانه های اطلاعاتی از خود نشان ندادند. در تمام طول مدت عملیات ابتکار عمل در دست ارتش یوگسلاوی بود. در این مورد یک افسر ناتو، سرگرد هوایی دیوید ویلبای، میگوید: ما برای افزایش سرعت پاسخگویی مان و حل مشکلات با بیشترین سرعت ممکن دست به هر کار میزنیم. بیلانی اسف بار برای بزرگترین اتحام نظامی که تا کنون تشکیل شده است.

 

تجزیه قوا

تجزیه قوا، هنر تبدیل کردن نیروی دشمن به کمترین و بی ارزش ترین مقدار ممکن است. برای مثال اگر تیرباری بر روی موضع یک یگان پیاده، آتش بگشاید این یگان بلافاصله با سنگر گرفتن در حفره های زیر زمینی خود را با حمله انجام شده تطبیق داده، قدرت تیر بار را ناچیز و بی ارزش و در نتیجه تجزیه مینماید. در خلال جنگ کوزوو، ارتش فدرال یوگسلاوی با پراکنده کردن و استتار تمامی یگان های خود، نیروی هوایی متحدین را تجزیه نمود. چهار نوع تجزیه قوا را میتوان بر شمرد: 

موضعی، عملکردی، زمانی و روحی

در تجزیه قوای موضعی، بردن قوای دشمن به زمان و مکان نا مناسب آن را تجزیه و بی ارزش میکند. نیروهای متحدین اگر قادر بودند تعدادی کافی از نیروهای خود را برای تظاهر به یک تک زمینی از سمت شمال با عبور از دشت های واقع در مرکز یوگسلاوی و مجارستان، به مجارستان اعزام نمایند، می توانستند این نوع تجزیه قوا را اجرا کنند. به این ترتیب ارتش یوگسلاوی ناگزیر میشد نیروهای خود را تقسیم کرده و با بسیج نیروها در ویودین (شمال صربستان)خود را برای پاسخ به حمله زمینی احتمالی آماده کند. بنابراین این نیروها برای عملیات جاری در کوزوو غیر قابل استفاده شده و بدین ترتیب اجرای عملیات آفندی زمینی تسهیل میشد.

در تجزیه قوای عملکردی، قوای دشمن با افزایش حملات همزمان تضعیف میشود. این کار میتوان با بکاری گیری سامانه های مختلف جنگ افزاری اجرا شود. در اینجا مجدد موضوع یگان پیاده که با سنگر گرفتن در حفره های زیرزمینی کارآیی تیربار دشمن را تضعیف نموده، یادآور میشویم.

این یگان هر چند از آتش مستقیم تیربار دشمن محافظت شده است اما در مقابل تیر منحنی خمپاره حفاظت ندارد، اگر تیر مستقیم تیربار با چند تیر منحنی خمپاره ترکیب شود، این یگان پیاده را بر سر دوراهی قرار خواهد داد و تردید خواهد نمود که آیا زیر آتش غیر مستقیم خمپاره باقی بماند و یا اینکه با خروج از سنگرها آتش تیربار را تحمل کند.

در تجزیه قوای زمانی، با دستکاری زمان از طریق اصل غافلگیری قوای دشمن را تضعیف میکنند. امروزه هم به دلایل سیاسی و هم به دلایل لجستیک اجرای غافلگیری راهبردی عملا غیر ممکن است. اینکه آمریکایی ها نتوانستند ارتش یوگسلاوی را غافلگیر کنند به این ارتش امکان داد تا به اسانی خود را متفرق سازد. این پراکندگی نه تنها شامل یگان های رزمی شد بلکه تمام یگان های پشتیبانی و تمام ذخایر از جمله ذخایر مهمات، ذخایر قطعات یدکی و همه گونه سوخت را نیز در گرفت. پراکندگی ذخایر با حرکت به سمت مواضع موقت سه روز قبل از آغاز بمباران ها شروع شد و در تمام طول جنگ این تدبیر برای دخایر مهمات ادامه یافت.

اگر چه ارتش یوگسلاوی طرح های پراکندگی زیادی داشت ولی با مسایل متعددی مواجه بود : بعضی از ذخایر به لحاظ آماده نشدن نتوانستند قبل از شروع بمباران جابجا شوند چراکه وسایل نقلیه و مواضع موقت به اندازه کافی وجود نداشت، تعداد زیادی از ذخایر پالت بندی نشده بود و از این رو حمل و نقل آنها مشکل بود. همچنین تعداد زیادی از رزمندگان برای حفاظت از این مواضع موقت به کار گرفته شده بودند و لذا نمیتوانستند در اقدامات پراکنده سازی شرکت نمایند.

