ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

منشور پارسوماش کوروش کبیر

منشور پارسوماش کوروش کبیـر

منشور پارسوماش کوروش کبیـر

منشور پارسوماش، میراثی گرانبها از کوروش کبیر، شهریار روشنایی ها و امپراتور بزرگ و مقتدر سلسله شاهنشاهی هخامنشیان است که از کتیبه های کهن و سنگ نبشته های به جای مانده از تاریخ شکوهمند ایران باستان استخراج شده و با نامهای دیگری همچون منشور پرشیا، منشور شوشیانا و منشور پاسارگاد نیز شهره است.

علاقه و میل فروزنده درونی به سرزمین جاوید و گذشته درخشان ایرانزمین، فرزندان اهورایی پارس را بسوی اعجاز الواح و کتیبه های کهن و بویژه سنگ نبشته های سلسله هخامنشیان هدایت میکند. زیرا نیروی نهفته و راز آلود این یادگارهای گرامی، زمانی انسان را بسوی باز سرایی مجدد فرا می خواند، که گفتار کوروش کبیر، بنیان گذار نخستین جامعه مدنی و مؤلف و مؤسس منشور حقوق بشر جهانی را باز سروده باشد هم از سر عشق و شوریدگی، هم از منظر و باور خویش.

آنگونه که نیچه با ذهن و زبان خویش، زرتشت بزرگ ما را در مقام مخاطب و مأنوس خود برگزید، راقمِ این کلمات نیز مُصلح ترین و دانا ترین رهبر عصر ایران باستان را به گفتگو طلب میکند، با سه صدای مستقل، یکی صدای شعر، دوم صدای آن خردمندِ بی همتا و سوم صدای زمان.

چنین شد این بازسُرایی آزاد، مُولود تعبیر جهانیان از حیات و حضور و عظمت کوروش کبیر، انسانی که ستم ستیز بود، مُصلح بود، عدالت طلب بود و آزادی خواه، و او پسر ماندانا و کمبوجیه، جز شکوفائی و سرافرازی مردم و میهن و مدنیت جهان خویش، دغدغه دیگری نداشت.

بیایید به رؤیا و ریشه ها باز گردیم و بلوغ بی همتای فرهنگ ملی این دیارِ بی خلل را به رُخ بی خویشتنانِ منکر بِکشانیم. زیرا به قول دُرُست کوروش هخامنش، کسی که هویت نخستین و ریشه های استوار خویش را باز نشناسد، آینده ای استوار نخواهد داشت و انسان بی آینده، سرانجام به هر یوغی، گردن خواهد نهاد.

 

منشور پارسوماش

 

1

این منم کوروش

فرزندِ ماندانا و کَمبوجیه

پادشاهِ جهان، پادشاهِ پهناورترین سرزمین هایِ آدمی

از بلندی های پارسوماش تا بابلِ بزرگ

 

این منم پیشوایِ خرد، خوشی، پاکی و پارسایی

نوادۀ بی بدیلِ نور، توتیایِ ترانه، سرآمدِ سلطنت

بَعل با من است نَبو با من است

من آرامش بی پایانِ اَنشان و شکوهِ ملتِ خویشم

من پیام آورِ برگزیدۀ اَهورا و عِدالتم که جز آزادی، پیام دیگری نیاموخته ام

و جز آزادی پیام دیگری نخواهم آموخت، پس شادمان باشید

زیرا به یاریِ ستم دیدگانِ خسته خواهم آمد

من شریکِ دَرَهم شِکستگانِ سرزمینِ شما هستم

زودا از این وَرطه، بَرخواهید خواست

و من این شبِ وَحشت را دَرهَم خواهم شکست

و روز را به خاطر خاموشان، باز خواهم خواند

و آزادی آدمی را رَقَم خواهم زد

و به خُنیاگران خواهم گفت

برای گوشه گیران و گمنامان بخوانند

من آمدۀ عدالت و میزبانِ آزادی ام

 

