هاینـریش هیملر فرمانده گشتاپـو و قدرتمند ترین مرد نازی
جنگ جهانی دوم بعنوان مخوف ترين و هولناک ترین نبرد تاريخ، مسبب یک تراژدی انسانی بزرگ بود و باعث ریختن خون هزاران انسان بیگناه و ویرانی نیمی از جهان، از غرب اروپا تا شرق آسیا، طی عملیات های نظامی ویرانگری همچون نبرد استالینگراد - نبرد کیف - نبرد کورسک - نبرد دونکرک - نبرد نرماندی - نبرد ایو جیما - نبرد بریتانیا - نبرد میدوی - عملیات بارباروسا - نبرد برلین و نبرد اوکیناوا گردید. اما همین جنگ خونین راه را برای بوجود آمدن پیشرفت های بسیاری در علوم مختلف، خصوصا با هدف کاربرد در علوم نظامی گردید. همچنین در کوران این جنگ ویرانگر، انسانهای شجاع و توانمندی نیز ظهور کردند که در دفاع از سرزمین خود با تکیه بر خلاقیت و شجاعت بی نظیر و نبوغ خیره کننده شان، رشادتهای بی نظیری را برجای گذاشتند و نام خود را در تاریخ ماندگار کردند. ارتش ورماخت آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، عرصه ظهور ژنرالهایی با شهرت جهانی بود که از شاخص ترین آنها میتوان به فیلد مارشال اروین رومل ملقب به روباه صحرا، هاینریش هیملر فرمانده ارتش سری وافن اس اس و سازمان مخوف گشتاپو، اریش هارتمن معروف به تکخال خلبانان شکاری جهان، هانس رودل ملقب به شکارچی افسانه ای تانکها، آدولف گالاند ملقب به ژنرال شکاری، هانا رایتش ملقب به بانوی شیردل، اتو اسکورزینی، فرمانده کماندوهای هیتلر و خطرناکترین مرد اروپا، فیلد مارشال فردریش پاولوس فرمانده ارتش ششم آلمان در استالینگراد، هاینتس گودریان، برترین استراتژیست نبردهای زرهی و هرمان گورینگ، برجستهترین چهره حزب نازی و فرمانده نیروی هوایی آلمان در جنگ جهانی دوم اشاره کرد که در ورای این نامها، آدولف هیتلر، رهبر افسانه ای آلمان و پیشوای بزرگ رایش سوم با شخصیتی منحصر بفرد، خود را بعنوان یکی از معروفترین چهره های قرن بیستم معرفی کرد.
در دستگاه ناسیونال سوسیالیسم، هیچ شخصیتی مرموزتر و متناقض تر از هاینـریش هیملر وجود نداشت. بسیاری از افراد محو و مفتون افسونها و ادب او شده بودند و همچنین حجب و حیایش در گردهمائیها و منطقی بودن وی، همه را تحت تاثیر قرار داده بود.
سیاستمداران در توصیف از ویژگیهای اخلاقی وی، او را مردی با داوریهای هوشمندانه می دانستند و جنبش پایداری، او را تنها نازی بلند پایه ای می دانست که در محو فرمانروایی آدولف هیتلر می توانست از وجود او استفاده کند.
به نظر ژنرال هوسباخ، هیملر روح اهریمنی پیشوا بود،مردی خونسرد و حسابگر.
چیزهایی که به نظر کارل بورکهاردت، کمیسر عالی سابق مجمع ملل در دانزیک، او را به اهریمنترین آدمها بدل کرده بود. قدرت تمرکز وی بر چیزهای کوچک بود.
به نظر دختر کوچکش، گوردون هیملر، او پدری مهربان و دوست داشتنی بود. همین اواخر گفته بود: چیزهایی که درباره پدر من می گویند، هر چیزی که درباره اش نوشته یا در آینده خواهند نوشت، او پدر من بود، بهترین پدری که می توانستم داشته باشم و من او را دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم.
بسیاری از زیر دستان هیملر را مردی خونگرم، رئیسی متفکر و با نظریات و معتقدات دموکرات مآبانه می دانستند. با منشیان به ورق بازی می نشست و با دستیاران و آجودانها فوتبال بازی می کرد. یک بار، دوازده کلفت جوان را به شامی که به مناسبت سالگرد تولدش داده بود، دعوت کرد و به افسران ناراضی و ناراحتش دستور داد که آنها را به عنوان همدم پشت میز برگزینند و خود دست در دست رئیس آنها به راه افتاد.