به طور کلی این عملیات توام با موفقیت بود زیرا ارتش یوگسلاوی موفق شده 8000 تن مهمات، 15 هزار متر مکعب سوخت در142 محل، اغلب پمپ های بنزین و نیز 800 تن قطعات یدکی، تایر و باتری و انواع وسایل نقیه را پراکنده سازند.

سرانجام تجزیه قوای روحی که شامل تضعیف دشمن با حمله به روحیه او صورت میگیرد.آمریکایی ها بای اجرای این نوع جنگ، یگان  ویژه ای به نام یگان جنگ روانی دارند که به هر حال نتوانست روحیه حریف خود را تضیف نماید. نگرانی سربازان یوگسلاوی حاضر در صحنه نبرد، در مورد افراد خانواده آنها که در معرض خطر کشته شدن در بمباران های هواپیماهای آمریکایی قرار داشتند، بسیار بیشتر از بمباران  مواضع خودشان آنها را مشوش و آشفته میکرد.

 

بیلان جنگ کوزوو چه بود ؟

طرح آمریکایی ها بسیار ساده بود، فناوری پیشرفته آنان می باید نیروی هوایی و پدافند ارتش یوگسلاوی را از کار انداخته و از هرگونه تحرک ارتش فدرال یوگسلاوی ممانعت به عمل می کرد. ارتشی که خود را مخفی سازد نمیتواند جنگ کند و این چیزی است که آمریکا در جنگ خلیج فارس با عراق آن را ثابت کرد. این طرح می باید به رزمندگان آلبانی امکان میداد تا زمین را اشغال نمایند و سپس پذیرای نیروهای ناتو شوند.اگر حرف ژنرال پاکوویچ، رئیس ستاد ارتش یوگسلاوی، را باور داشته باشیم طرح ارتش آمریکا حمایت از چریک های آلبانیایی همراه با بمباران بود. یپاه پریشتینا برای به شکست کشاندن این طرح به هفت روز زمان نیاز داشت. همانگونه که دیدیم آمریکایی ها امکانات هوایی خود را تقویت و به نفوذ نیروهای اوچکا به داخل مقدونیه و آلبانی کمک میکردند.

پس از 45 روز نبرد، چریک های آلبانی موفق نشدند هیچ گونه رخنه ای در دفاع از یوگسلاوی در مسیر یا بلانیکا ایجاد نمایند. بنابراین ناتو تصمیم گرفت برای قطع جاده پریزرن - حاکوویکا به آلبانی حمله کند. عملیات استرلا در روز 26 ماه می، آغاز گردید و تا 5 ژوئن ادامه یافت. یگان های اوچکا که تحت حمایت یگان های منظم ارتش آلبانی قرار داشتند با کمک مستشاران ناتو که هدایت آتش توپخانه آنها را بر عهده داشتند، به دفعات حمله کردند. اوچکا موفق شد در خطوط ارتش یوگسلاوی رخنه کند و لذا آمریکایی ها اولین بار به منظور در هم شکستن مقاومت حریف از بمب افکن های راهبردی B-52 Stratofortress استفاده کردند.

به دنبال این بمباران ها، آمریکایی ها اعلام کردند که دو گردان کامل ارتش یوگسلاوی را از بین برده اند، در حالی که فقط تعدادی سرباز و یک نفر افسر سرهنگ دوم یوگسلاوی کشته شده بودند. از آنجایی که نیروهای مختلط آلبانی حتی به کمک B-52 Stratofortress ها که 14 بار مواضع نیروها و نیز تیپ 549 موتوریزه یوگسلاوی را بمباران کرده بودند موفق به نفوذ در خطوط یوگوسلاوها نشدند، عملیات استرلا لغو گردید. پس از شکست این عملیات بود که آمریکایی ها و انگلیسی ها اجرای یک عملیات زمینی را مد نظر قرار دادند. تعداد تلفات یگانها در این منطقه 25 کشته رزمی و 126 زخمی شمارش شده است. نیروی هوایی آمریکا مانند جنگ خلیج فارس همچنان میتواند به خود ببالد که موجب پیروزی آمریکایی ها با کمترین تلفات شده است. اگر چه آمریکایی ها و متحدین آنها تقریبا محتمل تلفات خاصی نشدند اما شواهد دقیق نشان میدهد که در مورد آلبانیایی ها وضع چنین نبوده است اگرچه هیچگاه آمار دقیق تلفات اوچکا و ارتش آلبانی مشخص نگردید.

