بابـک خرمدین نماد مقاومت ایرانیان
بابـک خرمدین بزرگ مردی از تبار کوروش و داریوش، فرزند پاک و اصیل سرزمین شکوهمند پارس که دلاورانه در برابر تجاوز ننگین اعراب به خاک میهن، که به یکی از بزرگترین فجایع تاریخ بشر انجامید، مقاومت و ایستادگی کرد و خاک مقدس سرزمین پارس را از لوث وجود بسیاری از جنایت کاران که ثروت و ناموس ایرنیان نوع دوست را به تاراج بردند، پاک گردانید و در نهایت با خلق حماسه ای بزرگ از رشادت ها و شجاعت های خاص دلاوران این مرز و بوم با نیرنگ از پا در آمد و جسم و جانش را در راه مام وطن فدا نمود. حماسه ای که سرآغاز قیام ایرانیان پاک فطرت گردید و زمینه سقوط و نابودی حکومت فاسد و مستبد اعراب جاهل را فراهم نمود.
پایگاه آموزشی نگارستان بر اساس رسالت خود در احیای هویت اصیل و پرافتخار ایرانی، با معرفى چهره هايى نظير بابك خرمدين، ابومسلم خراسانى، مازيار، مرداویز زیاری، کاوه آهنگر و ساير سرداران ايرانى که بدنبال احیای عظمت و فرهنگ سرزمین پارس، میراث گرانبهای نیاکان پرافتخاری همچون کوروش کبیر، پدر ایران زمین و داریوش بزرگ، امپراطور قدرتمند و محبوب هخامنشیان و رنج هايى كه ملت ايران جهت حفظ استقلال فرهنگى و سياسى خود متحمل شده اند، امید دارد که حماسه های بزرگ اینان به عنوان الگويى براى دستيابى به وفاق ملى بين تمامى اقوام ايرانى تلقى گردد.
حمله تازیان به ایران با قساوت و بی رحمی خیره کننده ای همراه بود و ضمن قتل عام گسترده مردان، تمامی زنان و دختران پاکدامن ایرانی به اسارت گرفته شده و بعنوان برده و کنیز جهت برآورده نمودن کام دل شیوخ اعراب که دختران ایرانی را همانند حوریان وعده داده در بهشت یافته بودند، به حجاز فرستاده شدند. کما اینکه براساس دستورات دینی، اعراب مهاجم جایز بودند به اسرای مونث خود، کاملا شرعی و قانونی تجاوز نمایند که متاسفانه این موضوع به یکی از دردناک ترین تراژدی های تمدن ایران تبدیل گردید و جوانان غیرتمند ایرانی را مصمم نمود تا از خلفای اعراب و بخصوص عمربن خطاب بعنوان خلیفه و فرمانده وقت مسلمین، انتقام سختی بگیرند و آن شد که عمر توسط ایرانیان در شهر و وطن خود ترور شد.
حملات وحشیانه به ایران توسط تازیانی که وعده حوریان ایرانی و ثروت بدست آمده از کشور متمدن ایران به آنان داده شده بود و همچنین سرخوردگی مردم از ظلم و ستم حاکمان ساسانی که در ائتلاف با موبدان و روحانیون زرتشتی، فاصله طبقاتی گسترده ای را به نام دین و مذهب رقم زده بودند و مردم را ابزار حکمرانی و عیش و نوش خود قرار داده بودند، سبب گردید که بدون حمایت عامه مردم که بدنبال یک منجی برای خلاصی از ظلم و جور حکومت بودند، سلسله شاهنشاهی ساسانی فروبپاشد.
اعرابی که از ژرفای بیابانهای عربستان به ایران، مهد تمدن و فرهنگ و پایگاه اهتزاز پرچم عشق و مهربانی در جهان، آمده بودند و تا این زمان به سوسمار خوردن و شیر شتر نوشیدن و البته زنده به گور کردن دختران خود مشغول بودند، نظامی را بر پا کردند که ایران را به ما قبل دوران مادها برگرداند. ولی خوشبختانه با پیروزی انقلاب بزرگ شرق به رهبری بزرگ مردی به نام ابومسلم خراسانی، نظام شبه برده داری و شبه فئودالی اعراب به یکباره فرو ریخت و دوباره ایرانیان به حکومت بازگشتند و با در دست گرفتن مملکت، تلاش برای از بین بردن نظام شبه فئودالی و بردگی اعراب را آغاز کردند.
ايران پس از حمله اعراب
پس از آخرين نبرد سپاه عرب با ايرانيان در نهاوند كه در سال 21 هجرى قمرى يا 642 ميلادى، با شكست ايران پايان يافت، ساير مناطق ايران از جمله همدان، آذربايجان و به دنبال آن كاشان، رى، اصفهان و استخر هم به تسلط اعراب درآمد و اعراب که پيش از اين به عنوان بخشى از مردم امپراتورى بزرگ ساسانى در گستره جغرافيايى مرزهاى ايران حضور داشتند، اين پيروزى را به عنوان فتح الفتوح ناميدند.