چنین پنداشته، چنین گفته و چنین کرده ام

که پروردگارِ بزرگ، به اسمِ هفت آسمانِ بلند، آوازم داد

تا پیشوایِ دانایان و برادرِ دریا دلان شوم

من امنیتِ بی پایانِ آوارگانِ زمینم

که به احترامِ آزادی، دیوان و درندگان را به دوزخ در افکنده ام

پس اهریمنِ نابکار بداند

که سرزمینِ من، ساحتِ بی انتهایِ آفتاب و آرامشِ آدمی است

تا پَرده دَران و دیوان بدانند

من دولتِ دریا و دلالتِ دانایی ام

من مُنجیِ مُنتظران بی ماه و مونسم

که آشتیِ آسمان و زمین را به زندگانی، خواهم بخشید

من قانون گذارِ بزرگِ بارانم

که رحمت و رهایی را به ارمغان آورده ام

شاهِ شاهان، پِسر ماندانا و کَمبوجیه منم

 

2

برای من که جهان را به جانبِ علاقه، فرا خوانده ام

چوپان به کوه و پیر به خانه و پیشه ور به شهر، یکیست

همه برادران من اند

برای من که برادرِ بینوایان و غم خوارِ خستگانم

زنان به جالیز و دبیران به دیر و سواران به صحرا، یکیست

همه خان و مان من اند

من کوروشم و تنها نجات جهان به آرامشم باز خواهد آورد

من پسرِ پادشاه اَنشان و مشعل دارِ مردمانم

من برگزیدۀ گلبرگ و شبنمِ خالصم

که خداوند به شادمانیِ سپیده دَم، سوگندم داده است

من پیام آوِر آن حقیقتِ بی پَرده ام

که پروردگار، همۀ رودها، راه ها، دامنه ها و دریاها را به فرمانم آورده است

از پهنه های پارسوماش تا جلگه های جَلیل اَنزان

سوارانِ من از کشتزار بی کرانۀ برنج و عطرِ گندمِ نو می گذرند

فرشتگانِ نان و شفا، شبانه به شوشیانا رسیده اند

 

پس ای ستم دیدگان

فراوانی و خوشی هاتان، بسیار باد

آسایش و امیدهاتان، بسیار باد

فرزندان بُرومند و بَرکتِ نانتان، بسیار باد

نان و نمک، خوابِ آرام و بیداریِ و بارانتان، بسیار باد

 

من، بَرگزیدۀ زمین و اولادِ آسمان، آزادی شما را رَقَم خواهم زد

زیرا من نگهبانِ بی مرگ مُحبَتم

رَهاوردِ من، رهایی مردمانِ شماست

من اورشلیمِ ویران را، واژه به واژه و سنگ به سنگ، باز خواهم ساخت

زنجیر از دو دستِ فرزندانتان، خواهم گشود

و بر این صخرۀ سِتُروگ، خواهم نوشت:

آزادیِ آدمی، آخرین آوازِ اولینِ من است

زندان ها را دَرهَم خواهم شکست، دژها را خواهم گشود

و بیداد گران را خانه نشینِ شکستِ خویش خواهم کرد

 

3

تمام شد

تسلیم شدگان را خواهم بخشید

خشم آوران خاموش را خواهم بخشید

خستگان را شفا خواهم داد و عدالت خواهم آورد

پس شما شکست خوردگان

به خانه های خویش باز گردید

دانایی و مُحبت را به یاد آورید

مَنزلتِ عزیزِ آدمی را به یاد آورید

من خشنودیِ بی پایان خداوندم

برای کشتن و کینه توزی نیامده ام

فرمانروایی که هم دلِ مردمانِ خویش نباشد

سیه روز تر از همیشه، سَرنگون خواهد شد

پس از قول من بگویید

به جَبارانِ این جهان بگویید

که از ظلمتِ خویش، حتی پلاسِ پاره ای به گور نخواهید بُرد

به آنها بگویید که از گُردۀ کَبود تازیانه فرو شوید

وَرنه عطرِ هوا، حتی با شما همدلی هم نخواهد کرد

 

هُشدارِتان میدهم

او که به کُشتن آزادی بیاید

هرگز از هوای اَهورا، خوشبو نخواهد شد

بَخشوده نخواهد شد، بزرگ نخواهد شد

این سخن من است

من پسرِ ماندانا و کَمبوجیه

که جهان را به جانبِ عدالت و آزادی، فرا خوانده ام

که انسان را به جانبِ آرامش و اعتماد، فرا خوانده ام

پس فرمان دادم

تا صخره های سهمگین را از مقابلِ گامهای خستگان بردارند

رودها را روانه کنند و جلگه ها را بیاریند

پرندگان در آزادی و آدمی به آسودگی شود

 

