ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

ناپلئون بناپارت امپراطور فرانسه

ناپلئـون بناپارت امپراطور فرانسه

ناپلئـون بناپارت امپراطور فرانسه

ناپلئون بناپارت امپراطور فرانسه

تولد         15 اوت 1769 آژاکسیو -  فرانسه
مرگ       5 می 1821  لز انوالید – پاریس - فرانسه
همسر      ژوزفین بوهارنه (۱۷۹۶- ۱۸۱۰) - ماری لوئیز (۱۸۱۰-۱۸۲۱)
فرزندان ناپلئون دوم

ناپلئون بناپارت مشهورترین فرمانده نظامی، سیاستمدار و رهبر فرانسه در قرن نوزدهم بود که با نام ناپلئون اول شناخته می شود و تاریخ نویسان از او به عنوان سومین حاکم مقتدر و بزرگ تاریخ پس از کوروش کبیر و داریوش بزرگ یاد میکنند که سیاست هایش اروپای قرن نوزدهم را به شکلی بنیادین تغییر داد.

مورخین در خصوص او نظریات مختلفی ارائه نموده اند. عده ای او را یک میلیتاریست صرف و عده ای او را تجلی روح شیطان دانسته اند. عده ای او را مظهر و نماد یک فرد خود ساخته و عده ای او را یک فرصت طلب می دانند. اما آنچه همه مورخین و تقریبا تمامی کسانی که با او سروکار داشته اند می گویند این است که او یک استثنا بود. یکی از دشمنانش در خصوص او میگوید: اصولا با این کلماتی که ما بکار میبریم نمی توان ناپلئون را توصیف کرد.

ناپلئون فردی بسیار سخت کوش و پراستقامت بود که در نگاه اول به جثه کوچک آن مرد این مسئله آشکار نمی شد اما خود او می گوید: من هنوز انتهای طاقت کاری خود را نیافته ام. گاهی پیش می آمد که او 3 یا 4 روز بدون استراحت کار می کرد. وقتی پزشکش به او پیشنهاد داد که کمتر کار کند و اندکی استراحت نماید در جواب او گفت: گاو بسته شده است، باید خیش کند.

وی هرگز به وضعیت ظاهری خود اهمیت نمی داد. خیاط او همیشه مینالید و میگفت که مندرس جامه ترین فرد دربار امپراطور، خود ِ امپراطور است. ناپلئون همیشه یک لباس  ژنرالی که از سال های  پایانی دهه 1790 می پوشید را مورد استفاده قرار می داد و این لباس را که فرسوده و کهنه شده بود را تا آخر عمر به تن داشت. خیاط او می گفت: امپراطور پس از پاره شدن لباس ژنرالی خود اصرار میکند که آن را وصله کنم و یا بدوزم.

وی دارای ذهنی سریع و چالاک و اراده ای قوی بود. او حتی در جنگ نیز گاهی تا چند روز استراحت نمی کرد و می توانست به سرعت از موضوعی به موضوع دیگر بپردازد. خود ِ وی می گوید من همه کارها را در ذهن خود در کشوهائی قرار می دهم و زمانی که لازم میشود به چیزی جدید فکر کنم کشوی کار قبلی را می بندم و کشوی جدید را می گشایم و به این ترتیب است که هیچ فکری در ذهن من با فکر دیگر مخلوط نمی شود.

برای توصیف او همین بس که مورخین ادعا می کنند هیچ کس دیگری، نه اسکندر مقدونی، نه هانیبال و نه جولیوس سزار و نه آتیلا را نمی توان با ناپلئون بناپارت مقایسه نمود. برای درک عظمت روح این مرد همین بس که مورخین می گویند او در طول زندگی سیاسی کوتاه مدت خود به اندازه 100 سال کار کرد. او در فرانسه به تاسیس بانک مرکزی فرانسه و تولید قند از چغندر و نیز احداث پلها و بنادر و کانال های کشتیرانی و نیز جاده و احداث کارخانجات نساجی و..... اقدام نمود که بسیاری از این ابنیه حتی امروز نیز قابل استفاده می باشد.

برای مثال بنای آرک تریومف که به دستور ناپلئون و به منظور گرامی داشت نام سرداراان، قهرمانان و دلاوران ارتش ناپلئون در جریان دوره او ساخته شده است همچنان امروزه پا برجا و استوار بوده و روزانه پزیرای هزاران گردشگر و توریست از اقصی نقاط جهان می باشد. به دستور ناپلئون برروی دیواره  این بنا نام سرداران و قهرمانان جنگ حک گردیده است. همچنین ناپلئون اولین کسی بود که قانون نظام وظیفه عمومی اجباری را بنیان نهاد. با گسترش فتوحات ناپلئون زبان و فرهنگ فرانسه در اروپا و سپس کل جهان اشاعه یافت این زبان تا پایان جنگ جهانی دومزبان اول بین المللی در جهان محسوب می شد.

کتابهائی که با موضوع ناپلئون بناپارت نوشته شده است پس از کتابهای دینی در مقام دوم قرار دارد و این خود نشانه عظمت این مرد بود. او برای نخستین بار موسسه مطالعات مصر را تاسیس نمود و اولین کسی بود که پس از داریوش هخامنشی حفر کانال سوئز را مورد توجه قرار داد. او همچنین برای اولین بار یک قانون مدون براساس اصول مترقی نوشت که به کد ناپلئون مشهور است.

همچنین او اولین کسی بود که با استفاده از فن آوری کنسرو به تغذیه ارتش خود در زمان تهاجم به روسیه پرداخت. ناپلئون همچنین در اندیشه انتقال سربازان خود به بریتانیا به وسیله بالون بود و از این نظر اولین کسی بود که اندیشه حمله از هوا را مورد توجه قرار داد. او همچنین به انتقال سربازان از زیر آب به بریتانیا توسط زیردریائی علاقه مند شده بود. ناپلئون همچنین پیش بینی کرده بود که قدرتهای آینده جهان را دو کشور روسیه و آمریکا تشکیل خواهند داد. امری که امروزه به واقعیت پیوسته است.

زندگینامه

ناپلئون بناپارت در روز 15 آگوست 1769 در آژاکسیو مرکزجزیره کورس در دریای مدیترانه متولد شد. جزیره کورس در دریای مدیترانه و بین دو کشور فرانسه و ایتالیا واقع شده و متعلق به جمهوری جنوای ایتالیا بود و اهالی آن نیز ایتالیائی محسوب می شوند اما در قرن 18 و یک سال قبل از تولد ناپلئون و در زمان لوئی پانزدهم ارتش فرانسه به منظور مقابله با ناوگان انگلستان که از این جزیره برای عملیات برضد فرانسه استفاده میکردند، به این جزیره وارد شد و آن را به تصرف خود درآورد.

انگلیسی ها برای مقابله با این اقدام فرانسه با تجهیز مردم محلی به سلاح، آنها را به شورش برضد ارتش اشغالگر فرانسه ترغیب نمودند. مردم بومی جزیره کورس تحت فرماندهی یکی از اهالی به نام پاسکوآله پائولی دست به شورش زدند و با ارتش اشغالگر فرانسه به نبردهای پارتیزانی در کوههای آن جزیره پرداختند. یکی از فرماندهان پائولی فردی بود به نام کارلو دی بوناپارته که در جریان نبرد با ارتش فرانسه از خود شجاعت بسیاری نشان داد. او همسری داشت به نام لتزیا رامولینو که علی رغم آنکه باردار بود اما گاهی به کوهستان میرفت و شاهد نبردهای همسرش بود.

وی در این رفت و آمدها گاهی نیز برای شورشیان و همسرش آذوقه می برد. مدتی بعد برادر کارلو دی بوناپارته به نام ناپولوئونی دی بوناپارتی در جریان جنگ کشته شد و کارلو به یاد او فرزند تازه متولد شده خود را ناپولوئونی نامید. از آنجائیکه تلفظ این نام برای مردم فرانسه دشوار بود این نام به ناپلئون بناپارت تغییر داده شد. سرانجام در سال 1777 لوئی شانزدهم موفق شد جزیره کورس را تحت انقیاد خود درآورد.

ناپلئون یک برادر بزرگتر از خود به نام ژوزف داشت و خودش نیز فرزند دوم خانواده محسوب می شد. او همچنین چند برادر و خواهر دیگر نیز داشت که عبارت بودند از لوسین، الیزا، لوئیس، پولین، کارولین و ژروم. خانواده او دارای مذهب کاتولیک بود و قبل از دومین سال تولد ناپلئون وی را در 21جولاس 1771 در کلیسای جامع آژاکسیو غسل تعمید دادند. خانواده ناپلئون دارای پیشینه ای اشرافی و ثروتمند بود و این امر به آنان اجازه داد تا فرزندانشان نسبت به دیگر مردم کورس از تحصیلات بیشتری برخوردار شوند.

در ژانویه 1779 ناپلئون در یک مدرسه مذهبی در آتون در خاک اصلی کشور فرانسه ثبت نام شد تا بتواند زبان فرانسوی را به خوبی یاد بگیرد. در ماه می همان سال وی در Brienne Le Chateau که یک آکادمی نظامی بود، پذیرفته شد. وی که دارای لهجه مردم کورس بود هرگز آنطور که شایسته بود نتوانست کلمات فرانسه را به خوبی اِدا کند و لهجه کورسی او همیشه نمایان بود به همین دلیل او اغلب توسط همشاگردی هایش دست انداخته میشد. یکی از ممتحنان (امتحان گیرندگان) به یاد می آورد که ناپلئون همیشه به خاطر توانائی های بالای خود در ریاضیات بسیار برجسته و شاخص بود و در دروس تاریخ و جغرافی متوسط بود. به همین دلیل اعتقاد براین بود که او یک دریانورد خوب خواهد شد.

ناپلئـون بناپارت امپراطور فرانسه

در سال 1784 تحصیلات نظامی ناپلئون به اتمام رسید و او که به عنوان یک شاگرد ممتاز شناخته شده بود به پاریس اعزام شد. این مسئله موجب بسته شدن جاه طلبی های دریانوردی او شد و در عوض او تبدیل به افسر توپخانه شد. با مرگ پدرش او که با کاهش درآمد مواجه شده بود مجبور شد تا درس خود را بجای دو سال در طی یک سال به اتمام برساند. در پایان این مدت یکی از بهترین متخصصان علوم نظامی آن زمان به نام پییر سیمون لاپلاس از او امتحان گرفت و ناپلئون در این امتحان قبول شد. بعدها زمانی که ناپلئون به قدرت رسید لاپلاس را به عضویت مجلس سنا برگزید. در سپتامبر 1785 ناپلئون به عنوان ستوان دوم در هنگ توپخانه La Fere به خدمت مشغول شد.

او در پادگان های شهرهای والانس و دروم و آکسون به خدمت مشغول شد تا آنکه طلیعه انقلاب فرانسه در سال 1789 نمایان شد. سپس او به مدت 2 سال در پاریس و کورس به خدمت پرداخت. در جزیره کورس او به پائولی رهبر ناسیونالیست های کورس که با حمایت انگلستان شورش کرده بود در ماه می 1789 نامه ای با عنوان ملتی که من از آنها زاده شدم خواهند مُرد، نوشت. ناپلئون در این نامه نوشت که 30 هزار سرباز فرانسوی در کنار ساحل منتظر هستند تا آزادی شما را در امواجی از خون غوطه ور سازند. من از دیدن این حمله متنفرم. سه نیروی مختلف در کورس می جنگیدند که عبارت بودند از سلطنت طلبان، انقلابیون و ناسیونالیست ها. از آنجائی که جنگ در جزیره کورس بسیار پیچیده شده بود ناپلئون در اولین سال انقلاب فرانسه از این جنگ خارج شد.

او که از نهضت ژاکوبن های انقلابی حمایت کرده بود، به مقام ستوان تمام نائل شد و فرماندهی یک گردان از داوطلبان انقلابی را برعهده گرفت. او سپس به دلیل تخطی و غیبت و رهبری یک آشوب برضد ارتش فرانسه در کورس توسط مقامات نظامی به پاریس احضار شد و جهت متقاعد نمودن او، وی را در جولای 1792 به درجه سروانی ارتقا دادند. پس از ارتقا او را به منظور مقابله با پائولی به کورس فرستادند. در کورس به دلیل آنکه فرانسه در حال تدارک حمله به جزیره ساردنی بود و ناپلئون یکی از فرماندهان این عملیات نظامی محسوب می شد مجبور شد در ژوئن 1793 خانواده خود را از کورس که احساسات ضد فرانسوی در آنجا شدت یافته بود خارج کند.

محاصره تولون

در جولای 1793 ناپلئون رساله ای به نام فوق العاده زیبا منتشر نمود که او را از جمله هواداران آگوستین روببسپیر برادر کوچک ماکسیمیلیان روبسپیر قرار داد. سپس ناپلئون در سقوط یک شورشی کورس به نام آنتونی کریستوفر سالیستی نقشی موثر ایفا کرد و به همین دلیل توسط روبسپیر که یکی از رهبران انقلاب فرانسه بود به فرماندهی توپخانه ارتش جمهوری فرانسه برای مقابله با محاصره دریائی تولون منصوب شد.

در این زمان مردم تولون برضد انقلاب شورش کردند و انگلستان که به شدت ضد جمهوری فرانسه بود در این شهر نیرو پیاده کرد و به کمک ضد انقلابیون شهر تولون را اشغال نمود. ناپلئون نقشه ای طراحی نمود که براساس آن میبایست یک تپه مشرف بر شهر تصرف شده و سپس توپخانه ارتش فرانسه با استقرار بر فراز آن تپه می توانست بر بندر و عبور مرور کشتی های جنگی انگلیسی تسلط یابد. در این عملیات ناپلئون مجروح شد اما نقشه او به خوبی اجرا شد و تولون از اشغال انگلستان خارج شد. این مسئله موجب شد وی در سن 24 سالگی به درجه سرتیپ دومی نائل شود. در همین زمان بود که او با اوژنی دزیره کلاری که خواهر زن برادرش ژوزف بود آشنا شد. دزیره و خانواده اش از ثروتمندان بندر مارسی بودند.

13 واندمیر

در جولای 1794 واقعه ترومیدورین رخ داد که به موجب آن یک طیف از انقلابیون برضد روبسپیر متحد شدند و او را از صدر به زیر کشیدند و سپس او را محاکمه و به همراه برادرش با گیوتین اعدام نمودند. پیرو این واقعه جناح پیروز شروع به تصفیه دوستان و نزدیکان و آشنایان روبسپیر نمود و ناپلئون نیز که با آگوستین دوست بود در ماه آگوست 1794 دستگیر شد و در منزل  تحت نظر  قرار گرفت. اگر چه او مجموعا 10 روز در حبس خانگی بود و پس از آن آزاد شد اما از نظرها افتاد و تقریبا هیچ شغلی به او واگذار نگردید. در آوریل 1795 او به فرماندهی ارتش فرانسه برای سرکوبی شورشیان ایالت وانده منصوب شد که برضد انقلاب فرانسه و به طرفداری از سلطنت می جنگیدند (وانده یک ایالت در غرب فرانسه و در کنار اقیانوس اطلس میباشد). ناپلئون که یک ژنرال توپخانه بود در این زمان به فرماندهی پیاده نظام منصوب شده بود. این مسئله یک تنزل رتبه محسوب می شد و باعث شد ناپلئون باعرضه یک شرح حال اعلام کند که به دلیل بیماری قادر به پذیرفتن این پست نیست.

وی سپس به اداره جغرافی ستاد ارتش منتقل شد و درخواست نمود به همراه هیئت نظامی که از طرف جمهوری فرانسه به استانبول عزیمت میکرد به عثمانی برود اما با این درخواست موافقت نشد. ناپلئون در این زمان یک رمان به نام Clisson Et Eugenie نوشت که درباره یک سرباز و عشقش به یک دختر بود. این رمان به شکلی واضح عشق ناپلئون به دزیره را نشان می داد. در ماه سپتامبر ناپلئون به دلیل سرپیچی از دستور جهت اعزام به وانده از لیست ژنرال های حقوق بگیر خارج شد و این مسئله موجب شد او از لحاظ مالی با مشکل مواجه شود.