نیروی هوایی آمریکا میتواند از این که فقط یک فروند جنگنده F-117 خود که در آن زمان، جدیدترین هواپیمای رادار گریز آمریکا بود را از دست داده است به خود ببالد. اگر چه این هواپیماها توانسته بودند اهداف ثابت را منهدم کنند اما تعداد تانک های منهدم شده تا جایی که ما اطلاع داریم بسیار ناچیز است. بعلاوه، تعدادی از اهداف ثابت مانند بعضی از مراکز ارتباطی و بویژه تونل واقع در فرودگان پریشتینا که هواپیماهای Mig-21 در آن پناه گرفته بودند به دلیل این که به خوبی محافظت شده بود از بمباران ها در امان ماند. این تونل بارها بمباران شد ولی هواپیماها سالم ماند. هدف از حفظ این هواپیماها حمله به نیروهای ناتو در صورت وقوع یک حمله زمینی بود و سرانجام اینکه هواپیماهای متحدین قادر نشدند سامانه تقریبا ابتدایی و کهنه پدافند هوایی یوگسلاوی را منهدم کنند.

وانگهی جالب است اشاره کنیم که در دوره پس از جنگ خلیج فارس نیز آمار تلفات ارائه شده توسط آمریکایی ها بسیار ناچیز بود و می باید منتظر انتشار سند عملیات طوفان صحرا و ارزیابی جنگ هوایی می بودیم تا آمار دقیق و کامل به دست آید. در این سند رسمی معلوم شد که تعداد هواپیماهای ساقط شده 38 فروند بود 48 فروند دیگر متحمل چنان خسارت هایی شده اند که از رده خارج گردیده اند.

در بالکان شاهدان زیادی تایید کرده اند هواپیماهای متحدین را که یک موتور آنها آتش گرفته و به سمت مرزها در حال پرواز بودند مشاهده کرده اند. روشن است که تعدادی از هواپیماها ناگزیر به فرود اجباری در کرواسی و مقدونیه بودند که تعداد واقعی آنها هنوز مشخص نشده است. در عوض یک چیز قطعی است و آن  اینکه اگر هواپیماهای متحدین در ارتفاع پایین تر پرواز میکردند، میتوانستند تانک های بیشتری را منهدم کنند اما تعداد بیشتری از هواپیماهای خود را از دست میدادند. نوید های دروغین فناوری پیشرفته آمریکا با بیلان دروغین در خصوص تلفات و ضایعات ارتش یوگسلاوی بر ملا شد. کلیه آمارهای ارائه شده توسط ناتو تقسیم بر 10 شده بودند.

اگر این آمار فقط تبلیغات مرعوب سازی مردم یوگسلاوی را تشکیل میداد و یا به منظور حفظ روحیه غربی ها بود میتوان آن را جزئی از یک عملیات جو سازی (انتشار اخبار جعلی) به شمار آورد. اما اگر ناتو واقعا آمارهای خودش را باور کرده بود چنانچه عملیات زمین اجرا میشد با یکصد تانک بیشتر از آنچه پیش بینی کرده بود مواجه میشد. ژنرال پاکوویچ تایید کرده است که ارتش یوگسلاوی 260 قبضه توپخانه، 180 سامانه ضد تانک و یکصد هزار نفر سرباز در خاک کوزوو در اختیار داشته است. شاید ارتش یوگسلاوی نمیتوانست از همه این نیروها استفاده کند اما میتوانست با انتخاب یک جنگ چریکی محدود، از یوگسلاوی باتلاقی برای نیروهای آمریکایی بسازد که برای این نوع جنگ آمادگی نداشتند.

نیروهای مسلح یوگسلاوی نیز به سهم خود دریافتند که نیازمند مدرنیزه کردن سامانه های پدافند هوایی و نیروی زمینی و نیز کامل تر کردن این دو سامانه هستند. همچنان که می توان به دو نتیجه کلی دست یافت، اول اینکه لازم است قبل از اینکه دشمن از مواضع خود عقب نشینی کند تلفات و ضایعاتی را به او تحمیل کنیم، کاری که ناتو انجام آن را پیش بینی نکرده بود. در نتیجه نظامیان یوگسلاوی توانستند بیش از یک ماه به تحمل چنین شرایطی ادامه دهند. بعضی ها فکر میکردند که آنها (یوگوسلاوها) نسبت به بمباران ها بی تفاوت هستند و به محض فرا رسیدن فصل پاییز خیال آنها آسوده تر گردید و انجام این بازی " قایم با شک " باز هم ساده تر خواهد شد.

