وهب بن عمرو ملقب به بهلول
هارون الرشید خلیفه عباسی ، عمویی داشت به نام عمرو. عمرو صاحب فرزند پسری شد که نامش را وهب نهاد و کنیه اش ابو وهب یا وهب بن عمرو نام گرفت. ابو وهب در کوفه رشد و نمو یافت و با بهره گیری از پرتو انوارهدایت امام صادق (ع) ، برغم اینکه خود از عباسیان به شمارمی رفت، چون دیگر مردان حق ، جلوه گاه نور ولایت وتشیع گردید و آرام آرام ، ، راه سعادت و تقوی را پیشه کرد و با توجه به مقتضیات زمان ، به شیوه ای دیگر در دفاع از ولایت و گریز از دوزخ درزمانه بیداد و ستم ، مبارزه میکرد و چون این مرد بزرگ ، بسیار گشاده رو ، خندان و زیبا چهره بود، بهلول نام می گیرد که به معنی همه این صفات است که ما نیز از این پس ، او را بهلول مینامیم. البته پیروان راه حق و حقیقت و امامان معصوم ، او را بهلول دانا و برخی دشمنان کج اندیش و کم خرد لقب دیوانه را برای او برگزیدند که البته این لقب با روش مبارزه ای او نیز همخوانی داشت.
بهلول از دو ویژگی خاص برخوردار بود:
1- دارا بودن موفقیت علمی و اجتماعی و دینی در میان مردم
2- خویشاوندی نزدیک با هارون الرشید
به سبب همین دو ویژگی، او می توانست آزادانه و بی هراس به سر وقت هارون الرشید و کارگزاران او رفته و هرچه را که می خواهد، به زبان طنز بر آنان وارد سازد. او از همین روش استفاده می کرد تا هارون الرشید را متوجه اشتباهاتش کند.
در آن زمان، امام صادق(ع) از شهر مدینه نورافشانی می کرد و هدایت امت پیامبراکرم(ص) را بر عهده داشت و کوفه نیز یکی از آن شهرهایی بود که مردان بسیاری از آن برخاسته، با حرکت به سوی مدینه، چون پروانه های عاشق بر گرد صادق آل محمد(ع) می چرخیدند. بهلول کوفی نیز بسان دیگر همشهریان خویش، در جرگه این عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن خورشید صداقت جای گرفت و بهلول که در ردیف فتوا دهندگان به شیوه مذهب تشیع بود ، دردوران خویش دارای مقبولیت عمومی گردید و به ترویج و نشر معارف اهل بیت(علیهم السلام) پرداخت.
بهلول از یاران امام صادق(ع) شمرده می شد اما فضای اختناق و زورگویی های سیاسی خلفای عباسی، برخی از اصحاب امام(ع) را بر آن می داشت تا حمایت و پشتیبانی خویش را به صورت کامل آشکار ننمایند. اما امت اسلام، پس از شهادت امام صادق(ع) رو به سوی فرزند و جانشین شایسته او کرده، از امام موسی کاظم(ع) به عنوان هفتمین ذخیره الهی و نور آسمانی پیروی کردند.
دو روایتی که به واقعیت نزدیکتر است و توانسته است مسیر بهلول را در انتخاب روش مبارزه اش تغییر دهد.
1- عباسیان که همواره عظمت معنوی و اجتماعی ائمه(علیهم السلام) رامانع دنیا داری و زور مداری خویش می دانستند با حیله های مختلف،در صدد از میان برداشتن صالح ترین عناصر جامعه اسلامی بودند.از این رو، هارون عباسی بر آن شد تا به هر شیوه ممکن، امام موسی بن جعفر(ع) را به قتل برساند. برای عملی کردن فکر خویش،به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قیام بر ضدحکومت خویش نموده، از این طریق ریختن خون ایشان را مباح وکردار زشت خویش را عمل مشروع جلوه دهد. بر این اساس، تصمیم گرفت حکم قتل امام کاظم(ع) را از فقیهان و دانشمندان با نفوذعصر خویش دریافت کند. خلیفه عباسی به سراغ بهلول که در آن دوران، از فقیهان زبده ومورد قبول زمانه خویش بود رفته و از او در خواست کرد تا فتوای قتل امام(ع) را صادر کند. بهلول که از یک سو دلباخته امام خویش بود و از سوی دیگر بیم آن می رفت که مخالفت با درخواست هارون ، به قتل وی بینجامد، برای تعیین تکلیف نزد امام کاظم(ع)رفت و پس از بیان ماجرا خواستار راهنمایی از ایشان شد. امام موسی کاظم(ع) دستور داد تا بهلول برای فرار از صدور چنین فتوایی و نیز نجات جان خویش، خود را به دیوانگی زده خویشتن رااز این ماجرا رهایی سازد. بهلول اندیشمند نیز به دستور امام عزیز خویش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگی وی به گونه ای دیگرچرخیدن گرفت.
2- هارون الرشید خلیفه عباسی تصمیم گرفت تا شخصی را به عنوان قاضی بغداد منصوب کند. از این رو با اطرافیان خویش مشورت کردو به رای آنها، بهلول را شایسته منصب قضاوت دانست. بهلول که تا آن زمان در کوفه بسر می برد، از سوی هارون به بغداد دعوت شد. هارون به او گفت: درامر خلافت به کمک تو نیازمندم.
بهلول گفت: چگونه باید تو را یاری کنم؟
هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذیر.
بهلول که خلافت عباسیان را غاصبانه می دانست به هیچ وجه حاضر به همکاری با حکومت آنان نبود، جواب داد: من شایسته این مقام نیستم.
هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شایسته این مقام می دانند.
بهلول گفت: سبحان الله، من خویشتن را بهتر از دیگران می شناسم. اگر در گفته خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم، پس همان است که گفتم. و چنانچه در این گفته خود، دروغگو باشم،انسان دروغگو شایسته تصدی قضاوت نیست.
هارون عباسی همچنان برنظر خویش اصرار و پافشاری می کرد تا وی قضاوت را بپذیرد. هربارجواب و عذر بهلول را به گونه ای رد می کرد. بهلول که حاضر به همکاری با دشمنان اهل بیت نبود، ناچار جواب داد: امشب را به من مهلت دهید. هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردم مشاهده کردند که بهلول سوار بر چوبی شده و چون اسب سواری دربازار حرکت می کند و می گوید: کنار بروید و راه را باز کنید که اسب من شما را لگد نزند.
چنین بود که بهلول جنون را انتخاب کرد و چون ديوانه بود يا خود را به ديوانگی زده بود و به ديوانگی اشتهار داشت آزار نديد. پيش از آن اما بهلول از متنفذان و متمولان کوفه به شمار می آمد. اما ديری نپاييد که از آن همه ثروت و نفوذ اجتماعی چيزی باقی نماند و فقير شد و حتی روايت می کنند که با لباسی ژنده و پاره مانند گدايان در محله های کوفه سرگردان بود. هر چند می دانيم که مردی بود خوش سخن و طناز که در پاسخ درنمی ماند اما در کانون استبداد و انشقاق و دوگانگی زيست و چون زندگی در آن شرايط برای او ممکن نبود پس مجبور شد جنون را برگزيد و با طنز و زبانی گزنده ، سختی زندگی را برای خود آسان کرد و توانست بار هستی را بر دوش کشد و راهی که او رفت، همچنان رهروان بسيار دارد.