در 3 اکتبر سلطنت طلبان برضد هیئت مدیره که جانشین روبسپیر شده بود و قدرت اجرائی فرانسه را در دست گرفته بود سر به شورش زد. یکی از اعضای هیئت مدیره به نام پل باراس که تقریبا همه کاره و تصمیم گیرنده اصلی بود و از شیوه عملیاتی ناپلئون در تولون آگاهی داشت به ناپلئون ماموریت داد تا از جمهوری در برابر شورشیان دفاع کند. قوای دولتی که مرکز فرماندهی آن در قصر تویلری بود تحت فرماندهی ناپلئون قرار گرفت. ناپلئون که واقعه کشتار گارد سوئیسی لوئی شانزدهم در سه سال قبل را به یاد داشت از آن واقعه نتیجه گرفت که توپخانه در یک چنین شورشی میتواند نقش کلیدی در دفاع از نظامیان در برابر شورشیان را ایفا کند. ناپلئون به یک افسر سواره نظام جوان به نام یواخیم مورا دستور داد تا با ایجاد یک توپخانه قوی به شورشیان شلیک کند.

در 5 اکتبر و مصادف با 13 واندمیر (به تقویم قدیم فرانسه) ارتش فرانسه با رهبری ناپلئون و عملیات مورا موفق شد شورشیان را شکست دهد. در این روز 1.400 شورشی سلطنت طلب کشته شد و نهضت آنان با شکست مواجه شد. او سپس با ایجاد یک شایعه موفق شد جمعیت را از خیابان ها پراکنده کند و خیابان ها را از آنان پاک نماید. شکست شورشیان سلطنت طلب موجب شد ناپلئون ظرف یک روز به شهرت دست یابد و هیئت مدیره را از خطر نجات داد.

این مسئله موجب حمایت هیئت مدیره از او شد و ناپلئون با مورا برادر خوانده شدند. اندکی بعد ناپلئون به عنوان فرمانده ارتش داخلی فرانسه و سپس به عنوان فرمانده ارتش فرانسه در ایتالیا منصوب شد. او سپس در 9 مارس 1796 با یک بیوه فرانسوی به نام ژوزفین دو بوهارنه ازدواج کرد که یکی از زیباترین زنان آن روز پاریس و شاید فرانسه بود. پس از ازدواج با ژوزفین نامزدی ناپلئون با دزیره کلاری به هم خورد.

اولین لشگر کشی به ایتالیا

2 روز پس از ازدواج با ژوزفین ناپلئون به عنوان فرمانده ارتش فرانسه در ایتالیا انتخاب شد. در اردوی فرانسه در پای کوه های آلپ سربازان گرسنه و بدون تدارکات فرانسوی به تعداد 34.000 نفر با کفشهای چوبی در برابر ارتش اتریش که هرگز تعدادش از 50 هزار نفر کمتر نبود صف آرائی کرده بود. هنگامی که ناپلئون به اردوگاه ارتش فرانسه وارد شد جنگ با انسداد مواجه شده بود زیرا ارتش اتریش برفراز بلندی های آلپ مستقر بود و از لحاظ تدارکات نیز بهتر از ارتش فرانسه بود. تلاش های ارتش فرانسه برای عبور از خطوط دشمن با شکست مواجه شد و طرفین در یک انسداد واقعی قرار گرفتند. در چنین شرایطی ناپلئون به فرماندهی ارتش فرانسه انتخاب شد و وارد اردوگاه سربازان فرانسوی گردید.

او پس از یک جلسه با فرماندهان و ژنرال های ارتش تاثیر روانی زیادی بر آنان گذاشت و در حالی که در ابتدا تمام آنان وی را به دلیل جثه کوچکش مورد تمسخر قرار می دادند اما پس از جلسه فرماندهان ارتش همگی آنان به توانائی های وی ایمان آورده بودند. در میان این فرماندهان ژنرال های برجسته ای مانند ماسنا بودند که از لحاظ سن از ناپلئون بسیار بزرگتر بودند. پس از اتمام جلسه برتری روحی و اطلاعاتی و نیز توانائی های تاکتیکی ناپلئون برتمام افراد حاضر اثبات شده بود. او به سربازان گرسنه و بدون تدارکات فرانسوی گفته بود: شما نه کفش و نه آذوقه دارید اما در اردوی دشمن تمام این ها موجود است. شما می توانید به این ملزومات دست یابید.

جنگ با تدبیر ناپلئون برای عبور توپخانه از کوه های آلپ که صعب العبور بود آغاز شد. او موفق شد در نبرد معروف لودی قوای اتریش را شکست دهد و آن را وادار به عقب نشینی به ایالت لومباردی نماید.ارتش اتریش تحت فرماندهی یوزف آلوینسیزی موفق شد در نبرد کالدیرو ناپلئون را شکست دهد اما ناپلئون در ادامه نبردهایش موفق شد در نبرد مشهور آرکول ارتش اتریش را شکست داده و ایالت پاپال را متصرف شود. در این نبرد ناپلئون در صف حمله از روی پل آرکول به ارتش اتریش قرار گرفت و با شلیک ارتش اتریش چیزی نمانده بود که کشته شود اما این نبرد به دلیل جسارت شخص ناپلئون با پیروزی همراه شد در این نبرد ارتش ناپلئون 20 هزار نفر و ارتش اتریش 24 هزار نفر بود.

ناپلئون دستور هیئت مدیره فرانسه برای خلع پاپ از قدرت و جایگزینی پادشاهی ناپل به جای آن را رد کرد و به همین دلیل حکومت پاپ موفق شد به حیات سیاسی خود ادامه دهد. جنگ های ناپلئون در ایتالیا از درخشان ترین نبردهای او محسوب می شود. وی در طی زمان کوتاهی موفق شد ارتش اتریش را از خاک ایتالیا بیرون انداخته و آماده شد تا به خاک آن کشور لشگرکشی کند. اتریش که موقعیت را بس خطرناک می دید مجبور شد تا درخواست صلح نماید. قرارداد صلحی که بین طرفین منعقد شد به قرارداد صلح لئوبن معروف شد و به موجب این قرارداد حاکمیت فرانسه بر قسمت های زیادی از مناطق شمالی ایتالیا توسط اتریش به رسمیت شناخته شد و همچنین فرانسه به شکلی پنهانی اجازه یافت تا در مورد ایالت ونیز تصمیم گیری نماید. پس از این معاهده ناپلئون به ایالت ونیز حمله کرد و به عمر استقلال جمهوری ونیز که بیش از 1.100 سال قدمت داشت پایان داد. سپس ناپلئون اقدام به انتقال ذخایر هنری و فرهنگی و نیز گنجینه های ارزشمند ایتالیا به فرانسه نمود که باید به آثاری مانند تابلوی لبخند ژکوند اثر لئوناردو داوینچی و نیز تندیس اسب های سنت مارک اشاره کرد.

جنگ های ایتالیا به ناپلئون امکان داد تا نسبت به پیاده کردن اندیشه ها و تاکتیک های نظامی خود در میدان جنگ اقدام کند. این در حالی بود که تا قبل از آن این تاکتیک ها فقط در ذهن او بود. او در نبردهایش به استفاده از توپ به شکلی متحرک به منظور پشتیبانی از پیاده نظام اقدام نمود. ناپلئون خودش در این باره می گوید: من 16 نبرد را فرماندهی کردم و هیچ چیز جدیدی یاد نگرفتم. هیچ چیزی نبود که من در آغاز ندانم و بعد یاد بگیرم. به سزار (منظور ژولیوس سزار امپراطور روم) نگاه کنید او در آخرین نبردش همانگونه جنگید که در ابتدا می جنگید.

ناپلئون یاد گرفته بود از منابع جاسوسی و اطلاعاتی و نیز نیرنگ و فریب در جنگ هایش استفاده کند. او همچنین با پنهان نمودن افراد خود از دید دشمن آنان را در خصوص تعداد افرادش دچار اشتباه می کرد و این مسئله موجب می شد سطح هشیاری دشمن کاهش یاید زیرا خود را نسبت به ناپلئون قوی تر احساس میکرد. همچنین یکی از عمده ترین تاکتیک های او این بود که با حمله به مرکز و قلب ارتش دشمن بین دو جناح راست و چپ ارتش دشمن فاصله ایجاد میکرد و آنگاه ابتدا جناحی را که ضعیف تر بود را درهم می شکست و سپس به جناح دیگر حمله می کرد. در نبردهای ایتالیا ناپلئون موفق شد 150 هزار اسیر و تعداد 540 توپ از دشمن بگیرد. او در ایتالیا 67 جنگ نمود و به 18 پیروزی قطعی دست یافت که تمام این پیروزیها براساس تاکتیک ناپلئون شکل گرفت. در طول مدت نبردهای ایتالیا ناپلئون تبدیل به سیاستمداری برجسته شد. در طول مدت لشگرکشی به ایتالیا نلپلئون 2 روزنامه منتشر نمود که ظاهرا برای ارتش او منتشر می شد اما در واقع هدف او تاثیر بر فرانسویان و معرفی خود به ملت فرانسه بود.

روزنامه ای با نام Le Journal DE Bonaparte Et Des Hommes Vertueux در 17 می 1797 در پاریس منتشرشد که سومین روزنامه منتشر شده توسط او بود. در اواسط سال 1797 انتخاباتی در پاریس برگزار شد که در نتیجه آن سلطنت طلبان قدرت بسیاری یافتند و این مسئله یک هشدار برای هیئت مدیره بود. سلطنت طلبان شروع به حمله به ناپلئون نمودند و او را به خاطر غارت ایتالیا مورد نکوهش قرار دادند و ادعا نمودند او از اختیارات قانونی خود در رفتار با اتریش فراتر رفته است. ناپلئون ژنرال پیر آگوئیرا را به پاریس فرستاد تا با انجام یک کودتا سلطنت طلبان را تصفیه نماید.

کودتا در 4 سپتامبر مصادف با 18 فروکتیدور (به تقویم قدیمی فرانسه) انجام شد و سلطنت طلبان از قدرت کنار گذاشته شدند اما این کودتا منجر به افزایش نفوذ بناپارت بر هیئت مدیره گردید. همزمان بناپارت مشغول مذاکره صلحی به نام کامپو فورمیو با اتریش بود. پس از اتمام مذاکرات صلح بناپارت در دسامبر به پاریس بازگشت و استقبالی پرشور و بسیار گرم از او به عمل آمد. مردم فرانسه از او به عنوان یک قهرمان ملی تجلیل کردند. او با تالیران وزیر امور خارجه فرانسه دیدار کرد. آنان با یکدیگر دوست و متحد شدند و این مسئله موجب شد تالیران در زمان حکومت او نیز همچنان وزیر امور خارجه باقی بماند.تالیران و ناپلئون تصمیم گرفتند تا به انگلستان حمله کنند و برای این منظور نیز آماده شدند.

حمله به مصر

2 هفته پس از تهیه نقشه حمله به انگلستان ناپلئون و تالیران به این نتیجه رسیدند که نیروی دریائی فرانسه برای حمله به Rn Royal Navy آنچنان که باید قوی نیست و نمی تواند کانال انگلستان را تحت سیطره خود درآورد. آنان تصمیم گرفتند به جای حمله به انگلستان به مستعمرات آن کشور حمله کنند و به این منظور نقشه حمله و تصرف مصر را طرح نمودند. هدف از حمله به مصر قطع خط ارتباطی هند با انگلستان بود. ناپلئون امیدوار بود تا بتواند یک مستعمره فرانسوی در خاورمیانه تاسیس نماید. او میخواست تا مسلمانان را به عنوان متحدی با خود برضد انگلیسی ها همراه نماید و به همراهی تیپو سلطان که در هند با انگلستان می جنگید انگلیسی ها را از هند بیرون نماید.

ناپلئون به هیئت مدیره اطمینان داد که او میتواند مصر را به سرعت فتح کند و با شاهزاده هندی (تیپو سلطان) ارتباط یافته و با یکدیگر به انگلیسی ها در مستعمراتشان حمله کند. در گزارشی که تالیران در ماه فوریه از ناپلئون دریافت نمود نوشته شده بود:

مصر را متصرف خواهم شد و یک نیرو متشکل از 15 هزار نفر را از سوئز به هند اعزام خواهیم نمود.این نیرو به نیرو های تیپو سلطان ملحق شده و به انگلیسی ها حمله خواهد کرد.

هیئت مدیره که میخواست این ژنرال قدرت طلب را از مرکز قدرت (شهر پاریس) دور نگهدارد و نگران بلند پروازیهای او بود با این خواسته او موافقت نمود. در ماه می 1798 ناپلئون تعدادی از دانشمندان و نخبگان آکادمی فرانسه را انتخاب نمود تا با خود به مصر ببرد. این گروه متشکل از 167 دانشمند از علومی مانند ریاضیات، علوم طبیعی، شیمی دان و زمین شناس بودند که موفق شدند کتیبه صخره رزیتا را کشف نمایند و در سال 1809 موسسه مطالعات مصر را بنیان گذاشتند.

ناپلئون در راه مصر در 9 ژوئن ناپلئون به جزیره مالت رسید که توسط شوالیه هائی که به شوالیه های مهمان نواز مشهور بودند اداره می شد. 200 شوالیه فرانسوی در خدمت پادشاه مالت قرار داشتند که یک پروسی به نام فردیناند فون هامپش زو بولهایم بود. او پس از یک مقاومت مختصر تسلیم شد و ناپلئون موفق شد با تلفاتی معادل 3 نفر مالت را تصرف نماید. در مالت ناپلئون یک پایگاه دریائی مهم را به دست آورد. ناپلئون به منظور ممانعت از برخورد با RN به سوی مصر عزیمت نمود و در 1 جولای در بندر اسکندریه مصر از کشتی پیاده شد. در مصر مملوک ها که یک نیروی قدیمی در خاورمیانه بودند به ناپلئون حمله کردند اما در جنگ چوبراکیت از ناپلئون شکست خوردند. یک هفته بعد و در 6 کیلومتری اهرام مصر ناپلئون موفق شد در نبرد اهرام یکبار دیگر مملوک ها را شکست دهد.

در این نبرد ارتش ناپلئون متشکل از 20 هزار نفر و ارتش مملوک ها تحت فرماندهی مراد  بیک  متشکل از 21 هزار نفربود.

ناپلئون به منظور مقابله با سواره نظام دشمن لشگریان خود را به شکل دایره هائی میان تهی آرایش داد که تدارکاتش در وسط این دایره ها قرار گرفته بود. این مسئله به ناپلئون امکان می داد تا از تدارکات ارتش خود در برابر حمله سواره نظام محافظت نماید. در پایان این جنگ ناپلئون 29 نفر تلفات داده بود و مملوک ها حدودا 3 هزار نفر.

در 1 آگوست همان سال RN تحت فرماندهی ادمیرال هوراشیو نلسون موفق شد به جز 2 کشتی جنگی، تمامی کشتی های نیروی دریائی فرانسه را در نبردی به نام نبرد نیل (محل نبرد در بندر ابوالخیر بود که این جنگ به نبرد ابو الخیر نیز شهرت دارد) نابود و یا تصرف نماید.

این مسئله موجب شد هدف ناپلئون در تقویت حضور فرانسه در حوزه مدیترانه دچار مشکل شود اما ناپلئون تصمیم گرفت نبود قوای دریائی را با عملیات زمینی خنثی کند.

در 22 اکتبر 1798 وقتی ناپلئون در بخش قدیمی شهر بود مردم شهر اقدام به توزیع اسلحه نموده و در اطراف مسجد جامع شهر تجمع یافتند. آنان ابتدا فرمانده ارتش فرانسه در آن بخش به نام ژوزف سولکوویسکی را که یکی از آجودان های ناپلئون بود را کشتند.