نکته دوم این است که تجربه نشان میدهد حفاظت در مقابل بمباران های هوایی ممکن است. مطمئنا آتشبارهای سامانه روسی S-300، حتی برای کشورهای ثروتمند نیز گران هستند. اما اگر جنگ کوزوو را در نظر بگیریم (کلیه خسارات و محاسبه عواقب ناشی از شکست) که یکصد میلیارد دلار هزینه برای یوگسلاوی در بر داشت در میابیم که نهایتا این هزینه جبران شده است. اگر پاره ای از اظهارات مقامات سیاسی و نظامی آمریکایی را باور کنیم، یک سامانه پدافند هوایی خوب میتوانست در مقابل حملات ناتو نقش بازدارنده داشته باشد. این سامانه ها میتوانند از نیروهای مسلح حفاظت کنند اما هرگز قادر به حفظ غیر نظامیان نیستند.

این مشکل در گفتگوی بین رییس جمهوری یوگسلاوی، اسلوبودان میلوشویچ و ژنرال پاکویچ، بلافاصله پس از امضای توافقنامه کومانوفو در 11 ژوئن 1999 مطرح گردید. ژنرال خطاب به رئیس جمهور گفت: ارتش میتواند مقاومت کند؟ و میلوشویچ جواب داد: بله ژنرال، ارتش میتواند اما صربستان نمیتواند، مردم نمیتوانند.

به نظر میرسد یوگسلاوی تسلیم شد تا آنچه از زیر ساختهای این کشور باقی مانده بود را حفظ کند و شاید میلوشویچ از خود پرسیده باشد که یوگوسلاوها چگونه در زمستان زنده خواهند ماند، اگر آنها نتوانند حتی خود را گرم کنند. بعضی ها معتقدند که رییس جمهور پیش از هر چیز به قدرت خود فکر میکرده و شرایط دشواری که مردم یوگسلاوی قبل از آغاز بمباران در آن به سر میبردند اصلا برای او مهم نبوده است. نظر فرانسوا هایزبرگ این است که با بمباران زیر ساخت های یوگسلاوی پیروزی به دست نمی آمد.

او در این باره میگوید: ما برای ضربه زدن به صرب در کوزوو، ناگزیر به پذیرش خطرات زیادی بودیم. این کار نسبت به جنگی که علیه زیرساختهای غیر نظامی هدایت میگردید ارجحیت داشت. ممانعت از جریان آب در دستشویی های ساختمان های بلگراد مطلقا ربطی به نظامی گری ندارد. اگر این کار به دلیل این انجام میشد تا غیر نظامیان علیه میلوشویچ برگردند من این منطق را درک میکنم اما هیچ ساقه تاریخی مبنی بر اینکه چنین راهبردی موثر باشد نمیبینم. این راهبرد یعنی هدف قرار دادن مردم با بمباران های راهبردی، کارآیی ندارد.

رابرت. آ. پیپ در کتاب خود تحت عنوان بمباران برای پیروزی، بکارگیری بمباران های راهبردی یک هدف را تجزیه و تحلیل می نماید. نتیجه گیری او روشن است: تاریخ نشان میدهد که به کارگیری نیروی هوایی در بمباران راهبردی، کمترین کارآیی را دارد. اولا تنبیه کارآیی ندارد و ملتهای متمدن وقتی که منافع حیاتی آنها در معرض خطر قرار میگیرد مقاومت عظیمی به خرج میدهند که سلاح های متعارف قادر به شکستن آن نیست. سلاح ضعیف و متوسط بیش از آنکه ایجاد ترس کند عصبانیت را برخواهد انگیخت.

بمباران موجب بی تفاوتی و نه شورش میگردد. با جنگ کوزوو نیروهای یوگسلاوی، توانمندی های نامتقارن را در رقابت با قوی ترین متحدین نظامی نشان دادند و این تجربه را به همراه آوردند که هیچ بازیگری آنچنان قدرتمند نیست که کاملا در امان باشد. اگر این تحلیل با پیروزی در جنگ دنبال شود چنانکه ما کوشیدیم در اینجا به نمایش بگذاریم، جنگ کوزوو ناتوانی فناوری را در پاسخ به تمامی مشکلات جهت حل و فصل یک درگیری آشکار ساخته است.