سپس بنى اميه بر مبناى گرايش هاى عربى جاهلى، پايه حكومت خود را بر اصل سيادت اعراب نسبت به ساير اقوام بنا نهاده و ساير مردم و حتى مسلمانان غيرعرب را موالى مى ناميد كه اين افراد از حقوق ساده شهروندى در آن روزگار، از جمله ساخت و به كارگيرى سلاح و حتى نشستن بر اسب محروم بودند. اعراب با اين بهانه كه پيغمبر اسلام از ميان عرب ها برخواسته و زبان قرآن عربى است، ادعا مى كردند که مردم عرب بر همه اقوام جهان برترى دارند.
با استناد به آيه 13 سوره حجرات که موید این واقعیت است که «گرامى ترين شما در نزد خداوند آن كس است كه پرهيزگارتر باشد» و همچنین ابتکار ایرانیان، نهضت شعوبيه در ميان ايرانيان شكل گرفت و در پوشش حمایت از خاندان نبوت که مورد ظلم خلفا قرار گرفته بودند، مردم ايران به شدت در برابر مظالم خلفا ايستادگى مى كردند و به مخالفت برمى خواستند که حمایت از قيام مختار ثقفى كه به خونخواهى از شهادت امام حسين (ع) صورت گرفت، فرصت مناسبى بود براى زورآزمايى ايرانيان در برابر دستگاه خلافت.
خروج سياه جامگان به رهبرى ابومسلم خراسانى به عنوان نقطه عطفى در قيام عمومى مردم ايران تلقى گردید كه البته با خيانت حاكمان عباسى كه با كمك ايرانيان جايگزين بنى اميه شده بودند، همراه شد و خون ابومسلم پس از پيروزى و استقرار نظام جديد به ناحق ريخته شد.
سنباد ديگر سردار ايرانى از دوستان ابومسلم بود كه به خونخواهى از او برخاست. همچنين از سرداران ديگر ايرانى مى توان به سپهبد خورشيد اشاره كرد كه در سال 141 هجرى قمرى در طبرستان، عَلم شورش و مخالفت با بيگانگان را برافراشت كه خلفا با خشونت و قساوت آن را سركوب كردند. در سال 150 هجرى هم به آفريد و استادسيس در خراسان و شهرهاى هرات، بادغيس و سيستان، قيامى را آغاز كردند كه با همراهى سيصدهزار نفر از مردم ايران همراه بود. همچنين در سال 160 هجرى مردم اميدوار كوه مازندران با فرماندهى ونداد هرمز و سپهبد شروين و مصمغان و لاش بر ضد حكومت به پا خاستند.
بابك و قيام خرم دينان آذرآبادگان
در سال هايى كه تمامى مناطق ايران تحت سلطه خلفا بود، آيين خرمى به عنوان شاخه اى از دين مزدكى در مناطقى از ايران از جمله گرگان، ديلمان، آذربايجان، ارمنستان، همدان، دينور، رى و اصفهان پيرو داشت. خرم دينان ايرانى در طول بيش از61 سال از سال 162 تا 223 هجرى قمرى عليه حكومت جابر عباسى سر به شورش برداشته و با يكى از طولانى ترين و مهم ترين قيام هاى ملى ايرانيان، منطقه تاريخى آذرآبادگان را كه به آذربايجان تغيير نام داده شد، براى دشمنان ستمگر مردم ايران ناامن كرده بودند.
ازمیان پیشگامان قیام بزرگ برای رهایی از استیلای اعراب میتوان به یوسفبرم، سپیدجامگان، سرخ جامگان، حمزه آذرک سیستانی و بابـک خرمدین نام برد. نيمه تيرماه هر سال، يادآور يكى از حماسه هاى تاريخى ايرانيان است كه توسط بابك خرمدين، سردار ايرانى در خطه آذربايجان به وقوع پيوسته و در تاريخ ايران ثبت و ضبط شده است. دژ بذ يا قلعه بابك در سالهاى آغازين استيلاى اعراب بر ايران، يكى از پايگاه هاى مهمى بود كه ايرانيان در گوشه گوشه سرزمين پهناور ايران جهت دفاع از حقوق خود به كار گرفتند.
بابك خرم دين با يارى بسيارى از ايرانيان خطه آذرآبادگان، به دادخواهى از ستم هايى كه به مردم ايران رفته بود، سال ها خواب خوش را بر چهره تازیان و مشخصا خلفاى عباسى و دست نشاندگان آنها حرام كرده بودند. بابك خرم دين كه جانشين جاويدان بن شهرك شد، سردارى شجاع و هوشمند ایرانی بود كه سال ها شورش و آشوب، مزدكيان و خرم دينان را برعليه حاكمان ستمگر رهبرى كرد. البته امروزه با توجه به كم توجهى مشهودى كه نسبت به شناخت رخدادهاى تاريخى و مفاخر ملى ايرانيان وجود دارد، دو ديدگاه متفاوت درباره بابك، چهره واقعى و قيام او را در اذهان مخدوش كرده است.