سولکویسکی که اندکی قبل با یک زن از اهالی مصر ازدواج کرده بود و هنوز براثر زخمی که هفته قبل برداشته بود مجروح بود کشته شد و جنازه او را اهالی در مقابل سگها انداختند. ناپلئون به منظور مقابله با شورش مردم مصر مسلمان شد و نام خود را علی بناپارت اعلام کرده بود. او ادعا نمود فرزند پیامبر اسلام و از علاقه مندان به الله میباشد. او خود را حافظ سر سخت کاروانهای در حال حرکت از مصر به سوی مکه نامید و نامه ای نیز برای امیر مکه نوشت. او در جشن تولد حضرت محمد لباس مسلمانان را پوشید و در این جشن شرکت کرد. هدف او از این اقدام این بود که قیام مردم مصر را برعلیه یک مسلمان غیر موجه جلوه دهد.

وی در مصر به مطالعه و تحقیق در فرهنگ مصر باستان و عقاید مسلمانان آنجا بسیار علاقه مند شد. گفته شده است زمانی که به اهرام مصر رسید به او گفته شد کسی که بتواند بینی مجسمه ابوالهول را خراب کند مالک دنیا خواهد شد. او دستورداد تا با شلیک گلوله توپ بینی این مجسمه را هدف قرار دهند اما یک مورخ در دهه 1770 ادعا نموده بود که مجسمه بینی نداشت.

ناپلئون همچنین برای اولین بار پس از داریوش کبیر دستور مطالعه و طراحی کانال سوئز را صادر کرد.در اوایل سال 1799 او ارتش خود را به داخل خاک عثمانی هدایت نمود و به دمشق و جلیلیه لشگر کشید.ارتش 13 هزار نفری او بر قلعه های اریحا و غزه و یافا و هیفا حمله کرد و موفق شد این مناطق را به جز هیفا تصرف نماید.

با مقاومت قلعه هیفا ناپلئون اخباری دریافت نمود که تعدادی از مدافعان این شهر اسرای جنگی سابق او هستند که با اِدای قول شرف مبنی بر عدم جنگ با او آزاد شدند. ناپلئون دستورداد تا 1.400 اسیر از اسرای دشمن را که در اسارت ارتش او بودند را با سرنیزه و یا غرق کردن اعدام کنند. او می خواست با این نوع اعدام در گلوله های ارتش خود صرفه جوئی کند. زنان و مردان و کودکان ابتدا غارت و سپس در طی مدت 3 روز به شکلی دسته جمعی کشته شدند. مورخین علت این امر را گردن زده شدن افراد پیغام رسان او توسط عثمانیان برفراز دیوار شهر نوشته اند. او که به اوژن دوبوهارنه ناپسری خود و پسر ژوزفین قول داده بود تا از کشتن اسرا صرف نظر کند این قول خود را زیر پا گذاشت. ارتش او که به دلیل نبود تدارکات و نیز شیوع بیماری طاعون بسیار ضعیف شده بود موفق به  تصرف  استحکامات  عکا(یک شهر در شمال اسرائیل که امروزه به نام آکر خوانده میشود) نشد و در ماه می به مصر بازگشت.

او در هنگام عقب نشینی و به منظور تسریع در عقب نشینی دستورداد تا افراد مبتلا به طاعون را که ضعیف بودند و سرعت عقب نشینی را کند میکردند با زهر مسموم کنند. مدافعان او استدلال می کنند که این تصمیم او به منظور جلوگیری از سر بریدن این افراد توسط عثمانیان بود. در 25 ماه جولای ناپلئون یکبار دیگرموفق شد قوای عثمانی را که توسط کشتی های انگلیسی در ابوالخیر پیاده شده بودند، شکست دهد.

ناپلئـون بناپارت امپراطور فرانسه

حکومت ناپلئون بر فرانسه

زمانی که ناپلئون در مصر بود اطلاعاتی دریافت کرد که حکایت از ایجاد اتحاد دوم میان قدرتهای اروپائی به منظور درهم شکستن فرانسه داشت (اتحاد اول با عملیات او در ایتالیا به پایان رسیده بود). ناپلئون همچنین اطلاعات دیگری دریافت نمود حاکی از این که در یک سلسله جنگ های رخ داده میان متحدین اروپائی و ارتش فرانسه، فرانسویان با شکست های پی در پی مواجه شده اند. در 24 آگوست 1799 ناپلئون از فرصتی که به دلیل ترک سواحل و بنادر فرانسه توسط RN ایجاد شده بود استفاده کرد و سوار بر کشتی به مقصد فرانسه حرکت نمود. ناپلئون در هنگام حرکت از مصر که به شکلی پنهانی و بدون تشریفات انجام شد یکی از لایق ترین افسران و ژنرال های ارتش فرانسه به نام ژان باپتیست کِلبر را به جانشینی خود منصوب نمود.

اما او اطلاع نداشت که هیئت مدیره با ارسال دستوری او را برای بازگشت به فرانسه احضار نموده است زیرا به دلیل ضعف ارتباطات این دستور در میانه راه مفقود شد و هرگز به او نرسید. زمانی که ناپلئون به فرانسه رسید ورق برگشته بود و ارتش فرانسه موفق شده بود با یک سلسله پیروزیهای مهم در عرصه جنگ ابتکار عمل را به دست بگیرد. در این زمان جمهوری خواهان از لحاظ سیاسی عملا ورشکست شده بودند و هیئت مدیره نیز محبوبیتی در میان مردم نداشت. هیئت مدیره تصمیم گرفت تا ناپلئون را به دلیل ترک ارتش تحت هدایت خود تنبیه نماید اما توان این کار را نداشت. ناپلئون تصمیم گرفت به کمک یکی از اعضای هیئت مدیره به نام امانوئل ژوزف سیِس (EMMANUEL JOSEPH SIEYES) و با یک کودتا هیئت مدیره را از کار برکنار نماید.

اعضای کودتا عبارت بودند از برادر ناپلئون به نام لوسین بناپارت و سخنگوی هیئت مدیره به نام روژر داکوسو یکی دیگر از اعضای هیئت مدیره به نام ژوزف فوشه و سرانجام دوست  و  متحد ناپلئون تالیران. در 9 نوامبر 1799 برابر با 18 برومیر به تقویم فرانسه، ناپلئون مجلس قانون گذار فرانسه را به کاخ سنت کلود در غرب فرانسه منتقل نمود و علت آن را شایعه ای مبنی بر شورش ژاکوبن ها اعلام کرد. این شایعه توسط عوامل خود بناپارت منتشر شده بود. روز بعد نمایندگان مجلس این اقدام را کودتا نامیدند اما ناپلئون موفق شد با وارد نمودن افراد ارتش به مجلس کنترل آن را به دست گرفت و اعضای ضد بناپارت آن را متفرق نمود. سپس اعضای موافق مجلس رای به ایجاد یک حکومت جمهوری دادند که توسط سه کنسول به نام های ناپلئون بناپارت و داکوسو و امانوئل سیس اداره می شد.

در این حکومت ظاهرا 3 نفر اداره حکومت را برعهده داشتند اما در واقع تمام تصمیمات توسط ناپلئون اتخاذ می شد. سیس انتظار داشت که در هیئت مدیره فرد غالب و تصمیم گیرنده باشد اما ناپلئون او را از دور خارج کرد و خود را کنسول اول نامید و در قصر تویلری ساکن شد. این مسئله باعث شد ناپلئون شخص اول در قدرت سیاسی فرانسه باشد. ناپلئون زمانی که بر سیاست داخلی فرانسه چیره شد و موفق شد قدرت خود را در فرانسه تثبیت نماید متوجه مرزهای فرانسه و سیاست خارجی شد. اتحاد دوم و قوای دولت های متحد اروپائی همچنان در حال جدال با ارتش فرانسه در ایتالیا و سوئیس بودند. در 14 ژوئن 1800 یک شاگرد مدرسه دینی الازهر به نام سلیمان الحلبی در لباس یک گدا به خانه کلبر رفت و تقاضای ملاقات نمود. او در هنگام ملاقات با کلبر چندین بار دست خود را تکان داد و ناگهان دست دراز کرد و وی را به سوی خود کشید و با 4 ضربه خنجر او را ترور نمود. سلیمان الحلبی سپس به یک پارک فرار کرد و در آنجا مخفی شد اما دستگیر شد و نظامیان فرانسوی دست راست او را تا به استخوان سوزاندند و سپس او را به میل کشیدند (یک میله از بدن او عبور دادند و میله را به شکل عمود در زمین فرو کردند بگونه ای که شخص در هوا از میله آویزان میماند).

در سال 1800 ناپلئون ارتش تحت هدایت خود را به ایتالیا هدایت نمود و از کوه های آلپ عبور کرد. در ایتالیا ارتش فرانسه توسط قوای اتریش زمانی که ناپلئون در مصر بود بیرون رانده شده بود. این لشگرکشی برای ارتش فرانسه به دلیل یک اشتباه استراتژیک ناپلئون شروع خوبی نداشت. در جریان نبرد مارانگو یک ستون از افراد او محاصره ژنو را ترک نمودند و به جای آن به منابع و تدارکات ارتش اتریش حمله کردند و آن را به دست آوردند. همچنین ورود به هنگام ژنرال دسایکس یکی از فرماندهان شجاع و لایق فرانسه به صحنه نبرد مارانگو و در حالی که پیروزی ناپلئون غیرممکن به نظر میرسید موجب شد ارتش اتریش شکستی غیر منتظره را متحمل شود اما خود ِ ژنرال دسایکس در اولین لحظات نبرد با شلیک یک گلوله دشمن از پای درآمد.

روز کشته شدن او دقیقا همان روزی بود که یکی از بهترین دوستانش یعنی ژنرال کلبر در قاهره ترور شد ( 14 ژوئن 1800). ژوزف بناپارت برادر ناپلئون که مذاکرات صلح با اتریش را پی گیری میکرد به ناپلئون گزارش داد که اتریشی ها توسط انگلیسی ها برای جنگ با ناپلئون تحت فشار قرار دارند و تا زمانی که انگلستان سرکوب نشود اتریش با فرانسه صلح نخواهد کرد. از آنجائی که مذاکرات به دشواری جریان داشت ناپلئون به ژنرال مورئو که او نیز به راستی یکی از سرداران لایق فرانسه محسوب می شد دستورداد تا به خاک اصلی اتریش حمله کند.

این در حالی بود که خود ِ بناپارت در ایتالیا با اتریش در حال نبرد بود. مورئو موفق شد در نبرد هوهن لیندن ارتش اتریش تحت فرماندهی آرشیدوک جان را شکست دهد و در نتیجه ارتش اتریش که فرانسه را در آستانه ورود به داخل کشور خود می دید تقاضای صلح نمود. در نبرد هوهن لیندن ارتش فرانسه متشکل از نیروئی به استعداد 41.990 سرباز پیاده و 11.805 سرباز سواره نظام و 99 توپ بود و این در حالی بود که ارتش اتریش متشکل از 46.130 سرباز پیاده و 14.131 سرباز سواره نظام و 214 توپ بود. در پایان نبرد ارتش فرانسه تلفاتی معادل 3 هزار کشته و زخمی و یک توپ، و ارتش اتریش تلفاتی معادل 4.600 کشته و زخمی و 8.950 اسیر و 76 توپ را متحمل شده بود. معاهده صلح با اتریش با نام معاهده لونویل در فوریه 1801 بین فرانسه و اتریش به امضا رسید و اتریش معاهده قبلی دو کشور به نام کامپوفورمیو را مجددا پذیرفت و تائید نمود.

دوران صلح موقت

پس از تسلیم اتریش در اروپا دشمنی به جز انگلستان برای ناپلئون باقی نمانده بود بنابراین او یک اردوگاه نظامی در بلونی سور مر تشکیل داد و شروع به تهیه مقدمات لازم برای لشگرکشی به بریتانیا نمود اما از آنجائیکه هر دو کشور از جنگ با یکدیگر می ترسیدند تصمیم گرفتند تا مذاکرات صلح را آغاز کنند. علت ترس انگلستان از ناپلئون توانائی های نظای بالای وی بود و علت ترس ناپلئون از جنگ با انگلستان این بود که او می دانست برای حمله به آن کشور باید ابتد بر RN غلبه نماید اما ناوگان فرانسه چنین قدرتی را نداشت. مذاکرات صلح در شهر آمین در شمال فرانسه و در اکتبر 1801 و مارس 1802 آغاز شد در این مذاکرات انگلیسی ها قبول کردند تا از بعضی مستعمرات فرانسه مانند مالت که اشغال کرده بودند خارج شوند.

مذاکرات به کندی جریان داشت و در پایان آن انگلیسی ها از تخلیه مالت خودداری نمودند و به ضمیمه نمودن پیه مونت (نام یک استان در مرز ایتالیا با فرانسه) به فرانسه و به فعالیت های ناپلئون برای ایجاد یک کنفدراسیون از ایالت های سوئیس نیز اعتراض کردند. در ماه می 1803 اختلاف بین دو کشور بالا گرفت و انگلستان به فرانسه اعلان جنگ داد.

ناپلئون نیز در مقابل تدارکات نظامی در بلونی به منظور حمله به انگلستان را مجددا ایجاد نمود. در همین زمان مردم کشور هائیتی به تحریک انگلیسی ها دست به شورش زدند زیرا ناپلئون به موجب قانون 20 ماه می 1802 قانون برده داری در مستعمرات فرانسه را مجددا برقرار نمود. با آغاز شورش بردگان در هائیتی، ناپلئون یک ارتش تحت فرماندهی ژنرال لکلرک که با یکی از خواهران ناپلئون به نام پولین ازدواج کرده بود، به آن کشور گسیل کرد.

این ارتش پس از ورود به هائیتی، گرفتار تب زرد شد و همزمان نیز با شورش و عصیان خشم آلود بردگان در هائیتی تحت رهبری دو ژنرال به نامهای تئوساینت لئوورچر (Toussanint Louverture) و ژان ژاک دسالینس (Jean Jacques Dessalines) مواجه شد. در این اپیدمی ژنرال لکلرک نیز مبتلا به بیماری تب زرد شد و درگذشت. در همین زمان ناپلئون که حمله قریب الوقوع انگلستان به ایالت لوئیزیانا را پیش بینی میکرد با ایالات متحده آمریکا برای فروش آن مذاکره نمود و آن ایالت را به دولت آن کشور فروخت.

اصلاحات

ناپلئون همزمان با تحولات ذکر شده به امور داخلی نیز بسیار توجه نمود و نسبت به ایجاد اصلاحات داخلی اقدام کرد. او در تمرکز گرائی در اداره کشور و نیز بخشداری ها و آموزش عالی و قانون مالیات ها و راهها و سیستم دفع فاضلاب و نیز تاسیس بانک مرکزی فرانسه اقداماتی بسیار مفید انجام داد. او همچنین براساس قانون سال 1801 همگرائی مذهبی میان کلیسای کاتولیک و استان های جنوبی را به منظور ایجاد صلح بین آنها تقویت نمود و آزادی پیروان مذهب یهود را نیز ایجاد نمود. ناپلئون همچنین خود ریاست دانشگاه علوم پاریس را در دست گرفت و یکی از مشهورترین دانشمندان فرانسه به نام ژان باپتیست ژوزف دلامبر را به نمایندگی از طرف خود به ریاست آن گماشت. در ماه می 1802 او نشان لژیون دنوور (Legion D Honnoeur) و نیز (Orders Of Chivalry) را که یک نشان شوالیه برای گرامی داشت سلحشوران و نیز غیر نظامیان بنیان نهاد. نشان شوالیه هنوز در فرانسه به عنوان عالی ترین نشان دولت آن کشور محسوب می شود. ناپلئون سپس براساس قانونی که در مجلس تصویب شد به عنوان کنسول مادام العمر فرانسه شناخته شد. او سپس اقدام به تصویب قانونی به نام کد ناپلئون نمود که این قانون تحت نظارت ژان ژاک کامباسرس کنسول دوم تهیه شد. بسیاری از مفاد این قانون به قدری مترقی می باشد که همچنان در فرانسه و حتی در بعضی کشورهای دیگر اجرا می شود و یا دیگر قوانین براساس آن طرح می شوند.