من کوروشِ هخامنش

فرمان دادم که بر مردمان مَلال مَرَوَد

زیرا مَلال مَردمان، مَلال من است

زیرا شادمانی مردم، شادمانی من است

 

من پیام آور اُمید و شادمانی را دوست میدارم

پیروزی باد، بر سکون سایه را دوست میدارم

وزیدن زنده گندم زاران را دوست میدارم

خُنیاگران و گهواره بانان را دوست میدارم

خوشه چینان و دروگران را دوست میدارم

محبت مردمان و آزادیِ آوازشان را دوست میدارم

من راستی و درستی را دوست میدارم

پس به آیندگان و نیامدگان بگویید

او که دوست میدارد، دوست داشته خواهد شد

و آنکه بر مردمانش سِتم کند، دیری نمی رود که راه به دوزخ خواهد گشود

 

4

بگذارید هر کسی به آیین خویش باشد

زنان را گرامی بدارید و فرودستان را دریابید

و هر کسی به تکلم قبیله خود، سخن بگوید

آدمی، تنها در مقام خویش به مَنزلت خواهد رسید

 

گسستن زنجیرها، آرزوی من است

رهایی بَردگان و عِزت بُزرگان، آرزوی من است

شکوه شب و حُرمت خورشید را گرامی میدارم

پس تا هست

شبهایتان به شادی و روزهاتان، رازدارِ رَهایی باد

این فرمانِ من است

این واژه، این وصیتِ من است

او که آدمی را از مأوای خویش براند

خود نیز از خوابِ خوش رانده خواهد شد

تا هست، هوادار دانایی و تندرستی باشید

من چنین پنداشته، چنین گفته و چنین خواسته ام

 

مَزمور مساوات، کتاب من است

حقیقت بی زوال، سُلوک من است

من هخامنشم، هخامنشِ خِرَد و هخامنشِ بی خِلَل

 

خدمت گذارِ زنان و زندگی بخش بینوایان، منم

منم که برایتان نام و خانه و امید آورده ام

پس به نمازِ نیاکان خویش باز خواهم گشت

و می دانم که نور و ستاره سلطنت خواهند کرد

و من از پی آزمونی بزرگ به بالا برآمده ام

من از عبرتِ سنگ با آینه سخن گفته ام

این گفته من است

کوروش پسرِ ماندانا و کَمبوجیه

که شما را به نمازِ نیاکان خویش می خواند

 

5

شهریاران را از میان دانایان و دلیران برگزیدم

دبیران و درباریان را از میان حکیمان برگزیدم

و گفتم جز به پِندار نیک، در سرنوشت مردم ننگرند

و گفتم جز به گفتار نیک، با مردمان سخن نگویند

و گفتم جز به کِردار نیک، همراه مردمان نشوند

بدین تدبیر برتر است که بزرگی، بزرگی می آورد و عدالت، عدالت

یقین و اعتماد، بلند آوازه ات خواهد کرد

این آخرین اتفاق فرشته و آدمی است

 

من این جهان را، بدین تدبیر طلب کرده ام تا ظلمت از خانه زندگان زدوده شود

آبادانی بی زوال زاده شود و بیم نباشد، بیداد نباشد، مرض نباشد، مرگ نباشد

اضطراب و هَراس برچیده شود و خوف و خستگی بمیرد

پیران به خانه باشند و کودکان به گهواره شادمانی کنند

بُرنایان به عشق درآیند، زنان به آزادگی و آزداگی به آزادی

 

وای بر ظلمت اَفزای زبون

هر ناله ای که از دستِ بیدادگری برآید

هزار خانه را به خاکستر خواهد نشاند

هزار دل دانا را به گریه خواهد شُست

و مرا طاقت تلخ کامیِ فرودستان نیست

من آرامش و اعتمادِ آدمی ام

چگونه تحمل کنم که تازیانه، جایگزین ترانه شود!؟

 