گروهى او را به عنوان قهرمان انحصارى مردم آذری زبان معرفى مى كنند و عده اى ديگر اين چهره تاريخى را به عنوان فردى بى دين و لامذهب، مورد شديد ترين انتقادها قرار مى دهند. اما واقعيت امر، بر مبناى كنكاش هاى بى طرفانه تاريخى اين حقیقت را نمايان مى سازد كه بابك خرم دين از يك سو نه متعلق به قومى خاص و از سوى ديگر نه يك چهره ضددين بلكه به عنوان يك ايرانى آزادى خواه، با فداكارى و رشادت هاى بسيار به عنوان نماينده طيف گسترده اى از مردم ايران عليه حكومت جبار تازیان، به پا خاست.
بابـک خرمدین قیام کرد و به پشتوانه مردم، دست به نهضتی زد که در تاریخ همیشه جاوید ماند. خرمدین در آن زمان به کسانی گفته میشد که دارای دین بهی بوده که آنرا زرتشتی مینامیدند و پیرو مزدک. در انجمن بابـک گریستن معنی نداشت و آنان از آیین زرتشتی و مزدکی پیروی میکردند و گریستن را جزو مکروهات دین میدانستند و شاد زیستن را جزو مستحبات. اما شاد زیستن برای آنان به این معنا بود که تنها زمانی انسان میتواند شاد باشد که در جامعه محرومیت نباشد ومردم در رفاه باشند. آنان چراگاه ها و رودخانه ها و زمین های کشاورزی را برای مردم رایگان قرار دادند تا اربابان نتواند حقی از کشاورزان ضایع کنند و سپس ازدواج همزمان یک مرد با دو زن را منع کردند و مساوات بین زنان و مردان را برقرار کردند.
او در طول بيش از بيست و دو سال مبارزه با بیگانگان، دامنه گسترده طرفداران خود را تا خراسان، مازندران، اصفهان و همدان هم گسترش داد و در راستاى احياى هويت ملى ايرانى كوشش بسيار كرد. بررسى اوضاع تاريخى ايران در دو سده آغاز اسلام و عملكرد ايرانيان علاوه بر اينكه سبب برجسته شدن نقش قيام هاى مردمى در استقلال هويتى ايرانيان است، بلكه بخشى از تاريخ پرفراز و نشيب اين مرز و بوم را كه متاسفانه به دلايل گوناگون كمتر به آن پرداخته شده است، نيز آشكار مى سازد.
خرم در زبان پارسی هر چیزی است که خوشی و شادی و لذت را برای انسان فراهم آورد. اینکه بهار و باغ و بوستان را خرم گوئیم، به این دلیل است که مایه شادی و نشاطند. واژه دین از دینه اوستایی می باشد که به معنی وجدان انسان معروف است. خرمدین و بصورت امروزی دینِ خرم به معنای دینی است که در کنار انسان ساز بودنش، مایه شادی و خوشی مردمان شود.
تعریف دین به این مفهوم در جایجای گاتای زرتشت آمده است، به گونه ای که مؤلف کتاب البدء والتاریخ درباره پیروان زرتشت میگویند: هرچه انسان خرمی بیشتری بطلبد اندوه اهریمن بیشتر میشود و اهریمن بیشتر درصدد جنگیدن با انسان برمیآید و در تعریف عقاید خرمدینان مینویسد که آنها هرچه باعث شادی و لذت باشد و طبیعت انسان به آن علاقه داشته باشد و زیانی به کسی نرساند را مباح میدانند. نهضت حق طلبانه خرم دینان را می توان نهضتی بزرگ در تاریخ ایران دانست. زیرا روحیه ملی و ضد بیگانه را در ایران زمین گسترش داد.
معنی واژه بابـک در واژه نامه پهلوی،اوستایی استاد بهرام فره وشی از پاپک گرفته شده است که پدر عزیز و کوچک معنی می دهد و یکی از بزرگان سرزمین ایران از نیای ساسان نیز بوده است. بابـک از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود که گویا مسلمانش کرده بودند و نام عربیش حسن بود. جنبشی که بابـک در ایران آغاز کرد و رسما نام جنبش خرمدینان برخود داشت، یک ایدئولوژی مشخصی را مطرح میکرد که هدفش براندازی نهایی سلطه اعراب جاهل و ستمگر، برقراری مساوات انسانی در ایران، تأمین خوشی برای همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود.
ایرانیان از نظر وسعت ممالک و فزونی نیرو برهمه ملتها برتری داشتند، به همین جهت لقب آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند. چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و اعراب که نزد آنها، دون پایهترین قوم جهان بود، برآنها مسلط گردید، این امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصیبتی غیرقابل تحمل روبرو یافتند و برآن شدند که با راههای مختلف به جنگ با اعراب برخیزند.
دولت ساسانی که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد، بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان، تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند.
خرمدین، نامی که بپاخاستگانِ ایرانی برای این جنبش برگزیده بودهاند، به روشنی نشان میدهد که این یک جنبش مزدکی بوده و همه شعارها و برنامههای مساواتطلبانه و ضد بهره کشی مزدک را دنبال میکرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد، از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آنرا بروز کند ولی چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود، قدرتی نداشت، نتوانست گسترش یابد.