در اکتبر سال 1800 ناپلئون از یک سوء قصد نافرجام جان بدر برد. پلیس مخفی ناپلئون تحت ریاست فوشه (یکی از اعضای کودتای برومیدر) که یکی از کاراترین و توانمندترین پلیس های مخفی در جهان بود، در ژانویه 1804 گزارش داد که مارشال مورئو در صدر گروه سوء قصد کنندگان قرار دارد و با خاندان سلطنتی بوروبون در انگلستان در تماس است. اعضای گروه توطئه کنندگان اعتراف نمودند که منتظر تماس با یکی از اعضای خاندان بوربون بودند. آنان همچنین اعتراف کردند فرد یاد شده قرار بود به محض کشته شدن ناپلئون به فرانسه آمده و حکومت را در دست بگیرد. در همین زمان فوشه به ناپلئون اطلاع داد که یکی از اعضای خاندان بوربون به نام دوک دانگین در یکی از شهرهای مرزی آلمان با فرانسه در ایالت بادن قرار دارد. ناپلئون که حدس میزد که کسی که توطئه کنندگان منتظر تماس با او بودند باید دوک دانگین باشد، به توصیه تالیران وزیر خارجه ناپلئون، دستورداد تا یک گروه از سواره نظام فرانسه با عبور از مرز به شهراستراسبورگ که دوک دانگین در آنجا زندگی میکرد حمله کردند و او را بازداشت نمودند. دوک دانگین پس از یک محاکمه سری محکوم و در قلعه وینسنز اعدام گردید اگرچه هرگز اثبات نشد که او در توطئه دست داشته است.

ناپلئون از توطئه و سوءقصد به جان خود به عنوان ابزاری برای تثبیت حکومت خود استفاده کرد و تصمیم گرفت خود را امپراطور فرانسه نماید. در 2 دسامبر 1804 ناپلئون در یک مراسم با شکوه در کلیسای نوتردام پاریس و با حضور پاپ پیوس هفتم رسما به عنوان امپراطور فرانسه و ژوزفین همسر او نیز به عنوان امپراطوریس تاج گذاری کرد.

او که برای تاج گذاری به رسم شارلمانی پاپ را به اجبار به پاریس آورده بود زمانی که پاپ می خواست تاج امپراطوری را بر سر او بگذارد دست دراز کرد و تاج را از دست پاپ گرفت و با دست خود آن را بر سر گذاشت. مورخین اعتقاد دارند ناپلئون با این کار می خواست اثبات کند که او خود تاج و قدرت را به دست آورده و آن را از پاپ و کلیسا نگرفته است و مرهون آنان نیست. در 26 ماه می 1805 در کلیسای جامع شهر میلان ایتالیا ناپلئون به عنوان پادشاه ایتالیا تاج گذاری کرد و سپس به 18 ژنرال فرانسوی درجه مارشال امپراطوری اعطا نمود. در این زمان لودویگ فون بتهوون که یکی از معروفترین آهنگسازان آن دوران بود و برای مدتی مدید از تحسین کنندگان ناپلئون بود از حکومت امپریالیستی ناپلئون سرخورده شده بود تصمیم خود را برای نامگذاری یکی از سمفونی هایش به نام ناپلئون را عوض کرد و آن را به نام سمفونی سوم نامگذاری کرد.

جنگ های اتحاد سوم

در سال 1805 انگلستان کشورهای اتریش و روسیه را متقاعد کرد تا در یک اتحاد سه جانبه (اتحاد کشورهای روسیه و انگلستان و اتریش) برعلیه ناپلئون متحد شوند. ناپلئون که از این مسئله آگاه بود و میدانست ناوگان فرانسه از توانائی رویاروئی با RN برخوردار نیست تصمیم گرفت تا با طرح یک نقشه اقدام به فریب ناوهای انگلستان نموده و آنها را از کانال مانش دور کند. براساس این طرح ناوگان فرانسه که در بنادر تولون و برست در محاصره ناوگان انگلستان بودند میبایست از محاصره ناوگان انگلیس فرار کرده و به اتفاق ناوگان اسپانیا (که متحد ناپلئون بود) مشترکا به مستعمرات انگلستان در کارائیب و هند غربی حمله نمایند. با حمله ناوگان فرانسه به مستعمرات انگلستان، RN مجبور به عزیمت به آن منطقه میشدند و با عزیمت ناوگان انگلستان به آن سو، ناوگان مشترک فرانسه و اسپانیا به سرعت بازگشته و کنترل کانال مانش را برعهده می گرفتند. با تسلط بر کانال ارتش ناپلئون در خاک انگلستان پیاده شده و آن کشور را تصرف میکردند.

این طرح به دلیل شکست ناوگان فرانسه در نبرد کیپ فینیستر در جولای 1805 و فرار ادمیرال ویلنو به بندر کادیز در اسپانیا با شکست مواجه شد و ناپلئون نتوانست به نقشه خود برای حمله به انگلستان جامه عمل بپوشاند. در همین زمان خبر تشکیل اردوی نظامی در اتریش و روسیه برای تهاجم به فرانسه ناپلئون را به آن سو متوجه نمود. وی به سرعت ارتش خود را که در بلونی مستقر بود را به سوی آلمان هدایت نمود. حرکت ارتش او بسیار ماهرانه و سری انجام شد زیرا او می دانست اگر اجازه دهد نیروهای متفرق دشمن ادغام شوند پیروزی بر آنان بسیار سخت خواهد بود. او ارتش خود را وارد سرزمین آلمان امروز نمود و در نبرد اولم که از 25 سپتامبر تا 20 اکتبر 1805 بطول انجامید موفق شد ارتش ژنرال ماک سردار اتریشی را شکست داده و تعداد 30 هزار نفر از ارتش اتریش را به اسارت درآورد.

در این نبرد ارتش ناپلئون متشکل از 235 هزار نفر و ارتش اتریشی متشکل از 72 هزار نفر بود. در پایان این جنگ تلفات ارتش فرانسه 2 هزار نفر و تلفات ارتش اتریش 60 هزار نفر بود. اما این پیروزی درخشان در روز بعد با شکست ناوگان فرانسه توسط RN در روز 21 اکتبر تحت فرماندهی ادمیرال نلسون به در ترافالگار واقع در سواحل جنوب غربی اسپانیا به تلخی گرائید. تعداد 33 ناو از ناوگان مشترک فرانسه و اسپانیا بجز معدودی در این نبرد بطور کامل از بین رفت و تسلط انگلستان بر دریاها کامل شد. پیروزی در اولم یک پیروزی قاطع برای فرانسه بود اما ارتش مشترک اتریش و روسیه در استرلیتز واقع در کشور چک خطری مهیب برای فرانسه به شمار میرفت.

تزار الکساندر اول که در یک کودتا پدر خود تزار پل اول را به قتل رسانده و خود حکومت را به دست گرفته بود زمانی که ناپلئون برای دستگیری دوک دانگین یک ستون سواره نظام به خاک آلمان گسیل کرد، به ناپلئون اعتراض نمود و عبور ارتش فرانسه از مرزهای آلمان را نقض حاکمیت آن کشور خواند.

ناپلئون نیز در جواب به او نوشت:

اگر امپراطور تزار روسیه اطلاع داشت که در خارج از مرزهای روسیه گروهی برای قتل پدر مرحومش توطئه میکنند، آیا در گسیل نمودن افرادی برای مقابله با آنان تردید می کرد؟

این پاسخ یک اشاره غیر مستقیم به دست داشتن الکساندر در قتل پدرش بود که برای این تزار جوان سخت ناراحت کننده بود و یکی از دلایل شرکت او در اتحاد جدید برضد ناپلئون بود.

ارتش های مشترک اتریش و روسیه که از حیث برتری عددی نسبت به ارتش ناپلئون برتر بودند، بسیار به خود مغرور بوده و ناپلئون را کوتوله و نوکیسه می نامیدند. در نبردی که در روز 2 دسامبر 1805 در گرفت ارتش ناپلئون موفق شد ارتش مشترک اتریش و روسیه را درارتفاعات پارتزن در جریان نبرد استرلیتز شکست سختی دهد. استرلیتز نام یک قصر در کشور امروزی چک بود.

حمله نهائی به قلب ارتش متحدین توسط مارشال سولت معروف به مرد دست آهنین با موفقیت انجام شد و زمانی که ارتش مشترک دو کشور در قریه های اسکولنیتز و تلنیتز شکست خورد و مجبور به فرار از روی مرداب یخ زده استشان به سوی دهکده استرلیتز و قصر معروف آن شد ناپلئون دستورداد تا توپخانه فرانسه آنچنان این مرداب را هدف گلوله های توپ قرار داد که یخ دریاچه شکست و هزارآن سرباز روس و اتریشی در آن گرفتار و کشته شدند.

این مسئله موجب شکست قطعی و نهائی ارتش اتحاد سوم برضد ناپلئون شد و سردار معروف روس به نام ژنرال کوتوزوف که فرماندهی ارتش روسیه را در دست داشت به نیروهای خود دستور عقب نشینی به سوی فریدلند را صادر نمود. در همین روز نیز ارتش ناپلئون در مصر که به دلیل فروپاشی نیروی دریائی فرانسه در ابوالخیر و ترافالگار خط ارتباطی خود را از دست داده بود تسلیم انگلستان شد اما پیروزی درخشان ناپلئون در استرلیتز باعث شد این مسئله چندان مورد اهمیت قرار نگیرد. اتریش که درخواست صلح نموده بود در معاهده ای که به معاهده پرسبورگ معروف شد به ناپلئون اجازه داد تا امپراطوری روم مقدس را منحل نماید و کنفدراسیون راین متشکل از چندین دوک نشین آلمانی را ایجاد نماید و ناپلئون را به عنوان حامی و قیم این کنفدراسیون به رسمیت شناخت. (این امر اساس شکل گیری دولت آلمان متحد در سال 1871 را فراهم نمود، زمانی که سالها از مرگ ناپلئون می گذشت اما میراث او همچنان باقی مانده بود).

ناپلئون خود بعدها در مورد پیروزی در استرلیتز که نتیجه هوش بالا و تاکتیک عالی وی بود چنین گفت:

نبرد استرلیتز بهترین جنگ از میان تمام جنگ های من بود.

فرانک مک لین درباره نبرد استرلیتز می گوید:

پیروزی بسیار درخشان ناپلئون در استرلیتز باعث شد او تماس خود با حقیقت را از دست بدهد و سیاست های خارجی فرانسه را به دلایل شخص ِخود بکار بگیرد.

در مقابل وینسنت کورنین با رد این مسئله می گوید:

بلند پروازیهای ناپلئون برای خودش نبود بلکه این بلند پروازیها متضمن بلند پروازیهای 30 میلیون فرانسوی بود.

متحدان فرانسه در خاورمیانه

پس از شکست لشگرکشی ناپلئون در مصر ناپلئون که تصمیم گرفته بود حضور فرانسه را در خاورمیانه مجددا برقرار کند با سلطان عثمانی تماس برقرار کرد. هدف ناپلئون از این تماس ایجاد یک اتحاد با سلطان عثمانی به منظور حمله به روسیه از مرزهای جنوب غربی آن کشور و بالکان بود. پس از انعقاد یک پیمان مودت بین طرفین ناپلئون یک ژنرال فرانسوی به نام هوراس سباستیانی را به عنوان نماینده ویژه خود به آن کشور فرستاد و وعده داد تا سرزمین های از دست رفته عثمانی در جنگ با روسیه را مجددا به آن کشور باز پس گرداند. در فوریه 1806 و پس از پیروزی ناپلئون بر اتریش در استرلیتز سلطان سلیم سوم ناپلئون را به عنوان امپراطور فرانسه به رسمیت شناخت و خواهان اتحاد با فرانسه شد و از عثمانی به عنوان دوست صادق و متحد طبیعی فرانسه در جنگ با روسیه و انگلستان نام برد. در سال 1806 همچنین فرستاده ویژه فتحعلی شاه به نزد ناپلئون در فین کنشتاین واقع در لهستان امروزی رسید و خواهان اتحاد با فرانسه برضد روسیه شد.

با عقد موافقت نامه بین دو کشور ناپلئون ژنرال گاردان فرانسوی را به ایران فرستاد تا نسبت به تربیت سربازان ایرانی براساس تعلیمات اروپائی اقدام کند. اما هر دو اتحاد با عثمانی و ایران پس از شکست روسیه از ناپلئون و انعقاد قرارداد صلح در تیلسیت بین دو کشور فرانسه و روسیه غیراجرائی شد.

اتحاد چهارم

در سال 1806 اتحاد چهارم برضد ناپلئون شکل گرفت. دولت پروس قبل از جنگ در استرلیتز نمایندگانی برای اعلان جنگ به ناپلئون اعزام داشته بود اما این نمایندگان زمانی به حضور ناپلئون رسیدند که ناپلئون در استرلیتز به پیروزی رسیده بود و نمایندگان دولت پروس که می ترسیدند با اعلان جنگ به ناپلئون او را که در اوج آمادگی رزمی بود تحریک به جنگ نمایند، از اعلان جنگ به وی خودداری نمودند و به جای آن پیروزی وی را تهنیت گفتند. مدتی بعد لوئیز ملکه پروس که بسیار در سیاست مداخله می کرد با حضور در میان افراد گارد سلطنتی آنان را به جنگ برضد فرانسه تشویق کرد و افراد گارد سلطنتی با حضور در مقابل سفارت فرانسه در برلین اقدام به تیز کردن شمشیرهایشان با کشیدن آن بر روی پله های سفارت نمودند.

این یک اعلان جنگ آشکار بود. اندکی بعد دولت پروس با ارسال التیماتومی فرانسه را تهدید به جنگ نمود و ناپلئون پس از دیدن متن التیماتوم گفت:

آقایان مرا به قید شرافت به جنگ دعوت نموده اند. من فردا در پروس خواهم بود. (جمله فوق عینا از اظهارات ناپلئون میباشد).

و بدین گونه نبرد آغاز شد. ارتش ناپلئون به فرماندهی مارشال لان موفق شد در نبرد سالفلد ارتش پروس تحت فرماندهی پرنس لوئیس فردیناند را شکست دهد. در این نبرد پرنس لوئیس فردیناند توسط یک افسر سواره نظام سبک از لشگر دهم فرانسه به نام گوئیندی کشته شد.

در ادامه در نبرد ینا در 14 اکتبر 1806 ارتش تحت فرماندهی ناپلئون موفق شد ارتش پروس تحت فرماندهی پرنس هوهن لوهه و مارشال داووت در نبرد اورشتادت ارتش پروس تحت فرماندهی دوک برونسویک و مارشال بلوخر را شکست دادند. در این نبرد دوک برونسویک کشته شد. در 27 اکتبر ارتش ناپلئون به برلین وارد شد و آن شهر را تصرف نمود.

ورود ارتش ناپلئون به برلین در 27 اکتبر 1806

در همین زمان ارتش روسیه که هنوز پس از جنگ استرلیتز با ناپلئون صلح نکرده بود اقدام به پیشروی به داخل لهستان نمود و ناپلئون به سرعت به آن سو حرکت نمود و در نبرد معروف ایلو که برای هیچ یک از طرفین پیروزی قطعی به همراه نیاورد در 6 فوریه 1807 با آن کشور به جنگ پرداخت. اما در روز 14 ژوئن 1807 ارتش ناپلئون در نبردی به نام فریدلند در منطقه کالینینگراد فعلی در روسیه موفق شد ارتش روسیه را به فرماندهی لوین بنیگسن شکست دهد و آن را به سمت تیلسیت به عقب براند.

در این نبرد ارتش ناپلئون متشکل از 70 هزار نفر و ارتش روسیه متشکل از 120 هزار نفر بود. تلفات فرانسه در این نبرد 8 هزار نفر و تلفات روسیه بین 30 تا 40 هزار نفر بود. تزار که از شورش در داخل کشور و هجوم همزمان ارتش فرانسه به روسیه واهمه داشت در تیلسیت تقاضای صلح نمود و طرفین بر روی رودخانه نیمن ملاقات نمودند.