بی عاقبت، او که بر پریشانیِ مردمان حکومت کند

بی فردا، او که بر درماندگان حکومت کند

شهریاری که نداند شب مردمانش، چگونه به صبح میرسد

گورکَنِ گمنامی ست که ِدل به دفنِ دانایی بسته است

مردمانِ من، امانتِ آسمان اند بر این خاکِ تلخ

مردمانِ من، خان و مانِ من اند

 

6

گفتم گیاهان را گرامی بشمارید

گیاهان، گُماشتگانِ بهشت خداوندند

گیاهان، فرشتگان خاموشِ خانۀ آدمی اند

 

گفتم که دره ها و دامنه ها را پاکیزه نگه دارید

زیرا زمین، ضامنِ زندگانی آدمیست

گفتم هر او که درختی نِشانده

به دانایی پروردگار خواهد رسید

به درگاهِ دریا و آرامشِ آسمان خواهد رسید

گفتم هر او که مُشیمۀ شب را به نور بشوید

باران را گرامی داشته است

مرا و محبت مرا گرامی داشته است

گفتم هر او که بَهای این همه بَرکت بداند

به ثروتِ ستاره خواهد رسید

به کرامتِ کوه خواهد رسید

به رازِ کلمه خواهد رسید

و گفتم حیاتِ هوا را به تنفسِ تاریکِ اهریمن نَیالایند

من برای عبور از این همه کوه، ارابه رانان را به راه خوانده ام

من برای عبور از این همه طوفان، طبالان و ترانه خوانان را به راه خوانده ام

من برای رسیدن به آن همه رود، رَدشکنان و دریادلان را به راه خوانده ام

ما از کمین گاهِ اهریمنان، خواهیم گذشت

ما ظالمانِ زمین را درهم خواهیم شکست

ما شب و شقاوت را خواهیم زدود

زنــــدگی را ستایــــش خواهیم کرد

آزادی و عدالت را ستایش خواهیم کرد

 

من کوروشم

و گفته ام از این پیش تر و باز می گویم:

سرانجامِ تن آسایی، تسلیمِ مطلق است

پس تا هستید، کرامت و کوشایی بر شما ارزانی باد

من یاورِ زمین و عدالتم، من زندگی ها خواهم ساخت

خوشی های بسیار خواهم آورد و ملتم را سر بلندِ ساحتِ زمین خواهم کرد

زیرا شادمانیِ او، شادمانیِ من است

 

7

من از آوازِ گندم، به بوی نان رسیده ام و از طعمِ نان، به زینتِ زندگی

رفتنِ آرامِ رود، رازِ کار و کرامتِ کبریاست

من از وزیدنِ باد، به عطرِ سخاوت رسیده ام و از سایه سارِ سخاوت به سکوت

که تنها به وقتِ عدالت، از آسمان سخن می گویم

 

من کوروشم

کوه ُبرانِ بادیه ها، کماندارِ پارسوماش و پیشوایِ مردمانِ بزرگ

هم بدین پندارِ شریف است که فرمان دادم تا باغ های بیکرانه بیارایند

بهشت ها بسازند و پروانه و آهو و پرنده را پاس بدارند

زیرا زمین و هر چه در اوست، گرامیِ من است

و من این کلامِ مقدس را به آیندگانِ نیامده خواهم رساند

شما نیز یاورِ مردمان و عاشقِ عدالت باشید

این سخنِ من است

نجات دهنده باِبل و پادشاه پارسوماش

منم که جباران را به خاموشی و ستم َبران را به آزادیِ تمام خواسته ام

درندگان را به دورترین دامنه ها رانده ام، مغلوبان را محبت کرده ام

و مردمانــم را بر َســـریــــرِ ستـــاره نشانــــده ام

 

پادشاهِ پارسیان و کماندارِ آریائیان منم که به بالینِ فرودستانِ شب زده شتافته ام

من شفا آور خستگان زمینم

شوشیانا و اورشلیم را من پی افکنده ام

اورازان و ِپرشیا را من پی افکنده ام

 

من فرمان دادم تا تباهی و بیداد را از دیارِ آدمیان برانند

تا َبلا بمیرد، بیم و گرسنگی بمیرد، جنگ و جهالت بمیرد، دیو و درنده بمیرد

 