اساس تعالیم مزدک برآن بود که مردم باید هم دراین دنیا و هم دردنیای دیگر به سعادت و شادمانی دست یابند. یعنی هم دراین دنیا با کسب وکار وکشاورزی و صنعت برای خودشان بهشت بسازند و هم با انجام کارهای نیکو و خودداری از کارهای بد، رضایت خدا را حاصل کنند تا درآخرت به بهشت بروند. نیک، در تعالیم مزدک عبارت بود ازگفتار وکرداری که به خود یا دیگری، منفعتی برساند و سعادتی فراهم آورد و بد، عبارت بود ازگفتار یا کرداری که به خود یا دیگران آسیب و گزند وارد آورد یا سبب محرومیت شود.
مرکز فعالیت بابـک در آذربایجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود. جماعات بزرگی از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهای آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از میان بردن سلطه اربابان عرب بود که نزدیک به دوقرن، مردم ایران را تاراج میکردند. قبایل عرب همراه با فتوحات عربی به درون آذربایجان و دیگر شهرهای ایران سرازیر شدند.
بابـک به خون خواهی ابومسلم خراسانی در سال 194 هجری قمری، قیامش را آغاز کرد. او می گفت روح ابومسلم در وجودم حلول نموده و با این سخن از سراسر ایران، مردان جنگاور و سلحشور به او پیوستند. حس انتقام از عربهای مهاجم، تمام وجود بابـک را گرفته بود و به همه می گفت ایران را دوباره باید احیا کنیم.
نخستین درگیری سپاه مامون با بابـک در سال 198 خورشیدی، گزارش شده است و نتیجه این جنگ پیروزی بابـک شد. سال دیگر مجددا لشگری از اعراب برای مبارزه با بابـک عازم آذربایجان شد و درنتیجه سپاه اعراب در سال 200 خورشیدی، توسط بابـک به کلی در هم کوبیده شد. بعد ازآن در سالهای 200 تا 206 خورشیدی، هر سال سپاه عباسی عازم جنگ با بابـک شدند که هرباره شکست خوردند. در سال 203 خورشیدی، در دو نبرد بزرگ دو تن از فرماندهان برجسته مامون به قتل رسیدند و بدینسان بابـک در تمامی جنگهای خود با دلاوری و شهامت و اراده ای قوی، خواب و خوراک و قدرت این اعراب وحشی را از بین برد. در یکی از نبردها که بابـک با 200 نفر برای مقابله با 80000 نفر تازی میشتابد، خرمدینیان در آستانه شکست بودند، چون یک فرمانده کاردان، تازیان راهدایت میکرد. در آن هنگام که تازیان داشتند پیروز میشدند، بابـک و برادرش مازیار و کاوه، زره خود را در آوردند و بابـک رو به سپاهیان اعراب فرمود: بنگرید و آگاه باشید که این آخرین نبرد ماست.
اعراب از این جمله به وحشت افتادند و بابـک به دل سپاه تازیان وارد گشت و فرمانده تازیان را کشت و اینقدر مقاومت کردند که اعراب از بیم جانشان فرار کردند و بابـک و یارانش آنها را تعقیب نموده و همه آنها را درهم کوبیدند. در سال 206 خورشیدی، محمد ابن حمید طوسی با سمت والی آذربایجان اعزام شد وسپاه بزرگی در اختیارش گذاردند تا به کار بابـک خاتمه دهد. محمد بن حمید نزدیک به دو سال با بابـک درگیر جنگ بود که در نهایت در خرداد سال 208 شمسی، محمد ابن حمید در کنار روستای بهشت آباد کشته شد و سپاه او به کلی منهدم گشت. به گفته تاریخ طبری، بعد از این پیروزی های چشمگیر بابـک، مردم تا اصفهان و همدان به جنبش او پیوستند.
درآن زمان مامون در سال 212 خورشیدی برابر با 218 قمری درگذشت و برادرش معتصم به جایش نشست. او بلافاصله لشگری به غرب ایران گسیل کرد که به گفته تاریخ طبری در اواخراین سال شست هزار نفر از روستائیان همدان را قتل عام کردند . ولی در نهایت بابـک سپاه معتصم را شکست داد و مرز فعالیت بابـک تا بغداد هم رفت و معتصم از بیم حمله بابـک به کاخش محل خود را به سامرا منتقل نمود و آنجا در آینده پایتخت دولت عباسی شد. در آن زمان معتصم مبارزه با بابـک را به دست یک شاهزاده ایرانی فراری که به وی پناه آورده بود به نام افشین داد که ازخاندان ساسانی بود .
افشین چندی پیش برای سرکوب شورشهای مصر اعزام شده بود و مأموریتش را به نحوی بسیار پسندیده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. او را خلیفه فراخوانده و به مقابله خرمدینان گسیل کرد. افشین درناحیه همدان مستقر شد و در غرب و مرکز ایران از همدان و آذربایجان تا اصفهان و ری، با بزرگان روستاها مذاکراتی انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابـک به آنان داد که به ظاهر برآورنده خواستههای روستائیان بود.
