سورپرایز تولد همسر
بهرام که خوشبختی خود را مدیون همسرش می دانست که با دار و ندار او ساخته بود و با کمترین امکانات موجود،بهترین و شادترین زندگی ممکن را برای او فراهم کرده بود،تصمیم گرفت که در سالروز تولد همسرش،او را سورپرایز کند. بنابراین یک شاخه گل خرید و در حال تقدیم آن به همسرش گفت: عزیزم طی ده سالی که با هم ازدواج کرده ایم به سبب نداشتن بضاعت مالی،حتی یکبار هم تو را به رستوران نبرده ام. حالا به مناسبت تولدت،یک رستوران را انتخاب کن. زن که زیاد اوصاف رستوران معروف شهر را از زبان فریده و سهیلا که هر روز پَُُُز آن را به او میدادند ، شنیده بود از بهرام خواست که او را به آن رستوران ببرد تا هم آنجا را برای یکبار هم که شده ، دیده باشد و هم فریده و سهیلا را خلع سلاح کرده باشد. بهرام که غافلگیر شده بود کمی هزینه بالای آن را گوشزد کرد اما همسرش که هدفی چندمنظوره را دنبال میکرد به جز آن رستوران رضایت نمی داد. خلاصه بهرام با اکراه راضی شد.
وقتی رسیدن به رستوران،دربان رستوران گفت سلام بهرام خان، خوش اومدی،حالت چطوره؟
زن که غافلگیر شده بود به شوهرش گفت بهرام تو قبلا اینجا بودی؟
بهرام گفت نه بابا این یارو رو توی باشگاه دیده بودم.
وقتی نشستن،گارسون اومد و گفت همون همیشگی رو بیارم؟
زنه یه مقدار ناراحت شد و گفت این از کجا میدونه تو چی میخوری؟
بهرام گفت اینم توی همون باشگاه بود یه بار وقت خوردن غذا منو دید.
خواننده رستوران از پشت بلندگو گفت سلام بهرام خان،جای فریده و سهیلا خالی نباشه. میخواهی آهنگ مورد علاقه اونارو برات بخونم؟
زن که دیگه همه چیز را فهمیده بود عصبانی شد و کیفشو برداشت و از رستوران اومد بیرون. بهرام دوید دنبالش که زنش سوار تاکسی شد. بهرام جلو بسته شدن در تاکسی رو گرفت و داشت توضیح میداد که حتما اشتباهی پیش اومده و منو با یکی دیگه اشتباهی گرفتن. اما زن که دیگه این چیزا تو کتش نمی رفت هرچی از دهنش در میومد نثار بهرام میکرد که یهو راننده تاکسی برگشت گفت بهرام،اینی که امشب مخشو زدی چرا اینقدر بی ادبه؟
نگاره ها