در این ملاقات قرارداد صلحی بین طرفین به امضاء رسید که به موجب آن گراند دوک ورشو در لهستان تاسیس شد و ناپلئون به عنوان گراند دوک ورشو انتخاب شد و فردریک آگوست یکم پادشاه ساکسونی به عنوان پادشاه آن منصوب شد. همچنین برادر ناپلئون به نام ژروم به عنوان پادشاه وستفالیا منصوب گردید. در این جلسه به التماس های لوئیز ملکه پروس توسط ناپلئون برای تجدید نظر در شرایط سخت صلح با آن کشور وقعی گذاشته نشد.

زمانی که ناپلئون برلین را تسخیر کرد و در 21 نوامبر 1816 فرمانی به نام فرمان برلین را امضاء نمود که به موجب آن تمام کشورهای اروپائی از انجام معاملات اقتصادی با انگلستان منع شده بودند. هدف ناپلئون از این احکام وارد نمودن فشار اقتصادی بر کشور انگلستان بود. با اجرای این حکم و سپس اجرای فرمان میلان در اروپا انگلستان عملا فلج شد و مردم آن کشور به فقر و قحطی مبتلا شدند. صنایع آن کشور عملا تعطیل شده بود و نارضایتی عمومی بسیار رشد کرد. ناپلئون که قدرت نظامی دریائی خود را از دست داده بود قبل از صدور فرمان برلین گفته بود:

فراخنای بحار را زندان قوم انگلیس خواهم کرد (یعنی آنسوی دریاها با تحریم اقتصادی تبدیل به زندان انگلیسی ها خواهد شد. جمله فوق عینا از اظهارات ناپلئون میباشد).

جنگ در شبه جزیره ایبری

پس از آنکه کشور پرتقال از انجام تحریم اقتصادی نسبت به انگلستان اجتناب نمود، ناپلئون مجبور شد به همراه متحد قدیمی خود اسپانیا به آن کشور لشگرکشی کند. نیروی متحد فرانسه و اسپانیا پرتقال را تصرف و اشغال کردند. اما اندکی بعد در خاندان سلطنتی اسپانیا بین پادشاه و ولیعهد اختلاف درگرفت و آنان خواهان میانجیگری ناپلئون شدند. ناپلئون شاه چارلز چهارم ولیعهد را به شهر بایون در فرانسه فراخواند و از فردیناند هفتم ولیعهد اسپانیا خواست تا از ولیعهدی صرف نظر کند.

مارشال مورا فرمانده سواره نظام ارتش فرانسه ماموریت یافت تا کوچکترین پسر و دختر ِ شاه چارلز چهارم را از مادرید به بایون منتقل کند اما مردم که از این موضوع مطلع شده بودند عصبانی شدند و در همین زمان در مادرید یک شورش به حمایت از فردیناند به نام Dos De Mayo شکل گرفت. مارشال مورا و افرادش و نیز یک لشگر از سواره نظام مملوک که در ارتش فرانسه خدمت میکردند پس از یک درگیری خونین موفق شدند تا شورشیان را سرکوب کنند و پس از سرکوبی آن مارشال مورا دستگیر شدگان را در اختیار یک کمیسیون نظامی تحت ریاست ژنرال گروشی گذاشت تا در مورد آنان تصمیم بگیرد.

کمیسیون پس از آنکه اظهارات مارشال مورا مبنی براینکه تمام کسانی که مسلح بودند باید اعدام شوند را شنید تمام افراد دستگیر شده را به اعدام محکوم نمود. در روز بعد و در 3 ماه می 1808 شورشیان با شلیک تیر اعدام شدند. این اعدام دسته جمعی باعث شد گویا نقاش مشهور اسپانیائی تابلوی مشهور خود به نام 3 ماه می 1808 را خلق نمود که به عنوان سندی در خصوص جنایت برضد بشریت همچنان مورد استناد قرار میگیرد.

چارلز چهارم که از بازگشت به اسپانیا ترسیده بود سلطنت را به ناپلئون واگذار کرد. ناپلئون نیز برادر خود ژزف بناپارت را که پادشاه ناپل بود را به سلطنت اسپانیا منصوب نمود و مارشال یواخیم مورا فرمانده افسانه ای سواره نظام ارتش ناپلئون را که با کارولین خواهر ناپلئون ازدواج کرده بود به عنوان پادشاه ناپل منصوب نمود. در 2 ماه می 1808 یک شورش سرتاسری در اسپانیا رخ داد و ارتش فرانسه تحت فرماندهی ژنرال دوپون در نبرد بایلن از شورشیان تحت فرماندهی ژنرال اسپانیائی کاستانوس در منطقه سیرا مورنا شکست خورد و از بیشتر خاک آن کشور به بیرون رانده شد.

ناپلئون مجبور شد خودش فرماندهی ارتش را برعهده بگیرد و شورش را سرکوب کند. این شورش توسط ارتش اسپانیا و با حمایت توده مردم شکل گرفته بود و اگرچه به ظاهر ناپلئون موفق شد با حضور خود آن را سرکوب کند اما ریشه های نارضایتی همچنان باقی بود و مردان و زنان و ارتش اسپانیا با انجام جنگ های چریکی ارتش همیشه پیروز فرانسه را به ستوه آوردند. کلیسای کاتولیک اسپانیا حکم جهاد مقدس برضد ناپلئون را صادر کرد و وی را تکفیر نمود. ناپلئون موفق شد یکبار دیگر مادرید را تصرف کند و یک لشگر از ارتش انگلیس را که در اسپانیا در کنار شورشیان می جنگید را شکست داد و به دریا ریخت. در همین زمان خبر رسید که اتریش در حال تدارک برای جنگ با ناپلئون میباشد و او مجبور به بازگشت به اسپانیا شد. اما نبرد در اسپانیا همچنان در نبود ناپلئون ادامه یافت. در فاصله 20 دسامبر 1808 تا 20 فوریه 1809 شهر ساراگوسا در اسپانیا سر به طغیان برداشت و ارتش فرانسه تحت فرماندهی مارشال لان شهر را محاصره کرد و به آن حمله نمود.

مارشال لان که در نبرد تودلا موفق شده بود شورشیان اسپانیائی را شکست دهد و فقط با تحمل 650 نفر تلفات موفق شده بود 4 هزار نفر از سربازان اسپانیائی را از پای درآورد درباره نبرد ساراگوسا چنین نوشت:

جنگ در ساراگوسا جنگی است که روح را می آزارد و وجدان را به درد می آورد. این جهنم ِ بناپارت همه ما را خواهد کشت.

در پایان جنگ 54 هزار نفر از اهالی کشته شده بودند و تقریبا تمام خانه ها ویران شده بود.

محاصره و نبرد ساراگوسا

ناپلئون مجبور شد تا 300 هزار نفر از بهترین سربازان خود را برای جنگ با چریک های اسپانیائی در اسپانیا باقی بگذارد و خود به فرانسه بازگشت. در این زمان دولت انگلستان نیروئی تحت فرماندهی آرتور ولسلی دوک ِ ولینگتون را به پرتقال فرستاد و نیروهای انگلیسی و پرتقالی نیز به جنگ با فرانسه مشغول شدند. جنگ در اسپانیا برای ناپلئون هیچگونه ارمغانی نداشت و در سال 1814 با استعفای ناپلئون به پایان رسید. ناپلئون در کتاب خاطرات خود جنگ در اسپانیا را بدترین اشباه زندگی خود نامید.

اتحاد پنجم و ازدواج مجدد

در آوریل 1809 اتریش اتحاد خود با فرانسه را نقض کرد و ناپلئون یکبار دیگر برای بازگرداندن امور به وضعیت سابق دستور بسیج سپاه و اعزام آن به حوزه دانوب را صادر کرد. اتریش به همراه انگلستان و عثمانی و سوئد یک اتحاد جدید برضد ناپلئون ایجاد کرده بودند که به اتحاد پنجم مشهور شد. در این جنگ ابتدا ارتش تحت فرماندهی ناپلئون موفق شد در نبرد اکمول ارتش اتریش را شکست دهد. در نبرد اکمول ارتش ناپلئون 30 هزار نفر و ارتش اتریش به فرماندهی آرشیدوک شارل 35 هزار نفر نیرو داشت. در پایان این جنگ تلفات فرانسه 6 هزار نفر و تلفات اتریش 12 هزار نفر بود. ارتش ناپلئون سپس موفق شد پلهای استراتژیک لاندشات را تصرف کند و راه وین پایتخت اتریش برای ارتش فرانسه باز شد. در 20آوریل 1809 وین به تصرف ارتش فرانسه درآمد و ناپلئون در تعقیب ارتش اتریش به سوی جنوب غربی حرکت کرد و در نبردهای راتیسبون و ابلزبرگ و پیاوه ریور موفق شد ارتش اتریش را شکست دهد. اما در روز 21 ماه می و در جریان نبرد آسپرن - اسلینگ در حالی که ارتش ناپلئون تحت فرماندهی مارشال لان مشغول عبور از رودخانه دانوب بود ناگهان پل نصب شده فرو ریخت و ارتش ناپلئون ارتباط خود با کل ارتش در کرانه دیگر را از دست داد.

ناپلئون برای عبور از رود دانوب 2 پل احداث نمود که پل اول از کرانه دانوب که در دست ارتش خودش بود شروع و به جزیره لوبه در وسط دانوب ختم می شد و پل دیگر نیز از جزیره به کرانه دیگر دانوب متصل بود. از آنجائی که از پل دوم به خوبی مراقبت نمی شد اتریشی ها چند آسیاب را که در بالا دست رودخانه قرار داشت آتش زدند و به رودخانه افکندند. این آسیاب های مشتعل پس از رسیدن به پل دوم موجب اشتعال و تخریب آن گردید. ارتش اتریش که مشغول غقب نشینی بود بلافاصله با مشاهده این وضعیت دست به حمله مجدد زد و ارتش فرانسه تحت فرماندهی مارشال لان را به سختی تحت فشار قرار داد. در این نبردها جناح چپ ارتش فرانسه تحت فرماندهی مارشال ماسنا در دهکده آسپرن و جناح راست تحت فرماندهی مارشال لان در دهکده اسیلینگ مستقر بودند.

ارتش فرانسه نیروئی حدود 27 هزار نفر را بدون هیچگون پشتیبانی در دو دهکده فوق در حالی در برابر 95 هزار نفر از نیروهای ارتش آرشیدوک شارل می دید که  کوچکترین  کمکی  نمی توانست به آن نماید.علی رغم این مسئله ارتش فرانسه تحت هدایت دو مارشال بسیار متهور و جسور خویش نه فقط تسلیم نشد بلکه به پیکاری بسیار شجاعانه دست زد. در جریان این نبردها یک گلوله توپ به نزدیکی مارشال لان برخورد نمود و او را به شدت زخمی کرد. دست و چشم او آسیب دید و پایش قطع شد و به زمین برخورد نمود او ابتدا متوجه نشد که پایش قطع شده است و به افرادش گفت چیزی  نیست دستم  را  بگیرید تا بلند شوم. او تلاش نمود تا سرپا بایستد اما ممکن نشد او را به نزد جراح بردند و جراح پایش را که اسیب دیده بود قطع نمود.

در جریان قطع پایش او از خود استقامت و مقاومت شجاعانه ای نشان داد. اما زمانی که ناپلئون شخصا بر بالین او آمد و در کنار تخت او زانو زد بسیار برایش سخت بود که امپراطور در کنار او زانو زده است.ناپلئون او را در آغوش گرفت و به سختی گریست. اندکی بعد پای دیگر لان نیز قطع شد. در روز 23 ماه می با یک قایق او را به بهترین خانه در شهر ابرسدورف منتقل کردند ولی در روز 30 ماه می او بر اثر شدت جراحات درگذشت. ناپلئون او را یکی از بهترین دوستان خود خطاب میکرد و بسیار وی را دوست داشت. در این عملیات مردی که دستش به خون مردم بی گناه ساراگوسا آلوده بود و یکی از شجاع ترین سرداران ناپلئون بود کشته شد و ناپلئون تلفاتی معادل 23 هزار نفر را متحمل شد و نبرد را باخت.

در مقابل آرشیدوک شارل نیز بیش از 23 هزار نفر از افرادش را از دست داد و علی رغم پیروزی در جنگ تلفاتی بیش از ناپلئون متحمل شد. ناپلئون که با تلفات رخ داده در نبرد آسپرن - اسلینگ نمی خواست دست به حمله مجدد بزند اوژن دو بوهارنه ناپسری خود از ژوزفین را که فرماندهی ارتش فرانسه در ایتالیا را به عهده داشت به نزد خود فراخواند و با ورود نیروهای تازه نفس و پس از تجدید سازمان ارتش خود در جزیره لوبه یکبار دیگر به ارتش اتریش حمله کرد و در نبردهای سنت میشائیل و استرالسوند و برگیزل و راب و گراز و واگرام و والشرن نیز به پیروزی رسید و موفق شد اتریش را وادار به تسلیم نماید. پس از تسلیم اتریش یک معاهده صلح به نام معاهده شون برون بین طرفین به امضا رسید ولی انگلستان که یکی دیگر از طرفین متحدین بود تصمیم گرفت پس از کسب نتایج رضایت بخش در اسپانیا، با افتتاح یک جبهه جدید ناپلئون را دچار سردگمی نماید.

نیروهای انگلیسی تحت فرماندهی لرد چتهام و سر  ریچارد  استراکان در 9 ژوئن 1809 ارتشی  متشکل از 44 هزار سرباز و 264 نبردناو و 352 کشتی تدارکاتی به جزیره والشرن در هلند حمله کردند اما ارتش فرانسه به فرماندهی مارشال ژان باپتیست برنادوت با ارتشی با استعداد 20 هزار نفر به این نیروها حمله کرد و آن را درهم شکست در این نبرد تلفات ارتش فرانسه 5 هزار کشته و 5 هزار بیمار و تلفات ارتش انگلستان 4 هزار کشته و 12 هزار بیماربود. بیماری شایع شده در میان طرفین مالاریا بود.

مارشال برنادوت که به دلیل نافرمانی در جنگ واگرام توسط ناپلئون مورد خشم و غضب واقع شده بود و به پاریس بازگشته بود تنها مارشالی بود که وقتی خبر حمله انگلیسی ها به پاریس رسید در آن شهر برای فرماندهی ارتش فرانسه حضور داشت. برنادوت با دزیره نامزد سابق ناپلئون ازدواج کرده بود و با ژوزف برادر ناپلئون باجناق بود. اندکی بعد ناپلئون قلمرو پاپ پیوس هفتم را به دلیل مخالفت پاپ با اصلاحاتش به مستملکات خود ضمیمه نمود و پاپ نیز متقابلا ناپلئون را تکفیر نمود. ناپلئون نیز دستورداد تا پاپ را توقیف نموده تحت الحفظ به پاریس بردند. پاپ که تصور میکرد افسران فرانسوی سر خود اقدام به توقیف او کرده اند انتظار داشت که ناپلئون او را آزاد کند اما ناپلئون از این کار سر باز زد. اندکی بعد پاپ بیمار شد و ناپلئون نمایندگانی نزد او فرستاد تا به او اطلاع دهند به شرط موافقت با اتحاد مذهبی بین فرانسه و واتیکان آزاد خواهد شد اما پاپ نپذیرفت.

در سال 1810 ناپلئون که ژوزفین را طلاق داده بود دختر امپراطور اتریش ماری لوئیس را خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد. علت طلاق ماری ژزفین عدم بارداری او و اشتیاق ناپلئون برای داشتن وارث امپراطوری بود. زمانی که ناپلئون 13 کاردینال را به خاطر عدم حضور در مراسم ازدواج با ماری لوئیز به زندان افکند بحران بین او و کلیسا عمیق تر شد. پاپ نیز تا سال 1814 که به رم بازگشت، آزاد نشد و همچنان در زندان بود. در نوامبر 1810 ناپلئون با درخواست برنادت برای انتقال به سوئد موافقت نمود زیرا خاندان سلطنتی سوئد که دچار معضل جانشینی در آن کشور شده بودند از برنادت برای قبول ولیعهدی آن کشور دعوت نمودند و برنادت نیز قبول کرد. این تصمیم ناپلئون در موافقت با انتقال برنادت به سوئد بعدها برای او بسیار گران تمام شد زیرا برنادت به او خیانت نمود و سوئد را در زمره کشورهای متحد برضد ناپلئون وارد کرد و اسباب سقوط نهائی وی را فراهم کرد.