افشین پس ازآنکه اوضاع غرب ایران را در خلال یکسال و نیم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهدید و هدایای نقدی که به دهخدایان میداد، آرام کرد، برای به دام افکندن بابـک نقشه چید. در سال 214 خورشیدی، کاروانی با محموله امداد مالی و غذایی از بغداد عازم اردبیل شد تا به دژی که محل استقرار سپاهیان خلیفه بود، تحویل دهد. بابـک بیخبر از دامی که افشین برایش چیده بود، تصمیم گرفت که راه را برآن کاروان بربندد و محمولههایش را تصاحب کند.
افشین شبانه و بدون سروصدا و بدون نواختن طبل و شیپور جنگی، در نزدیکیهای دژ موضع گرفت. زیرا یقین داشت که بابـک برای تصرف دژ خواهد آمد. بابـک ابتدا یک قرارگاه کوچک سپاهیان خلیفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را کشت، آنگاه به کنار دژ رفته به افرادش استراحت داد که روز دیگر به دژ حمله کنند. دراین هنگام افشین براو شبیخون زد و گویا همه افرادی که همراه بابـک بودند، کشته شدند، ولی بابـک جان سالم ماند. افشین پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با کلانتران روستاها، کار پراکنده کردن بقایای هواداران روستایی بابـک در ایران را دنبال کند.
از اوایل سال 215 خورشیدی، منطقه نفوذ بابـک که سابقا به همدان و اصفهان و ری میرسید، ازحد مناطق کوهستانی هشتادسَر در آذربایجان فراتر نمیرفت. افشین پس از برگزاری مراسم نوروز و سیزده بدر، برای حمله به بابـک آماده شد. نخستین حمله او به هشتادسر با شکست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههای این سال، چندین حمله به هشتادسر صورت گرفت که همه آنها در اثر رشادت های بیمانند بابـک و یارانش ناکام ماند.
در بهار سال 216 خورشیدی، سپاه امدادی خلیفه با سی میلیون درهم کمک مالی به بَرزَند رسید و افشین حملاتش به بابـک را ازسر گرفت. افشین ابتدا به کلانرود منتقل شده و درآنجا اردو زد و اطراف خویش خندق کشید. به زودی یک لشکر بابـک تحت فرمان آذین، برادر بابـک به سوی کلانرود حرکت کرد. نبرد سپاهیان افشین و بابـک در یکی ازدرههای تنگ کوهستانی درگرفت که تفاصیل آنرا طبری ذکر کرده ولی نتیجه آن را معلوم نمیدارد و ازآنجا که این تفاصیل از روی سند کتبی گزارش افشین نوشته شده، میتوان پنداشت که افشین این بار نیز با شکست مواجه شده ولی شکست خود را در نامهاش منعکس نکرده باشد.
دراین میان لشکرهای امدادی، بصورت پیوسته از بغداد میرسید و افشین پیشروی آهسته در گذرگاه های کوهستانی به سوی قرارگاه بابـک را ادامه میداد. او بر هرکدام از گذرگاه های استراتژیک دست مییافت، دژی بنا میکرد و پیرامونش را خندقی میکشید و لشکری درآن میگماشت تا تحرکات احتمالی روستائیان منطقه را زیر نظر بگیرد. بدین ترتیب افشین به قرارگاه بابـک در منطقه بذ در کلیبر نزدیک شد که ازاین به بعد نام بخاراخدا، از فئودالهای بزرگ ایرانیتبار بعنوان یکی از فرماندهان برجسته سپاه افشین به میان میآید.
مركز استقرار بابك و طرفداران او، دژ بذ بوده است كه با نام هاى قلعه جاويدان، قلعه جمهور و قلعه بابك نيز مشهور است. اين دژ با 2300 تا 2600 متر ارتفاع از سطح دريا در 16 كيلومترى جنوب غربى شهرستان كليبر واقع شده است. اين دژ تسخيرناپذير، دره هايى پرشيب به عمق 400 تا 600 متر در اطراف دارد و تنها از يك سو با يك راه دالان مانند باريك به طول 200 متر قابل عبور است. دژ بذ يا قلعه بابك كه احتمالاً در دوره ساسانيان ساخته شده در سه طبقه از يك تالار اصلى و هفت اتاق در اطراف آن تشكيل شده است.
استقرار افشین برفراز یکی از بلندیهای مشرف درکنار رود، ماهها بطول انجامید. بابـک دسته جات مسلحش را به گذرگاه های کوهستانی میفرستاد تا دستهجات افشین را به دام افکنند و خودش در قرارگاهش در برابر دیدگان افشین موضع گرفته بود و همهروزه جشن شادی برپا میکرد و افرادش نای و دهل میکوفتند و پایکوبی میکردند و سرود میخواندند و افشین خائن به ایران را به استهزاء میگرفتند.