تنها جوانیش نبود که کلید روز این شخصیت مرموز او بود، او از یک خانواده متوسط ثروتمند باواریایی به پا خواسته و در آن پرورش یافته و به بار آمده بودو اسم او را از اسم یکی از شاگردان بسیار مشهور پدرش گرفته بودند، یعنی شاهزاده هاینـریش فون ویلتزباخ.
این هیملر جوان، مثل نیمی از جوانان باواریایی هم طبقه خود نه زیاد ضد یهودی بود و نه کمتر از آنها و در دفتر خاطرات خود درباره یهودیان خود را از شمار متعصبینی نشان می دهد که می کوشند بیشتر مهربان و متعادل باشند تا نژاد پرست.
درباره امور جنسی معتقدات خشنی داشت که در روزگار وی غیر عادی نمی نمود. خلاصه اینکه، او محصول آشکار فرهنگ و شیوه آموزشی باواریا بود- یک جوان بوروکرات، دقیق و منظم و پایبند به اصول به شمار می آمد.
هیملر تا سال 1922، در بیست و دو سالگی، یک جوان ملی گرای نمونه بود که تمایلات ضد یهودی و افکار خیال پردازانه زندگی نظامی داشت. در آن سال در آخرین برگ دفتر خاطراتش شعری سرود که نشانگر معتقداتی بود که حاضر بود سر در راه آنها بگذارد:
گرچه ممکن است جسم تو را سوراخ کنند،مبارزه کن،پایدار باش، بایست،بعید نیست خود نابود شوی اما پرچم را همچنان بالا نگه دار.
هیچ تعجبی ندارد که جوانی با چنین تمایلاتی جذب صفوف ناسیونال سوسیالیزم و رهبر افسونگر آن بشود؛ جوانی که بوروکرات تربیت شده است و ذاتا وفادار است یک نازی کاملا آرمانی از آب در می آید. هنگامی که از نردبان ترقی حزب بالا می رفت دستخوش نبردی شده بود که در درونش راه افتاده بود. او اهل باواریا بود، با وجود این شهر یاران پروس مثل فردریک بزرگ را بسیار می ستود و شیفته سرسختی و انضباط پروسی بود.
هیملر سبزه رو، با قد و قواره متوسط، و تقریبا شرقی چهره، با تعصبی ویژه معتقد بود که آلمانی ایده آل از نژاد نوردیک یا شمال اروپاست. وی قد و قواره های بلند و سترگ را بسیار می ستود، ولی خود همیشه از درد معده رنج می برد.
هیملر با آن قدرت شخصی فوق العاده ای، که البته پس از آدولف هیتلر، در دستگاه دولتی رایش آلمان به هم زده بود، هنوز هم مردی فروتن و وظیفه شناس باقی مانده بود. گرچه کاتولیک زاده بود، بی پروا به کلیسا حمله می کرد ولی با وجود این، به روایت یکی از دوستان و همنشینان صمیمی وی، سپاه اس اس خودش را واقعا بر پایه اصول یسوعی بالا آورده بود و با تقلید ساعیانه از فریضه ها یا آیینهای خدماتی و تمرینات روحی(ایگناتیوس لویولا) آن را اداره می کرد.
مردی که دیدارش و نامش لرزه مرگ بر جان میلیونها آدم می انداخت، به یکی از خاصان خود گفته بود که در برابر پیشوا خود را شاگرد مدرسه ای می داند که تکلیف شبانه اش را انجام نداده است!
هیملر، عین پیشوایش به مادیات علاقه ای نداشت و درست بر خلاف گورینگ و دیگران از موقعیت و منصب خود سوء استفاده نکرد. زندگی متوسط وساده ای داشت، در خوردن غذا میانه روی پیشه کرده بود، اندک می نوشید و روزانه فقط دو سیگار برگ می کشید. در مقام یک فرد مسئول، برای خانواده اش وضعی مهیا دیده بود که پول زیادی برای استفاده شخصی اش باقی نمی ماند.
با وجودی که قدرت او از آدولف هیتلر سر چشمه گرفته بود، اما پیشوا می کوشید شخصا کاری به او نداشته باشد. هیملر دقت و وسواس زیادی در برابر خون و ضرب و شتمها داشت، دیده بودند که در محل برگذاری اعدامها سرش را به زیر می انداخت، وی همچنین به پزشک شخصی خود نیز گفته بود:
من اغلب آهویی را کشته ام، اما هر بار که به چشمان مرده اش نگاه کردام وجدانم معذب شده است.