حمله به روسیه

در کنفرانسی که در سال 1807 قبل از حمله ناپلئون به شورشیان اسپانیائی در ارفورت برگزار شد تزار الکساندراول و ناپلئون با یکدیگر ملاقات نمودند. علی رغم این که این ملاقات ها در جوی دوستانه و صمیمی برگزار شد اما ناظران و دیپلمات های حاضر در این کنفرانس متوجه شده بودند که ماه عسل فرانسه و روسیه به پایان رسیده است. در سال 1812 مشاوران تزار به او اطلاع دادند که احتمال حمله فرانسه به آن کشور به منظور تصرف لهستان بسیار قوت گرفته است. همچنین یک گزارش از جاسوسان فرانسوی که به آمادگی روسیه برای جنگ با فرانسه اشاره داشت  ناپلئون را  برای  نبرد با روسیه جدی نمود.

در همین زمان فوشه رئیس پلیس مخفی فرانسه به ناپلئون اطلاع داد که یکی از اعضای سفارت روسیه در پاریس به جاسوسی اشتغال دارد و این مسئله به بحران بین طرفین دامن زد. همچنین روسیه با نقض فرمان برلین و میلان به انگلستان اجازه داد تا با قاچاق محصولات خود به روسیه از بحران اقتصادی تا اندازه ای رهائی یابد و ناپلئون از این مسئله آگاه شد و تصمیم به حمله به آن کشور گرفت. مشاوران ناپلئون به او اخطار دادند که حمله به سرزمین پهناور روسیه عواقبی جدی برای فرانسه خواهد داشت اما ناپلئون تمام این اعتراض ها را وتو کرد. او قبل از حمله وضعیت هواشناسی 30 سال اخیر روسیه را مطالعه نموده بود و تصور میکرد اطلاعات قابل اتکائی برای تصمیم گیری در خصوص حمله به روسیه دارد.

ناپلئون در روز 23 ژوئن 1812 با ارتشی که آن را بزرگترین ارتش تاریخ تا آن زمان دانسته اند از مرز لهستان عبورکرد و به روسیه حمله نمود. رقم دقیق افراد ارتش ناپلئون مشخص نیست. مورخین ارقام متفاوتی را در این خصوص ذکر کرده اند. آنان رقمی بین 360 هزار تا 690 هزار نفر را تخمین زده اند که اساسا تعیین تعداد دقیق ارتش ناپلئون را امری غیرممکن نموده است. همچنین تعداد دقیق ارتش روسیه نیز مشخص نیست و مورخین تعداد آن را بین 149 هزار تا 200 هزار نفر ذکر کرده اند. بنا بر اسناد و شواهد تاریخی زمانی که خبر حمله ارتش فرانسه به الکساندر تزار روسیه رسید او در یک مجلس رقص در حال (بخوانید انجام حرکات موزون) بود. او باشنیدن خبر حمله به روسیه و عبور ارتش فرانسه از مرز کوچکترین تغییری در رفتار خود نشان نداد و تا پایان جلسه به رقص خود ادامه داد. فرماندهان ارتش روسیه در این جنگ که بعدها در روسیه به دفاع کبیر میهنی سال 1812 مشهور شد عبارت بودند از میخائیل کوتوزوف، میشائیل آندرآس، بارکلی دوتولی و پیتر باگراتیون.

فرماندهان ارتش ناپلئون عبارت بودند از لوئیس الکساندر برتییر، لوئیس نیکلاس داووت، میشل نی، ژاک مک دونالد، یواخیم مورا، اوژن دو بوهارانه (ناپسری ناپلئون و پسر ژوزفین)، ژوزف آنتونی پونیاتوفسکی (فرمانده سواره نظام نیزه دار لهستانی ناپلئون). ناپلئون بعدها در مورد شکست در روسیه گفته بود که از ژنرال زمستان شکست خورده است و این یک واقعیت غیر قابل کتمان بود.

ناپلئـون بناپارت امپراطور فرانسه

129 سال پس از حمله ناپلئون به روسیه و یک روز قبل از سالروز حمله او، به دستور آدولف هیتلر در 22 ژوئن 1941 حمله ارتش آلمان نازی به شوروی رخ داد و فاجعه ای به مراتب فجیع تر از حمله ناپلئون را رقم زد که به سان ناپلئون باعث سقوط حکومت هیتلر گردید. حمله ناپلئون به روسیه با حمایت مردم لهستان که از روسیه تنفر داشتند و هنوز هم دارند، مواجه شد. لهستانی ها خواهان آن بودند که ناپلئون با ضمیمه نمودن دوک نشین ورشو به قسمت های لهستانی تحت سیطره روسیه کشور لهستان را یکبار دیگر تشکیل دهد. هنگامی که حمله فرانسه به روسیه نزدیک بود مارشال برنادوت که ولیعهد سوئد شده بود و اکنون از متحدان روسیه و دشمن ناپلئون محسوب میشد نامه ای برای او ارسال کرد و در آن به تزار راهکار مبارزه برعلیه ناپلئون را نوشت.

او در نامه خود نوشته بود که ناپلئون را نمی توان در جنگ رو در رو شکست داد زیرا او در استراتژی نظامی بسیار نخبه و ماهر است. باید از مواجهه رو در رو با او خودداری نمود و حتی الامکان او را به درون روسیه کشانید. باید از سیاست زمین سوخته استفاده نمود و تاجائی که امکان دارد با ویران نمودن مزارع و باغات و نیز راه ها و پل ها هر امکانی برای استفاده از ذخایر و منابع برای این ارتش عظیم را غیرممکن کرد. این استراتژی به سیاست زمین سوخته مشهور است. تزار نیز با پذیرش این رهنمود برنادت دستور عقب نشینی دائمی را به ارتش خود داد و چند نبرد محدود بین طرفین رخ داد اولین نبرد نبرد اسمولنسک بود که در جریان آن این شهر توسط ارتش ناپلئون پس از یک زد و خورد شدید به تصرف درآمد. در این نبرد ارتش ناپلئون متشکل از 200 هزار سرباز و 84 قبضه توپ بود و ارتش روسیه متشکل از 200 هزار سرباز و 108 قبضه توپ.

نبرد در 16 آگوست آغاز و در 18 آگوست 1812 به پایان رسید. ارتش ناپلئون تحت فرماندهی مارشال مورا و مارشال نی و مارشال داووت از رودخانه دنیپر عبور کرد و ناپلئون تلاش نمود تا به منظور جلوگیری از ویرانی شهر نبرد را در خارج از شهر انجام دهد اما ارتش روسیه از این امر سر باز زد.بارکلی سردار روس پس از یک نبرد مختصر در 16 آگوست اقدام به عقب نشینی نمود و به باگراتیون نیز دستورداد عقب نشینی کند اما باگراتیون با سرپیچی از دستور بارکلی شهر را تصرف نمود و وقتی فرانسویان به شهر رسیدند بر خلاف انتظار، آن را یک پادگان سنگر بندی شده دیدند. جنگ با حمله ارتش فرانسه آغاز شد و در پایان نبرد، بارکلی فرمانده ارتش روسیه دستورعقب نشینی صادر نمود. او دستورداد تا تمام پل ها و تاسیسات ویران شود و تنها عده کمی در شهر برای محافظت از عقب نشینی او باقی بمانند.

در روز 17 آگوست ارتش فرانسه موفق شد دیوار شهر را شکافته و در ظرف چند ساعت قسمت عمده نیروهایش را وارد اسمولنسک نماید و شهر به تصرف فرانسویان درآمد. نبرد برای فرانسویان بین 4.200تا 10هزار و برای روسها بین 10 تا 14 هزار تلفات در پی داشت. زمانی که ارتش ناپلئون به نزدیکی مسکو رسید روسها تصمیم به دفاع از این شهر که به نظر خودشان شهر مقدس بود، گرفتند. در دهکده ای در جنوب غربی مسکو به نام بوردونیو نیروهای ارتش روسیه و فرانسه به یکدیگر رسیدند و در تاریخ 7سپتامبر جنگ آغاز شد.

در پایان این نبرد ارتش روسیه تلفاتی بین 39 تا 45 هزار شامل 23 ژنرال و 211 افسر و ارتش فرانسهبین 30 تا 35 هزار شامل 47 ژنرال و 480 افسر را متحمل شدند. این برد خونین ترین نبرد تا آن روز محسوب میشد و ناپلئون آن را وحشتناک ترین نبرد در میان نبردهایش تا به آن روز توصیف نمود. با شکست روسها در بوردونیو راه مسکو برای فرانسویان باز شد. باگراتیون ژنرال مشهور روس که فرماندهی ارتش دوم روسیه و در نبرد بوردونیو دفاع از جناح چپ ارتش روسیه را برعهده داشت در این عملیات کشته شد. او  که  زخمی مهلک در جریان  نبرد  برداشته  بود  به خانه ای  که  در  روستای  سیمی (Simi) واقع شده و متعلق به عمه اش بود منتقل شد و در همانجا درگذشت.

او یکی از محبوب ترین و شجاع ترین سرداران گرجی تبار روس بود و به همین دلیل پس از حمله آلمان نازی به اتحاد شوروی در جنگ دوم جهانی یکی از مهمترین عملیات برضد نیروهای آلمانی را باگراتیون نام نهادند. در این عملیات نیروهای آلمانی از کشور بلاروس اخراج شدند و بیلو روسی آزاد شد. ناپلئون که همیشه در صحنه نبرد حاضر میشد به دلیل بیماری سرما خوردگی دور از صحنه جنگ قرار داشت.ناپلئون بدون هیچ مقاومتی در 14 سپتامبر 1812 به شهر خالی از سکنه مسکو وارد شد و شهر را تصرف نمود.

شهردار شهر فئودور روستوپچین شهردار شهر قبل از ترک شهر تمام آذوقه و بار و بنه آن را خالی نمود و یا از بین برد. ناپلئون منتظر بود تا تزار به نامه او برای تسلیم و سازش پاسخ دهد اما هیچ پیامی از جانب روسها ارسال نشد. اندکی بعد شهر مسکو در جریان یک حریق که توسط روسها شکل گرفت تماما سوخت و تبدیل به ویرانه ای برای ارتش فرانسه شد.

ناپلئون که نگران فرا رسیدن فصل سرد بود به ناچار دستور عقب نشینی صادر کرد و ارتش فرانسه مجبور به بازگشت از راهی شد که رفته بود. اما برخلاف انتظار ناپلئون فصل سرد در روسیه این بار 5هفته زودتر آغاز شد و ارتش فرانسه در استپ های خالی از سکنه و برهوتِ بی پایان روسیه بدون هیچگونه سرپناهی در معرض شدیدترین سرمائی که تا به حال تحمل کرده بود قرار گرفت. از آنجائی که استپ های روسیه بسیار وسیع و پهناور میباشد بعضا ارتش فرانسه چند روز راهپیمائی میکرد ولی چیزی مشاهده نمی شد. سکوت و صدای قدمهای ارتش بزرگ و شیهه گاه گاه اسبی و یا زوزه باد روحیه ارتش ناپلئون را به سرعت درهم شکست. علاوه بر این از آنجائی که ارتش ناپلئون راه رفته را باز میگشت چیزی در مسیر خود نمی یافت زیرا در هنگام حمله اگر چیزی باقی مانده بود که روسها آن را از بین نبرده بودند، توسط ارتش ناپلئون غارت و یا استفاده شده بود و بنابراین در مسیر بازگشت این ارتش از ویرانه هائی عبور میکرد که جز صدای زوزه باد چیزی در آن یافته نمی شد.

نبود تدارکات و پوشش های گرم و آذوقه نیز کم کم این ارتش را ضعیف نمود و آن را تبدیل به ارتشی خسته و افسرده و بی رمق و گرسنه نموده بود. برای سیر کردن شکم سربازان ارتش مجبور شد دستور دهد تا اسبهای سواره نظام افسانه ای فرانسه ذبخ شده و به خورد سربازان داده شود. این مسئله موجب شد ارتش در بسیاری موارد نتواند تدارکات و توپهای خود را که با ارابه حمل می شد با خود به همراه ببرد زیرا اسبی برای کشیدن ارابه ها باقی نمانده بود. وقتی سرما اوج گرفت در بعضی موارد سربازان شکم اسبها را می شکافتند تا به درون آن روند و گرم شوند. سربازانی نیز بودند که برای فرار از سرما به زیر لاشه اسبهایشان می رفتند.

بسیار ملاحظه می شد که در هنگام راهپیمائی یک سرباز از فرط خستگی و گرسنگی و سرما به زمین می افتاد وهمقطاران او کوچکترین رمقی برای کمک به او نداشتند. سرمازدگی باعث میشد تا سربازان به صورت دسته جمعی در سنگرهایشان یخ بزنند. قانقاریا و شپش باعث مرگ هزارن سرباز شد. تعداد کشته شدگان هر روز افزایش می یافت و این در حالی بود که همچنان هیچ دشمنی مشاهده نمی شد. کوتوزف که از وضعیت ارتش فرانسه مطلع شد دستورداد تا سواره نظام قزاق با حفظ فاصله از ارتش فرانسه دست به اقدامات ایذائی و حملات پراکنده بزند.

زمانی که ارتش فرانسه به رودخانه برزینا رسید و پلهای این رودخانه را ویران شده دید، و از نزدیک شدن ارتش روسیه اطلاع حاصل کرد یک جلسه با حضور ناپلئون برگزار شد و در آن جلسه ناپلئون دستورداد تا مهندسین ارتش فرانسه با احداث پل های بر روی رودخانه برزینا امکان عبور از رودخانه را فراهم نمایند. در سرمای بی سابقه دشت های روسیه مهندسین فرانسوی با فریاد زنده باد امپراطور وارد آب یخ آلود رودخانه برزینا شدند و اقدام به ساخت پلهای رودخانه نمودند.

این حرکت آنان نماد روحیه وفاداری به ناپلئون و فرانسه بود. بدون شک بدون این عمل شجاعانه آنان ارتش فرانسه تا آخرین نفر توسط قزاق های روسی کشته می شدند. زمانی که ارتش ناپلئون در حال عبور از رودخانه برزینا بود ناگهان ارتش روسیه از راه رسید و ارتش فرانسه بدون نظم و به شکلی از هم گسیخته شروع به فرار از روی پلها نمود. این هجوم یکباره موجب شد یکی از پلها ویران شود و تعدادی از سربازان فرانسوی به داخل رودخانه یخ زده افتادند و مابقی نیز در آن سوی رودخانه ارتبط خود را با پیکره اصلی ارتش از دست دادند. این عده با حمله قزاقهای روسی تا آخرین نفر کشته شدند. پس از عبور از برزینا خبری تکان دهنده به ناپلئون از پاریس رسید که حاکی از آن بود که در آن شهر یک کودتا رخ داده است.

افسری که کودتا کرده بود یک ژنرال ذخیره ارتش فرانسه به نام ژنرال کلود دی ماله بود. او اگر چه توسط یک افسر دژبان دستگیر و توقیف شده بود اما این یک زنگ هشدار به ناپلئون بود که بداند حکومت او در پاریس تا چه حد سست و شکننده است. این ژنرال با شایعه کشته شدن ناپلئون دست به کودتا زده بود بنابراین ناپلئون تصمیم گرفت تا فرماندهی ارتش را به مارشال مورا بسپارد و خود با لباس مبدل به سوی پاریس حرکت کند. علت مسافرت مخفیانه او این بود که از شورش آلمان ها برضد خودش می ترسید و واهمه داشت که انتشار خبر شکست او باعث شود آلمان ها تصمیم بگیرند زمانی که او در حال عبور از آن کشور بود تصمیم به بازداشت او بگیرند. ارتش تحت فرماندهی مارشال مورا زمانی که به شهر ویلنوس رسید و انبارهای این شهر را سرشار از مواد غذائی یافت، با بی نظمی و بدون اطاعت از هیچ دستوری به شهر هجوم بردند و تا جائی که می توانستند خوردند. این پر خوری پس از گرسنگی طولانی مدت باعث مرگ ¾ از ارتش 100 هزار نفری ناپلئون شد و زمانی که داووت از ارتش سان دید در یک گزارش برای ناپلئون نوشت که ارتش بزرگ دیگر وجود خارجی ندارد و ما تنها 25 هزار نفر در اختیار داریم.