دریکی از روزها بابـک، مقادیری خیار و سبزیجات و هندوانه برای افشین هدیه فرستاد و به او پیام داد که میبینم شما جز کُماچ و شوربا، چیز دیگری برای خوردن ندارید، دلم برایتان میسوزد و امیدوارم این هدایا، دلتان را نیز نسبت به ما نرم کند. افشین که میدانست هدف بابـک ازاین کار، برآورد نیروی او باشد سردسته این مأموران را با گروهی از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و دیگر خندقها را بازدید کند و خبرش را برای بابـک ببرد، شاید بابـک دست از مقاومت برداشته و تسلیم شود.
در شهریورماه سال 216 خورشیدی، زمانی که روستائیان سرگرم کار در مزارع و باغستانها بودند، حمله افشین به قلعه بذ با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشین به نزدیکی بذ رسید و بابـک فقط سرداران خود را در کنارش دید، راهی به جز فریب افشین خائن ندید. به همین جهت شخصی به نزد او فرستاد و پیام داد که چنانچه او تعهد بسپارد که به وی و مردانش آسیب نرسد، شهر را به او تسلیم خواهد کرد. افشین پاسخ مساعد داد و بابـک شخصا از دژ بیرون آمد تا با افشین مذاکره کند.
افشین نیز وقتی دانست که بابـک درحال نزدیک شدن به او است، به طرف او رفت. چون بابـک و افشین در فاصلهای ازهم قرار گرفتند که میتوانستند صدای یکدیگر را بشنوند، بابـک به او گفت: حاضرم که تسلیم شوم ولی مهلت میخواهم که خود را آماده کنم.
افشین گفت: چندبار به تو گفتم که بیا و تسلیم شو، ولی قبول نکردی. اکنون نیز دیر نیست، اگر امروز تسلیم شوی بهتر از فردا است.
بابـک گفت: من تصمیم خودم را گرفتهام و تسلیم میشوم؛ ولی باید تعهدنامه کتبی خلیفه را برایم بیاوری تا اطمینان یابم که چنانچه تسلیم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندی نخواهد رسید. افشین به او قول داد که چنین خواهد کرد.
ولی بابـک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست، افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود. در همان لحظاتی که بابـک با افشین درحال مذاکره بود و به افسرانش پیام فرستاده بود که دست از نبرد بکشند تا به ظاهر با افشین به نتیجه برسد، تیپ های سپاه افشین وارد شهر بذ شدند وآتش در شهر افکندند و شهر را ویران کردند. گروهی به فراز کاخ بابـک رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههای بسیاری در کوچهها در حرکت بودند وآتش به خانهها میافکندند و شهر را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابـک رسید و سریعا محل مذاکره را ترک کرده به شهر برگشت تا شاید بتواند شهر را نجات دهد. ولی دیر شده بود. کشتار و تخریب و نفرتافکنی و آتشزنی تا پایان روز ادامه یافت. کلیه مدافعان شهر به قتل آمدند و افراد خانواده بابـک دستگیر شده به نزد افشین فرستاده شدند. درپایان روز که سپاه افشین به خندقشان برگشتند، بابـک و مردانی که همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از دیدن ویرانیها از شهر رفته و در درهای درکنار هشتادسر مخفی شدند. روز دیگر نیز به روال همانروز تخریب و آتشزنی ازسر گرفته شد و این کار تا سه روز ادامه داشت تا شهر بهکلی سوخت و اثری ازآبادی برجا نماند.
افشین به همه کلانتران روستاهای اطراف، ازجمله به دیرها و کلیساهای مسیحیان که در همسایگی آذربایجان درخاک ارمنستان بودند، نامه نوشت که هرجا از بابـک، خبری به دست آورند، به او اطلاع دهند و پاداش نیکو دریافت کنند. بابـک با دو برادرش و مادر و همسرش گلاندام، راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند.
کسانی به افشین خبر دادند که بابـک و چندتن از یارانش در یک دره پردرخت وگیاه درمرز آذربایجان وارمنستان مخفی است. افشین برگرداگرد آن دره، دستهجات مسلح مستقر کرد تا از هرراهی که بیرون آید، دستگیرش کنند. او ضمنا اماننامه خلیفه را که میگفت درآن روزها رسیده به افراد بابـک که اسیرش بودند، نشان داد و به یکی از برادران بابـک و چندتنی از کسانش که اجبارا تسلیم شده بودند، سپرد وگفت: من انتظار نداشتم که به این زودی نامه خلیفه برسد و اکنون که رسیده است صلاح را در آن میدانم که برای بابـک بفرستم.
او ازآنها خواست که نامه را برداشته برای بابـک ببرند و راضیش کنند که بیاید و خود را تسلیم کند. آنها گفتند که محال است بابـک تن به تسلیم دهد، زیرا کاری که نمیبایست اتفاق میافتاد، اکنون اتفاق افتاده و جایی برای آشتی باقی نمانده است. اما افشین گفت که اگر اینرا برایش ببرید، او شاد خواهد شد.