وی همچنین مادر یک سرهنگ نیروی هوایی را که حاضر نشده بود از معتقدات خود(گواه یهود)، بگذرد از اردوگاه کار اجباری در راونزبروک آزاد کرده بود. وی این کار را با وجودی که فیلد مارشال میلش، تهدید کرده بود هیچوقت با او صحبت نکند انجام داده بود.
اگر کسی سیاستمدارانه به او نزدیک می شد، او به دشواری می توانست در برابر یک تقاضای عفو منطقی پایداری کند. او یک بار یک فراری را آزاد کرد و بار دیگر یکی از کارمندان را که درباره نحوه رفتار سربازان اس اس با لهستانی ها انتقاد ریشه داری نوشته بود، بخشید.
یک بار خواهر زاده اش را که افسر وافن اس اس بود به جرم همجنس بازی دستگیر کردند و نزد او آوردند و او بی درنگ حکم محکومیت او را امضا کرد و دستور داد او را به یک بازداشتگاه فرستادند. این محکوم جوان ضمن سپری کردن دوران محکومیت در بازداشتگاه نیز مرتکب همجنس بازی شد و دایی وی دستور داد او را تیر باران کنند. رودلف وهرز، که یکی از قضات وافن اس اس بود، درخواست کرد در حکم وی تخفیف داده شود ولی هیملر نپذیرفت.
من نمی خواهم کسی بگوید که من سستی و اغماض کرده ام برای اینکه خواهر زاده ام بوده است.
در مراکز کشتار بعضی از نگهبانان از شکنجه کردن زندانیان لذت می بردند، اما اینان از ترس کیفر دیدن از ما فوق خود با آدمهای سادیست بدل می شدند. سال پیش از این هیملر به کارکنان خود دستور داده بود که کسی حق ندارد خود سرانه یهودیان را آزار دهد. وی به یکی از شتورم بانفوهرر یا فرماندهان پیراهن قهوه ای خود دستور داده بود:
فرمانده وافن اس اس باید منضبط باشد اما سنگدل نباشد. اگر در کارتان به موردی برخوردید و دیدید که فرمانده ای از محدوده وظیفه اش فراتر می رود یا جوری نشان می دهد که کف نفس را دارد از دست می دهد، بی درنگ مداخله کنید.
اخیرا درباره تیرباران خودسرانه و بدون مجوز قانونی یهودیان فرمان مشابهی به دایره حقوقی اس اس صادر کرده بود : اگر انگیزه این کار، خودخواهانه، سادیستس یا جنسی باشد، کیفر قضایی آن با توجه به نوع جرم همان است که درباره قتل و آدم کشی اجرا می شود و به همین دلیل بود که به مورگن اختیار داد که سرپرست اردوگاه اسیران بوخنوالد را به محاکمه بکشاند.
هیملر تربیت افرادش را که آدمهای منضبط و آبدیده باشند ولی سنگدل نباشند، کار خیلی دشواری می دانست و می کوشید که سپاه وافن اس اس را به سپاه سلحشورانی بدل کند که شعارشان این باشد:
وفاداری، شرف و حیثیت من است
بنابراین نه تنها معتقدات برتری نژادی بلکه فضیلت اطاعت و وفاداری، حمیت قسمتی، وظیفه، راستی و درستی، کوشش، صداقت و بزرگواری و روح سلحشوری را به آنان می آموخت.
وی همچنین به افرادش توصیه می کرد که خوش رفتار و اصیل باشند:
خواه ضیافت شام برگزار می کنید یا یک سان و رژه تدارک می بینید، هر جا که میهمانان هستند، من مصرانه از شما می خواهم که به تمام جزییات رسیدگی کنید، زیرا من می خواهم که افراد اس اس در همه جا نمونه والایی باشند و در برابر تمام افراد آلمانی ادب و نزاکت و ملاحظات را رعایت کنند.
من هیچ دوست ندارم حتی یک نفر را ببینم که بر پیراهن سفیدش، لک چرک داشته باشد. به علاوه باید مثل آقازاده ها بنوشید و الا به شما هفت تیر داده خواهد شد تا به زندگی خود پایان بدهید.
فیلد مارشال کارل فون دونیتز پس از وصول تلگرافی از مارتین بورمان مبنی بر جانشینی او به جای پیشوا پس از مرگ آدولف هیتلر می گوید:
پیام مذبور که مرا جانشین پیشوای آلمان می نمود در ساعت 6 بعد از ظهر روز 30 آوریل 1945 به من رسید.