اتحاد ششم

انتشار خبر شکست ناپلئون موجب گسترش جو ضد فرانسوی در اروپا شد. فرانسه و روسیه هر دو توان نظامی خود را از دست داده بودند فرانسه ارتشی معادل 350 هزار نفر را از دست داد و روسیه نیز 150 هزار تلفات داده بود.

این مسئله موجب شد تا انگلستان یکبار دیگر با تشکیل اتحادی متشکل از کشورهای سوئد و روسیه و اتریش و پروس و اسپانیا و پرتقال در سال 1813 به ناپلئون اعلان جنگ دهد. اما ناپلئون موفق شد با بسیج عمومی و تشکیل یک ارتش جدید، نیروئی برابر با تلفات ارتش خود در روسیه را ایجاد نماید. ناپلئون برای مقابله با این اتحاد به آلمان وارد شد تا مانع پیوستن ارتش های کشورهای روسیه و پروس و اتریش و سوئد به یکدیگر شود. ارتش او موفق شد در نبرد درسدن ارتش مشترک روسیه و پروس و اتریش را شکست دهد و مجبور به عقب نشینی نماید. این جنگ در 26 آگوست تا 27 آگوست 1813 در جریان بود.در این نبرد ارتش ناپلئون متشکل از 135 هزار نفر و ارتش متحدین متشکل از 214 هزار نفر بود. در پایان این جنگ نیز تلفات فرانسه 10 هزار نفر و تلفات متحدین 38 هزار نفر بود. در نبرد لایپزیگ پس از تجدید سازمان مجددا در برابر ارتش های متحد قرار گرفت اما این بار نیز ارتش او متحمل شکست گردید.

مارشال موروئه که یکی از مارشال های او بود و در جریان توطئه دوک دانگین توسط ناپلئون تبعید شده بود و به اردوگاه نیروهای متحد پیوسته بود و رموز عملیاتی ناپلئون را برای آنان فاش کرده بود، در جریان این جنگ به شدت زخمی شد و در روز 2 سپتامبر بر اثر شدت جراحات درگذشت. ناپلئون پس از نبرد درسدن به سوی لایپزیگ حرکت نمود که یک ارتش مرکب از کشورهای متحد شامل اتریش و پروس و روسیه و سوئد به سوی آن حرکت میکرد و در ارتش ناپلئون نیروهای ایتالیائی و ساکسون و لهستانی و فرانسوی حضور داشتند. این جنگ به نبرد ملل معروف شد زیرا در اردوی طرفین 10 ملت مختلف رو در روی یکدیگر با هم می جنگیدند.

مارشال بارکلی دوتولی و کنت بنینگسن فرماندهی ارتش روسیه و مارشال بلوخر فرماندهی ارتش پروس و برنادوت فرماندهی ارتش سوئد و پرنس شوارزنبرگ فرماندهی ارتش اتریش را برعهده داشتند. در این جنگ طرفین ارتشی بیش از 600 هزار نفر را به میدان آوردند که تا قبل از آغاز جنگ اول جهانیبزرگترین نبرد از لحاظ تعداد نفرات محسوب میشد. در این نبرد ارتش فرانسه قوائی معادل 195 هزار نفر و ارتش متحدین قوائی معادل 430 هزار نفر  را به میدان  آوردند.  جنگ در  فاصله  زمانی بین 16 تا 19 اکتبر 1813 به وقوع پیوست و در پایان نبرد طرفین تلفاتی بیش از 90 هزار نفر را متحمل شدند که این تعداد تلفات تا آن زمان سابقه نداشت. ارتش ناپلئون 38 هزار کشته و 20 هزار اسیر داد و متحدیننیز 54 هزار کشته دادند. همچنین 15 ژنرال فرانسوی کشته و 51 ژنرال فرانسوی زخمی شدند.

ناپلئون یکبار دیگر مجبور به عقب نشینی شد و این بار به پشت مرزهای فرانسه رفت. علاوه بر او مارشال برنادوت نیز با ارتش سوئد در برابر ناپلئون می جنگید. در جریان نبرد لایپزیگ تعداد 5.400 نفر از نیروهای ساکسون (ساکسون نام یک ایالت در آلمان فعلی میباشد). ارتش ناپلئون موقعیت خود را ترک نمودند و به دشمن پیوستند. در 19 اکتبر 1813 بی نظمی ارتش فرانسه به هنگام عبور از رودخانه وایز الستر در نزدیکی لایپزیگ موجب شد تا پل ویران شود و ژنرال لهستانی ارتش فرانسه، ژوزف آنتونی پونیاتوفسکی که در آن سوی رودخانه به حمله دشمن مبتلا شده بود پیشنهاد تسلیم را نپذیرفت و به جنگ ادامه داد. در جریان جنگ او به شدت زخمی شد و به داخل رودخانه سقوط کرد و برای اجتناب ازاسارت او به دست دشمن احتمالا توسط نظامیان فرانسوی هدف قرار گرفت و کشته شد.

در جریان نبرد لایپزیگ یک ستون از ارتش دشمن راه خود را گم کرد اما دقیقا در جائی وارد عرصه نبرد شد که ارتش فرانسه در حال پیروزی بود و این اشتباه ارتش دشمن به ضرر ناپلئون و به سود خود دشمن تمام شد. این اشتباهِ قوای دشمن باعث شد 20 هزار نفر از ارتش فرانسه به ناچار تسلیم قوای متحد شود. ناپلئون در خاک فرانسه آنچنان به دفاع از کشور پرداخت که طی مدت یک ماه اول متحدین در هیچ نبردی موفق به ورود به فرانسه نشدند در یک سری نبرد که به جنگ های شش روزه معروف شد ناپلئون به پیروزی دست یافت در این نبردها ناپلئون 30 هزار نفر در اختیار داشت و متفقین 120 هزار نفر، تلفات فرانسویان در پایان این نبردها 3.400 نفر و تلفات متفقین 17.750 نفر بود اما زمانی که ارتش سوئد توسط ناپلئون تعقیب میشد، برنادت از شهردار  یک شهر  درخواست تسلیم نمود و  او نیز بلاقاصله تسلیم شد. برنادت به شهر وارد شد و ناپلئون زمانی به حومه شهر رسید که برنادت از خطر محاصره رهائی یافته بود. ناپلئون با عصبانیت گفته بود اگر فقط 24 ساعت این شهر مقاومت میکرد من برنادوت را شکست داده بودم اما این گونه نشد. سرانجام متفقین به مون مارتر (در نزدیکی پاریس) رسیدند و ناپلئون برای دفاع از پاریس آماده شد.

نبرد پاریس در تاریخ 30 مارس 1814 شروع شد و در تاریخ 31 مارس به اتمام رسید. در این نبرد متحدین متشکل از ارتش های پروس، روسیه و اتریش تحت فرماندهی کل مارشال پرنس کارل فون شوارتزنبرگ با نیروئی به استعداد 100 هزار نفر در برابر ارتش فرانسه به فرماندهی مارشال آگوست مارمونت که نیروئی به استعداد 50 هزار نفر داشت قرار گرفتند. ارتش روسیه از مرکز و ارتش پروس از شمال پاریس دست به حملات همزمان زدند. نبرد تا زمان اشغال بلندی های مون مارتر که مشرف بر پاریس بود ادامه یافت. ناپلئون در حال طرح یک عملیات غافلگیرانه برای حمله به آنان بود که خبر رسید مارشال مارمونت که یکی از دوستان دوران جوانی ناپلئون بود موضع خود را به همراه 12 هزار نیروی تحت فرمانش به دشمن تسلیم نموده است. تلفات  نیروهای  متحدین در  نبرد پاریس 8 هزار نفر  و تلفات فرانسه 4 هزار نفر بود. در 31 مارس تالیران وزیر امور خارجه ناپئون کلید شهر پاریس را به تزار الکساندر اول تحویل داد.

بعدها مشخص شد که تالیران و فوشه از کنفرانس اورفورت در حال خیانت به ناپلئون می باشند. شهر پاریس تا آن زمان به مدت 400 سال بود که هرگز توسط یک نیروی خارجی اشغال نشده بود. وقتی ناپلئون از اشغال پاریس مطلع شد دستورداد تا ارتش برای تصرف مجدد پاریس آماده حرکت شود اما مارشال های ارتش و شخص مارشال نی با این تصمیم مخالفت نمودند. در این نشست ناپلئون گفته بود که ارتش از او پیروی میکند و باید از دستوراتش اطاعت نماید اما مارشال نی به او گفته بود ارتش از ژنرال هایش پیروی می کند ناپلئون ناچار شد در 11 آوریل استعفا دهد و تالیران در استعفای او نقش مهمی ایفا نمود. او در استعفا نامه خود نوشته است:

متحدین اعلام کرده اند که امپراطور ناپلئون مانع ایجاد صلح در اروپاست. اما امپراطور ناپلئون به سوگند خود وفادار است و این مسئله را انکار میکند. بنابراین وارث خود را به عنوان جانشین در ایتالیا و فرانسه اعلام میکند تا هیچ کسی قربانی نشود. او تا پایان عمرش به این مسئله وفادار است و دیگر علاقه ای برای رسیدن به قدرت ندارد.

این استعفا نامه که در فونتن بلو و در 11 آوریل 1814 نوشته شده است به متحدین ارائه شد و به قرارداد صلح فونتن بلو منجر شد. متحدین تصمیم گرفتند تا ناپلئون را به جزیره الب تبعید نمایند. هنگام خداحافظی افراد گارد امپراطوری به شدت به غلیان احساسات مبتلا شدند و شروع به گریستن کردند. با خروج ناپلئون از پاریس لوئی هجدهم از خاندان بوربون به سلطنت رسید و سلطنت طلبان در فرانسه دست به کشتار ژاکوبن ها و انقلابیون زدند که این کشتار به ترور سفید مشهور شد. ناپلئون به جزیره الب که تعداد ساکنانش به 12 هزار نفر می رسید تبعید شد و اجازه یافت عنوان امپراطوری و 400 نفر از کسانی که خودش انتخاب میکرد را به همراه داشته باشد. او همچنین به عنوان پادشاه الب برگزیده شد.

همسر او به همراه فرزندش به اتریش رفتند و در پناه امپراطور اتریش قرار گرفتند زیرا امپراطور اتریش پدر لوئیس همسر ناپلئون بود. او قبل از تسلیم تلاش نمود تا خودکشی کند اما این خودکشی نافرجام بود.پس از استعفای ناپلئون و تبعید او انگلیسی ها لوئی هجدهم را جایگزین ناپلئون نموده و به سلطنت رساندند.

امپراطوری صد روزه

ناپلئون اندکی بیش از یکسال در تبعید بود و پس از آن با تدارک یک ناوگان کوچک در 26 فوریه از الب فرار کرد و 2 روز بعد به فرانسه رسید. در طول مدتی که او در تبعید بود قدرت های اروپائی متشکل از انگلستان و روسیه و اتریش و پروس و فرانسه در کنگره ای که در وین تشکیل شد و به کنگره وین معروف شد شرکت نمودند اما در میان آنان اختلاف افتاد. از دیگر سو سلطنت لوئی هجدهم در میان مردم فرانسه اسباب نارضایتی و عدم خشنودی را فراهم نمود. قدرت های اروپائی با شنیدن خبر فرار او اعلام کردند که با وی خارج از قانون رفتار خواهند نمود زیرا او از تبعید گریخته است. قدرتهای اروپائی نیروئی متشکل از 800 هزار نفر را برای مقابله با ناپلئون بسیج نمودند که تا آن تاریخ بی سابقه بود.ناپلئون با نیروی اندک خود در جنوب فرانسه و در خلیج ژان والریس از کشتی پیاده شد.

لوئی هجدهم هنگ پنجم به فرماندهی مارشال نی را به مقابله با ناپلئون فرستاد اما مارشال نی و نیروهایش در 7 مارس 1815 به مقابل ناپلئون رسید با عدم فرمانبرداری ارتش خود مواجه شد و خود نیز به ناپلئون پیوست. در این ملاقات ناپلئون به تنهائی به مقابل ارتش اعزامی رفت و زمانی که به برد گلوله هایشان رسید از اسب پیاده شد و فریاد زد:

به امپراطور خود شلیک کنید. من اینجا هستم. اگر میخواهید شلیک کنید.

سربازان در مقابل فریاد زدند زنده باد امپراطور.

ناپلئون به سوی پاریس حرکت نمود و در مسیر راه خود به هر شهری که رسید با استقبال مردم فرانسه روبرو شد. او در 20 مارس 1815 به پاریس وارد شد و با استقبال با شکوه مردم پاریس مواجه گردید.وی پس از ورود به فرانسه تا 100 روز امپراطور بود که این مدت به حکومت 100 روزه مشهور است.کشورهای متحد که از بازگشت او ناخشنود بودند به فرانسه اعلان جنگ دادند و اگر چه ناپلئون اعلام کرد که هدفی جز حفظ آرامش و صلح ندارد اما انگلستان و پروس با اعزام دو ارتش به او اعلان جنگ دادند.ارتش انگلستان تحت فرماندهی دوک ولینگتون از انگلستان رهسپار بلژیک گردید و ارتش پروس تحت فرماندهی مارشال بلوخر نیز از آلمان به سوی بلژیک حرکت کرد. ناپلئون تصمیمم گرفت با قرار گرفتن در بین 2 ارتش پروس و انگلستان از الحاق این 2 ارتش با یکدیگر جلوگیری نموده و هر یک را جداگانه شکست دهد. به این منظور او تصمیم گرفت تا ابتدا به ارتش پروس که ضعیف تر بود حمله کند.

در 16 ژوئن 1815 ارتش فرانسه تحت فرماندهی ناپلئون با نیروئی به استعداد 68 هزار نفر به ارتش پروس تحت فرماندهی مارشال بلوخر به استعداد 84 هزار نفر در منطقه لیگنی در بلژیک حمله کرد و موفق شد پس از یک نبرد سهمگین ارتش پروس را شکست دهد. در این نبرد ارتش فرانسه تلفاتی بین 6.950 الی 8.500 نفر و ارتش پروس تلفاتی معادل 12 هزار نفر را متحمل شد. در میانه این نبرد مارشال بلوخر با شلیک یک نظامی فرانسوی از اسب به زیر افتاد و چیزی نمانده بود که کشته شود اما یک سرگرد به نام فون نوستیتز او را نجات داد. با آسیب دیگی بلوخر ژنرال آگوست فون گنیزنائو فرمانده ستاد ارتش بلوخر، فرماندهی ارتش پروس را به دست گرفت و از شکست کامل آن ممانعت نمود. این آخرین پیروزی نظامی ناپلئون محسوب میشود.

پس از این شکست ارتش پروس دست به عقب نشینی زد و ناپلئون مارشال گروشی را به تعقیب او فرستاد و خود با باقیمانده سربازان به سوی ارتش انگلستان رهسپارشد. ارتش های فرانسه و انگلستان در 18 ژوئن 1815 در دهکده واترلو واقع در جنوب بروکسل به یکدیگر رسیدند. ارتش فرانسه در این نبرد متشکل از 72 هزار نفر و ارتش انگلستان متشکل از 68 هزار نفر بود. از آنجائی که شب قبل بارش باران زمین را خیس نموده بود ناپلئون برای تسهیل در حرکت سواره نظام و توپخانه دستورداد تا نصف روز صبر کنند تا زمین خشک شود و سپس دست به حمله بزنند. در ساعت 11:50 ظهر ارتش ناپلئون با شلیک توپخانه دست به حمله زد.