سرانجام دوتن از یاران بابـک حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابـک نامه ای همراه اینها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد که اینها با اماننامه خلیفه به نزدش آمدهاند و او صلاح را درآن میداند که وی خود را تسلیم کند. چون فرستادگان به نزد بابـک رسیدند، بابـک به آنها و به پسرش که نامه به وی نوشته بود، دشنام داد و گفت که اگر این جوان، پسر من بود، باید مردانه می مُرد، نه اینکه خودش را به دشمن تسلیم میکرد.
سپس بابـک به آن دونفر نیز گفت که شما اگر مرد بودید، نباید اکنون زنده میبودید تا پیام دشمن را به من برسانید، زیرا مردن در مردی بهتر است از لذت زندگی چهلساله در نامردی. پس یکی ازآنها را دردم کشت و دیگری را با همان اماننامه خلیفه باز فرستاد و گفت که به پسرم بگو که حیف ازنام من که برتو است. اگر زنده بمانم میدانم با تو چه کنم.
بعد ازآنکه بابـک در یکی از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوی ارمنستان به راه افتاد، افراد افشین که از بالا نگهبانی میدادند، آنها را دیده و تعقیب کردند. بابـک و همراهانش به چشمهساری رسیدند و ازاسب پیاده شدند تا استراحت و تجدید نیرو کنند و غذایی بخورند. افراد تعقیبکننده برآن بودند که بابـک را غافلگیر کنند، ولی هنوز به نزد بابـک نرسیده بودند که بابـک وجودشان را احساس کرده، خود را برروی اسب افکند و ازجا درپرید.
سواران تعقیبش کردند و زن و مادر و یک برادر بابـک دستگیر شدند. بابـک وارد خاک ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود، به یک مزرعه رفت که چیزی بخرد. سران آن روستا نیز مثل دیگر روستاها، پیام افشین را دریافته بودند و میدانستند که اگر بابـک را تحویل دهند، جایزه دریافت خواهند کرد.
یکی از کشاورزان با دیدن بابـک که رخت برازنده دَربَر داشت و سوار براسبی نیکو بود وشمشیری زرین حمایل کرده بود، گمان کرد که او شاید بابـک باشد. لذا خبر به کشیش روستا بُرد و کشیش چند نفر را برداشته، به سرعت خودش را به بابـک رساند که درحال غذا خوردن بود.
او به بابـک تعظیم کرده دستش را بوسیده، گفت: من از دوستداران توام، و ازتو میخواهم که به مهمانی به خانهام بیایی. دراین روستا و اطراف آن، همه کشیشها دوستدار تو هستند و اگر با ما باشی، آسیبی به تو نخواهد رسید. بابـک که خسته و درمانده بود، فریب احترامها و وعدههای کشیش را خورد و همراه او وارد خانهاش شد.
کشیش از همانجا شخصی را به نزد افشین فرستاد تا به وی اطلاع دهند که بابـک درخانه او است. افشین یکی از افرادش را به نزد کشیش فرستاد تا بابـک را شناسائی کند و نسبت به درستی پیام کشیش اطلاع یابد. کشیش به فرستاده افشین، رخت طباخان پوشاند و وقتی آن مرد، سینی غذا را برای بابـک و کشیش برد، بابـک ازکشیش پرسید: این مرد کیست؟ کشیش گفت: ایرانی است و مدتی پیشتر، مسیحی شده و به ما پیوسته، در اینجا زندگی میکند.
بههرحال کشیش به افشین پیام داد که دودسته مسلح را به نقطه مشخصی بفرستد و روزی را نیز مقرر کرد که بابـک را به بهانه شکار به آنجا خواهد بُرد. این عمل برای آن بود که او نمیخواست بابـک را در خانهاش تحویل مأموران افشین بدهد، زیرا از آن میترسید که بابـک زنده بماند و دوباره جان بگیرد و از او انتقام بگیرد.
کشیش یک روز به بابـک گفت: چند روزی است که درخانه نشستهای و میدانم که ازاین حالت دلگیر و خستهای. اگر تمایل داری من زمینی دارم که آهوان بسیاری درآنجا یافت میشوند و چندتا باز شکاری نیز دارم که گاه آنها را با خود به شکار میبرم. بیا فردا به شکار برویم.
بابـک درخلال چند روزی که مهمان کشیش بود، از او و اطرافیانش رفتارهای نیکی دیده و کاملا به او اعتماد یافته بود. افشین دودسته مسلح از افراد برجستهاش را همراه دو افسر از خاندان ایرانی سغد به نامهای پوزپاره و دیوداد به محلی که کشیش تعیین کرده بود، فرستاد تا کمین کنند و درلحظه مناسب برسر بابـک بتازند و دستگیرش کنند.
بابـک در روز مقرر، همراه کشیش به شکار رفت ولی خودش شکار پوزپاره و دیوداد گردید. روزی که قرار بود بابـک را وارد برزند (اقامتگاه افشین) کنند، افشین مردم شهر و بسیاری از مردم روستاهای دور و نزدیک را در میدان بزرگی در بیرون شهر در دوسو، گرد آورد و میانشان فاصله کافی گذاشت تا بابـک بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند که کار بابـک تمام است. برادر بابـک نیز مثل بابـک، نزد یکی از کشیشان پنهان شده بود که وی را نیز آن کشیش به مأموران افشین تحویل داد.