بعد از اینکه از حیرت بیرون آمدم، با این عقیده که در صورت از بین رفتن حکومت مرکزی، فقط هرج و مرج حکم فرما خواهد شد، تصمیم گرفتم به هر نحو ممکن از این مقوله جلوگیری کنم. اما مشکل فقط آلمان نبود، بلکه اگر مردم در کشور های فنلاند، نروژ و دانمارک که هنوز تحت اشغال آلمان بود، قیام می کردند و سربازان آلمانی نسبت به جلوگیری از شورش خشونت نشان می دادند، شرایط دشوارتر نیز میشد.
ولی قبل از اینکه من شروع به کار کنم، باید می دانستم تکلیفم با هیملر چیست؟ اگر هیملر در صدد مقاومت بر می آمد، کار بسیار دشوار می شد. او جانشین پیشوا و رئیس کل نیروی نظامی آلمان بود، چون پیشوا در آخرین روزها، ریاست ستاد ارتش را نیز به هیملر واگذار کرد و بدین صورت او به عنوان فرمانده کل ارتش شناخته می شد. این جدای کنترل کامل او به عنوان فرمانده کل سازمان وافن اس اس، اس آ( گروه حمله) و دستگاه اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش، گشتاپو و کل نیروی پلیس آلمان بود و بدتر از همه اینکه او مظهر یک نیروی سیاسی قدرتمند حزب نازی نیز بود که تحولات عظیمی را طی سالهای گذشته در آلمان و اروپا به وجود آورده بود و همچنین در سرتاسر آلمان و کشورهای اشغالی، نیروی نظامی داشت. اما من، فیلد مارشال دونیتزبعنوان فرمانده کل نیروی دریایی آلمان، جز ملوانانم کسی را نداشتم که جمع آوری آنها هم به این سرعت ناممکن به نظر می رسید.
از آجودانم خواستم که از هیملر بخواهد که فوری نزد من بیاید. اما هیملر مخالفت کرد تا اینکه خودم تلفنی از او خواستم که برای یک مسئله ضروری نزد من بیاید. هیملر دقیقا در نیمه شب سی ام آوریل وارد (پلوئن) و دفتر کار من شد و من او را روی یک صندلی راحتی نشاندم و خود پشت میز تحریرم نشستم، روی میز تحریرم هفت تیری بود که ضامن آن را باز کرده بودم که برای شلیک آماده باشد و با چند پرونده سلاح مذکور را پوشانده بودم. در همه عمرم نخستین بار بود که هنگام ملاقات یک نفر من هفت تیر در دسترس داشتم.
وقتی تلگراف بورمان را به دستش دادم، هنگامی که او تلگراف را می خواند بدقت به او می نگریستم، من متوجه شدم که وی بدوا از خواندن آن خبر به حدی حیرت کرد که رنگش پرید ولی هنگامی که به او گفتم که نمی توانم از همکاری او در دولت جدید استفاده کنم او حدود ساعت یک پس از نیمه شب با موافقت ریاست من و بدون هیچ کلام اضافه ای آنجا را ترک کرد.
از این پس از هیملر اطلاعات دقیق و قابل استنادی در دست نیست اما سرانجام وی در تاریخ 23 می 1945 با کپسول سیانوری که در دهان خود جاسازی کرده بود به زندگی خود پایان داد. او در طی مدت ریاست خود بر اس اس این سازمان نو بنیاد کوچک را به یک ارتش بسیار قدرتمند در طی زمانی کمتر از 6 سال بدل کرد!
اما کار حیرت آورتر وی تبدیل دستگاه اطلاعاتی آلمان در زمانی کمتر از 3 سال به قدرتمندترین دستگاه اطلاعات و ضد اطلاعات اروپا بود. او همچنین ریاست کلی اجرای پروژه های موشکی آلمان و همچنین تاسیسات هسته ای آن کشور و تولید اکثر تکنولوژی هایی بود که سالها پس از آن کشف شد.
عجیب آنکه این مرد قدرتمند که حتی سالها پس از مرگش، نامش لرزه مرگ بر پیکره میلیونها انسان می انداخت و در طی حکومت آدولف هیتلر، بنا بر ادعای جمع کثیری از نازیها، به مراتب قدرتی بیشتر از پیشوا نیز داشت و تنها نازیی به شمار می رفت که می توانست در هر زمان، آدولف هیتلر را سرنگون کند. هرگز سودای قدرت و ثروت در سر نداشت و هرگز جرات نمی کرد به صحنه اعدامها در طول سالهای مسئولیتش نگاه کند و بنا به ادعای تعداد زیادی از شهود عینی، همیشه سر به زیر می افکند و دگرگون می شد.