این تاخیر زمانی موجب از دست رفتن سلطنت او شد. زیرا مارشال گروشی که در تعقیب مارشال بلوخر پروسی بود از پذیرش پیشنهاد زیردستانش که به او می گفتند به طرف جائی که صدای توپ شنیده می شود حرکت کنید، خود داری نمود و مارشال بلوخر سردار پروسی دقیقا در ساعتی بسیار حیاتی برای طرفین وارد صحنه کارزار شد و این مسئله موجب فروپاشی شیرازه ارتش فرانسه که در آستانه پیروزی بود، گردید و آن ارتش به ناگهان به شکلی دیوانه وار و بدون نظم شروع به تخلیه میدان نمود. بسیاری در این گریز دسته جمعی در زیر دست و پای همقطاران خود ماندند و این جمعیت انبوه و بی نظم در یک ازدحام وحشیانه راه فرار در پیش گرفت. سربازان به دستورات افسران مافوق خود گوش نمی دادند و همه تنها به فرار فکر میکردند. در این کشاکش ارتش انگلیسی نیز از پشت سر فراریان را تعقیب میکرد و به افزایش بی نظمی می افزود. در نبرد واترلو مارشال نی معروف به شجاع ترین شجاعان چند اسب را در زیر پای خود از دست داد و بسیار متهورانه عمل کرد و از خود بسیار شجاعت نشان داد.

در پایان این نبرد ارتش فرانسه 25 هزار کشته و 8 هزار اسیر داده بود و ارتش متحدین 22 هزار کشته و زخمی را متحمل شد. ناپلئون با دیدن ایجاد بی نظمی و آشوب در بین ارتش مجبور شد تا سوار بر کالسکه خود شده و صحنه نبرد را ترک نماید. تنها واحدی که تا پایان جنگ دلیرانه به مقاومت ادامه داد گارد قدیم امپراطوری بود که آنچنان شجاعتی از خود نشان داد که ولینگتون خود را به میان کارزار انداخت و فریاد زد من باید این دلاوران را نجات دهم. منظور او از این کار جلوگیری از حمله افراد تحت امرش به افراد گارد قدیم امپراطوری بود.

ناپلئون به پاریس بازگشت و یکبار دیگر برای استعفا تحت فشار قرار گرفت. تالیران و فوشه او را برای استعفا تحت فشار زیادی قرار دادند. ناپلئون ناچار به تسلیم شد و به بندر راشفورت در غرب فرانسه و بر کرانه ساحل اقیانوس آتلانتیک گریخت. او قصد داشت تا از این بندر به ایالات متحده آمریکا فرار کند اما وقتی بندر را در محاصرا انگلیسی ها دید خود را به ناخدای انگلیسی به نام فردریک مایتلند کاپیتان کشتی بلرفون تسلیم نمود و توسط این کشتی به تبعید برده شد.

او اجازه یافت تا تعدادی از افراد مورد اعتماد خود را که می خواهند با او به تبعید بروند را با خود ببرد.دو تن از کسانی که با او رفتند و بسیار مشهور بودند عبارت بودند از مونتولون و برتراند. تبعیدگاه ناپلئون یک جزیره در غرب آفریقا و در اقیانوس آتلانتیک به نام سنت هلن بود. در آنجا یک خانه به نام لانگ وود توسط ناپلئون خریداری شد و به عنوان منزل ناپلئون انتخاب شد.

انگلیسی ها یک ژنرال بسیار بی نزاکت به نام هودسن لو را به عنوان حاکم سنت هلن و در واقع به عنوان زندانبان ناپلئون انتخاب نمودند.

دوک ولینگتن در مورد انتخاب او به عنوان حاکم سنت هلن گفته بود: این یک انتخاب بد بود.

خود ِ انگلیسی ها در مورد هودسن لو می گفتند: هودسن لو جنتلمن نیست. این یک توهین آشکار و نشانه شخصیت ضعیف یک فرد در انگلستان بود.

روابط بین ناپلئون و هودسن لو بسیار بد و تیره بود ناپلئون او را فردی با شخصیتی ضعیف توصیف نمود.مدت اسارت ناپلئون در سنت هلن 6 سال بود و او در 5 ماه می 1821 در لانگ وود در جزیره سنت هلن در گذشت.

در سال 1840 و با روی کار آمدن ناپلئون سوم یک هیئت از فرانسه به سنت هلن مراجعه نمود و باقی مانده جنازه ناپلئون را به فرانسه منتقل کرد. با اجرای مراسمی با شکوه ناپلئون در بنای انوالید که آرامگاه بسیاری از سربازان و افسران شایسته فرانسوی بود به خاک سپرده شد. انوالید در واقع موسسه ای بود که توسط ناپلئون برای کمک به سربازان آسیب دیده در جنگ تاسیس شده بود. امروزه مارشال فوش نیز در این مکان مدفون شده است.

مورخین علت فوت او را ابتلای وی به بیماری سرطان معده ذکر کرده اند اما در بعضی موارد که اثبات نشده علت فوت او را مسمومیت وی با ارسنیک توسط مقامات انگلیسی جزیره دانسته اند.

آخرین کلمات ناپلئون در بستر مرگ در سنت هلن این کلمات بودند:

فرانسه، ارتش، فرماندهان ارتش، ژوزفین.

که این مسئله اثبات می کند او بسیار به ژوزفین علاقه مند بوده است.

آنچه در خصوص او جالب است این است که وی در یک جزیره متولد شد و به یک جزیره تبعید شد و سرانجام در یک جزیره دیگر درگذشت.

ژوزف بناپارت برادر ناپلئون در 28 جولای 1844 درفلورانس درگذشت و به خاک سپرده شد. در سال 1862 ناپلئون سوم جنازه او را به انوالید انتقال داد و در کنار آرامگاه برادرش ناپلئون کبیر به خاک سپرد. یک خلیج در شمال استرالیا و نیز یک دریاچه در نیویورک به نام او نامگذاری شده است.

بانو لتزیا رامولینو مادر ناپلئون 15 سال پس از مرگ ناپلئون و در 2 فوریه 1836 در شهر رم ایتالیا درگذشت.

کارولین خواهر ناپلئون و همسر مارشال مورا در 18 ماه می 1839 درفلورانس درگذشت. آرامگاه وی اینک در همان شهر قرار دارد.

ماری لوئیس همسر اتریشی ناپلئون در 17 دسامبر 1847 در شهر پارمای ایتالیا درگذشت. آرامگاه وی اینک در همان شهر قرار دارد.

پل باراس عضو هیئت مدیره حاکم بر فرانسه که ناپلئون او را با کودتا ساقط نمود در 8 سال پس از مرگ ناپلئون در 29 ژانویه 1829 در شهر پاریس درگذشت.

مارشال بلوخر 2 سال قبل از ناپلئون و در 12 سپتامبر 1819 درگذشت. آرامگاه وی در لهستان امروزی واقع شده است. این آرامگاه در جنگ دوم جهانی و پس از اشغال لهستان، توسط ارتش سرخ شوروی مورد تعرض قرار گرفت.

دوک ولینگتون در 14 سپتامبر 1852 درگذشت.

اوژن دوبوهارنه 3 سال پس از مرگ ناپلئون و در 21 فوریه 1824 درگذشت. یکی از فرزندان او به نام پرنس ژوزفین ماکسیمیلیان اوژن ناپلئون دوبوهارنه با اسکار فرزند برنادت و دزیره ازداواج کرد و نسل کنونی خاندان برنادوت از اوست. تمام فرزندان او با شاهزادگان و پادشاهان آن روزگار ازداواج کردند کهیکی از آنها با ملکه پرتقال ازدواج نمود و دیگری با پادشاه  برزیل و  یکی دیگر  با دختر تزار نیکلای اول و....

مارشال گروشی در سال 1847 درگذشت.

هودسن لو در 10 ژانویه 1844 درگذشت.

مارشال نی در 7 دسامبر 1815 به دلیل خیانت به کشور توسط دولت لوئی پانزدهم محکوم به اعدام گردید و با قرار گرفتن در برابر جوخه آتش اعدام شد.

مارشال مورا در 13 اکتبر 1815 در پیزو کالابریا در ایتالیا اعدام شد. او در هنگام اعدام بسیار شجاعانه و با غرور نظامی مخصوص خود با مرگ روبرو شد. او در گورستان پرلاشز فرانسه مدفون است.

ژوزفین پس از یک ملاقات شبانه با تزار در پاریس پس از تبعید ناپلئون  به الب مبتلا به سینه  پهلو  شد و در 29 ماه می 1814 درگذشت. او مادر بزرگ بسیاری از پادشاهان بعدی قاره  اروپا  شد و نسل وی در سوئد پس از ازدواج اسکار با دختر اوژن دوبوهارنه تا به امروز در سوئد ادامه یافته است.

برنادوت در 8 مارس 1844 در گذشت. نسل پادشاهان سوئد از او و دزیره نامزد سابق ناپلئون باقی مانده است.

برناردین اوژنی دزیره کلاری در 17 دسامبر 1860 دراستکهلم سوئد درگذشت و مدفون شد.

ژولی همسر ژوزف بناپارت در 7 آوریل 1845 در فلورانس ایتالیا درگذشت. آرامگاه او اینک در کلیسای باسیلیکا سنتا کروز در شهر فلورانس واقع شده است.

مارشال لوئیس الکساندر برتیر در 1 ژوئن 1815 پس از بازگشت ناپلئون با مشاهده اشغال مجدد پاریس توسط متحدین خود را از پنجره خانه اش به پائین پرتاب نمود و خودکشی کرد. او فرمانده ستاد ارتش ناپلئون بود.

ژوزف فوشه رئیس پلیس مخفی ناپلئون در 25 دسامبر 1820 و یکسال قبل از فوت ناپلئون در تریست در ایتالیا درگذشت. او در طول چند سال آخر سلطنت ناپلئون به همراه تالیران در حال خیانت به ناپلئون بودند.

شارل موریس تالیران در 17 ماه می 1838 در فرانسه درگذشت و در قصر والانسی به خاک سپرده شد. او در طی چند سال پس از ملاقات در اورفورت به ناپلئون خیانت می کرد.

پاپ پیوس هفتم 2 سال پس از مرگ ناپلئون در 20 آگوست 1823 در شهر رم ایتالیا درگذشت.

مارشال لوئیس نیکلاس داووت 2 سال پس از مرگ ناپلئون و در 1 ژوئن 1823 در پاریس درگذشت. به او لقب مارشال آهنین داده بودند.

مارشال ماسنا 4 سال قبل از مرگ ناپلئون و در 4 آوریل 1817 در پاریس درگذشت. یک دهکده در نیویورک به افتخار او نامگذاری شده است.

مارشال سولت معروف به پنجه آهنین در 26 نوامبر 1851 در سن 82 سالگی درگذشت. او پس از ناپلئون سه بار نخست وزیر شد و چند با نیز به وزارت دفاع برگزیده شد.

آگوست مارمونت در 22 مارس 1852 در ونیز ایتالیا درگذشت. با مرگ او آخرین ژنرال ناپلئون نیز به تاریخ پیوست. سقوط پاریس را علت خیانت او میدانند.

آرشیدوک شارل در 30 آوریل 1847 در شهر وین پایتخت اتریش درگذشت.

تزار الکساندر اول 4 سال پس از مرگ ناپلئون و در 1 دسامبر 1825 در شهر تاگانورگ درگذشت.

فردریک ویلهلم دوم پادشاه پروس در 7 ژوئن 1840 در شهر برلین درگذشت.

فرانسیس دوم پادشاه اتریش در 2 مارس 1835 در شهر وین اتریش درگذشت.

کوتوزف در 28 آوریل 1813 در شهر بونزالو درگذشت و در کلیسای کازان در شهر سنت پیترزبورگ به خاک سپرده شد.

بارکلی دوتولی 3 سال قبل از مرگ ناپلئون در 26 ماه می 1818 در پروس شرقی درگذشت. او را در مائوسولئوم در کشور امروزی استونی به خاک سپردند.

ناپلئون دارای یک فرزند پسر از ماری لوئیس همسر اتریشی خود به نام ناپلئون دوم بود که در 22جولای 1832 در وین درگذشت.

همچنین ناپلئون دارای فرزندان غیررسمی دیگری نیز بود. یکی از آنان چارلز لئون نام داشت و حاصل روابط ناپلئون با لوئیس کاترین النور پلایگن بود که همسر یکی از افسران ناپلئون بود اما وقتی آن دو از هم جدا شدند کاترین به عنوان معشوقه ناپلئون انتخاب شد و اولین فرزند ناپلئون را در 1806 به دنیا آورد.چارلز لئون در سال 1881 درگذشت اما فرزند دختری از وی باقی ماند که شارلوت مسنارد نام داشت.شارلوت در سال 1921 در سن 55 سالگی در یک مصاحبه در 100 مین سال درگذشت ناپلئون گفت که فرزند پسری داشته است که بسیار به ناپلئون شباهت داشته است اما در جنگ جهانی اول در نزدیکی رمس کشته شده است. او همچنین ادعا نمود که دو برادر دیگر وی از 3 برادرش نیز در جنگ اول جهانی کشته شده اند و بدین ترتیب از این شاخه از فرزندان ناپلئون کسی باقی نماند.

ناپلئون همچنین از یک شاهزاده لهستانی به نام ماری والوسکی در 4 ماه می 1801 صاحب یک پسر دیگر نیز شد که به نام الکساندر فلوریان ژوزف والوسکی نامیده شد. او در 27 اکتبر 1868 درگذشت.وی دارای 12 فرزند بود که نوادگان ناپلئون محسوب میشدند.

ناپلئون همچنین یک فرزند دختر به نام امیل پلاپرا از زنی به نام فرانسیس ماریا لروی داشت که در 11نوامبر 1806 متولد شد و در 22 ماه می 1871 درگذشت.

اروپا پس از ناپلئون

شکست های ناپلئون در سال 1814 که منجر به استعفای او گردید نقشه سیاسی این قاره را به شکلی بنیادین تغییر داد و موجب شکل گیری جنبش های ناسیونالیستی در این قاره شد. 100 سال پس از شکست ناپلئون در سال 1814 قاره اروپا در سال 1914 شاهد خونین ترین جنگ تاریخ بشر تا به آن روز که به جنگ اول جهانی معروف شد، گردید. این جنگ تمام قاره اروپا را درگیر نمود و دامنه آن به آسیا و خاورمیانه نیز کشیده شد. جنگ اول جهانی به مدت 4 سال قدرتهای اول استعماری آن روزگار را به خود مشغول کرد و زمانی به پایان رسید که طرفین درگیر به دلیل استهلاک زیر ساخت ها و بنیانهای نظامی و انسانی و اقتصادی دیگر توان ادامه آن را نداشتند.

اروپا برای مدت 20 سال دوران نقاهت و بازیابی را طی نمود و سپس جنگی به مراتب مهیب تر از جنگ جهانی اول آغاز شد که به جنگ جهانی دوم مشهور شد. جنگ جهانی دوم نتیجه سیاست های ناسیونالیستی کشورهای اروپائی بود و موجب شد توان صنعتی و اقتصادی این قاره بکلی از بین برود. 5سال جنگ مداوم سرانجام با افول قاره اروپا و آغاز طلیعه قدرت فائقه آمریکا بر جهان به پایان رسید و پس از پایان آن ملل اروپائی تازه از خواب سیاسی بیدار شدند و فهمیدند که صلح بیش از جنگ میتواند منافع ملی و امنیت آنان را تامین نماید.

کشورهای اروپائی که از رمق افتاده بودند با تشکیل جامعه ذغال و فولاد و سپس بازار مشترک اروپائی و سرانجام اتحادیه اروپا بیش از گذشته به سوی همگرائی حرکت نمودند. ادامه حرکت آنان به سوی همگرائی موجب ایجاد پول واحد اروپائی موسوم به یورو گردید و سرانجام با برداشته شدن مرز بین کشورهای اروپائی، این قاره تبدیل به یک واحد سیاسی منسجم گردید و رویای ناپلئون مبنی بر تشکیل یک کشور اروپائی با یک ملت و یک پول واحد، به واقعیت پیوست.