موضوع بابـک چنان برای خلیفه بااهمیت بود که وقتی خبر دستگیریش را شنید، جایزه بزرگی برای افشین فرستاد و به او نوشت که هرچه زودتر وی را به پایتخت ببرد. فرستادگان خلیفه همهروزه به آذربایجان اعزام میشدند تا با افشین درتماس دائم باشد و او بداند که چه وقت و چه ساعتی افشین و بابـک به پایتخت خواهند رسید. آنان برفراز تمام بلندیهای سرراه و درکنار جاده، دیدبان گماشت تا هرگاه افشین را ببینند، به یکدیگر جار بزنند و همچنان این جارها تکرار شود تا به خلیفه برسد.
او همهروزه هیئتی را همراه با هدایا و اسب و خلعت به نزد افشین میفرستاد تا قدردانی از خدمت افشین را به بهترین وجهی نشان داده باشد. افشین در دیماه سال 216 خورشیدی با شوکت و شکوه بسیار زیادی وارد پایتخت خلیفه گردیده و به کاخی رفت که به خودش تعلق داشت و بابـک را نیز درآن کاخ زندانی کرد.
چون هوا تاریک شد و مردم به خواب رفتند، خلیفه به یکی از محرمانش مأموریت داد تا بطور ناشناس به نزد بابـک برود و او را ببیند و بیاید اوصافش را به او بگوید. آن مرد چنان کرد و افشین وی را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقی برد که بابـک درآن زندانی بود. خلیفه وقتی اوصاف بابـک را ازاین محرم شنید، برای اینکه بابـک را ببیند و بداند این مرد چه عظمتی است که 22 سال مبارزات مداوم و خستگی ناپذیرش پایههای دولت اسلامی را به لرزه افکنده است، نیم شبان برخاسته رخت ساده برتن کرد و وارد خانه افشین شده، بطور ناشناس وارد اطاق بابـک شد و بدون آنکه حرفی بزند یا خودش را معرفی کند، دقایقی دربرابر بابـک برزمین نشست و چراغ دربرابر چهرهاش گرفته، به او نگریست.
بامداد روز دیگر، خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابـک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند او را ببینند. بنا بر نظر یکی از درباریان، قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند. پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند و بابـک را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن، مراسم اعدام بابـک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد. برای آنکه همهی مردم بشنوند که اکنون دژخیم به بابـک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابـک، اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند: نَوَد نَوَد. این اسم دژخیم بود و همه اورا میشناختند.
وقتی در تاریخ دوم صفر سال 223 هجری قمری، بابـک را برای اعدام بردند، خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی، اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است؟
بابـک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابـک را به شمشیر زدند، بابـک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه ازاوپرسید که چرا چنین کردی؟ بابـک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند، خونهای بدنم خارج میشود و چهرهام زرد میشود که تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ، زرد شده است. چهرهام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود. به این ترتیب دستها و پاهای بابـک را بریدند . چون بابـک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد. پس از ساعاتی که این حالت بربابـک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند. پس ازآن چوبه داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه بابـک را بردار زدند و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد.
برادر بابـک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابـک اعدام کند. طبری مینویسد که وقتی دژخیم، دستها و پاهای برادر بابـک را میبرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند. بدین ترتیب زندگی وطن پرستانه بابـک خرمدین، پس از 22 سال مبارزه پُرافتخار برای کشورش و کسب پیروزی های پیدرپی و وارد آوردن شش شکست بزرگ بر شش نفر از بهترین فرماندهان ارتش عباسی و پس از امیدهای فراوانی که روستائیان ایران به او بسته بودند، با توطئه کشیش مسیحی و یک شاهزاده خائن به پایان رسید.
اعدام بابـک چنان واقعه مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه بابـک، یعنی چوبه دار بابـک در شهر سامرا که در زمان اعدام بابـک، پایتخت دولت عباسی بود، شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد. امروزه نیز ایرانیان آزاده از 10 تا 13 تیر ماه هر سال بر قلعه سر به فلک کشیده این سردار بزرگ، واقع در کلیبر در شمال اهر گرد هم می آیند و مراسم زادروزش را گرامی میدارند.
آخرین گفتار بابـک خرمدین
تو ای معتصم، خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد. نه، این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای، میتوانی ایرانیان را اسیر کنی. من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت. من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود. تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی، هزاران بابـک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت. این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد.
من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد. من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند، صدها ایرانی با خون بجوش آمده، آماده طغیان هستند. مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابـک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند. اما تو ای افشین، در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی، در همین تالار و روی همین سفره، سرت را از بدن جدا کند. مردی که به مادر خود (میهن) خیانت کند، در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته، اعتماد نخواهد کرد. آخرین سخنی که بابـک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران
یک روز شاهی، به از چهل سال بردگی است
مهم نیست که زنده بمانم یا بمیرم
هر جا که من باشم یا از من یاد شود، آنجا پادشاهم
روحش شاد و یادش گرامی باد