من کوروش

پسرِ ماندانا و کَمبوجیه با شما سخن می گویم

َمرغاب منزلِ نخستینِ من است

َمرغاب منزلِ آخرینِ من است

 

8

بابل به دست من افتاد و چون به بابل شُدیم

سربازان و پارسیانِ خویش را گفتم

دست به هیچ دامنی دراز نکنید

زنان و کودکان در پناهِ من اند

پیران و پی بُریدگان در پناهِ من اند

خاموشان و خستگان در پناه من اند

 

سلوکِ سربازانِ من

سلوکِ پارسیانِ سرزمینِ من است

و ما برای آزادیِ مردمان آمده ایم

تبـــاهی و تیـرگی از ما نیست

وحشت و شقتاوت از ما نیست

تازیانه و تجـــاوز از ما نیست

غیــظ و غرامــت از ما نیست

ما رسولانِ اَمان و آسودگی هستیم

ما آورندگانِ آزادیِ مردمان هستیم

تنها ترانه و شادمانی باشد

همین و دیگر هیچ

این فرمانِ من و فرمانِ فرشتگانِ زمین است

 

من یاورِ مردمان و پیام آور محبتمِ

پروردگارِ بزرگم چنین گفته، چنین خواسته، چنین کرده است

او یاورِ من است و چُنینم گفت که دستِ تو را باز گرفته ام

تا دُوال از کمرِ ظالمان و گِره از کارِ فروبستگان بگشایی

درها به روی تو باز است و دروازه ها به روی تو باز

من کلیدِ همۀ درها و دروازه ها را به تو خواهم سپرد

من پیشاپیشِ تو، کوه ها و دره ها را هموار خواهم کرد

قفل ها و کلون ها را خواهم گشود و ستمگران را به ساحتِ سکوت خواهم راند

 

تو کمر بستۀ کلامِ من و کبریای منی

تو را آن دَم از داناییِ خویش آفریدم که هنوزت کلامی نیاموخته بودند

تو پناهِ بی پایانِ منتظران و مولودِ برگزیدۀ منی

 

9

از پارس برآمدم و از پارسوماش، پادشاهِِ پاکان و رستگارانم

پادشاهِ شب شکنانی که برایِ شما از نور بشارت آورده اند

ایامِ اسارتِ سرزمینِ من به پایان رسیده است

ایامِ اسارتِ مردمـانِ من به پایان رسیده است

من پیشگویِ فردای فهمیدگانم

برادرِ باران و رؤیا نویس رود

که خزاینِ زمین را باز خواهم گشود

نان و شفا و آرامش آورده ام

من ترس خوردگان را پناه خواهم داد

من خطا کاران را خواهم بخشید

زیرا نادان، نه مجرم است و نه موذی

تنها نادانی، جرمِ جهانِ ماست

 

و گفتم بر این صخره، صورتی از کلامِ مرا بنویسند

و نوشتند و گفتم کتیبۀ کاهنانِ اورشلیم را بنویسند

و نوشتند

مرا اَرمیایِ نبی به خواب هایِ آسمان دیده است

مرا دانیالِ نبی به خواب هایِ آسمان دیده است

و دانایِ دانایان گفت

ما کوروش را کمربستۀ خویش دانسته ایم

او از مشرقِ آفتاب به زادرودِ مغرب خواهد رسید

آنجا که خورشید به خوابِ آب فرو می رود

و من گفتم تا ستمگران را به سیاهیِ بختِ پلیدشان بِنشانند

و من گفتم برایتان رهایی آورده ام، رهایی دهندۀ رُعایا منم

پشتیبانِ پیشه وران منم و چوپانِ دره ها و شبانِ قله ها منم

 

پس بشارتم دادند

که موسمِ سلطنتِ ستاره فرا خواهد رسید

موسمِ رهاییِ آدمی فرا خواهد رسید

و من کمر بستۀ باران و بشارتم

که کمر به عدالتِ آدمی بسته ام

که کمر به آزادیِ آدمی بسته ام

 

10

بسیاران را دیدم بی خواب و بی خانه

بسیاران را دیدم بی جهان و بی جامه

بسیاران را دیدم بی گور و بی گذر

بسیاران را دیدم بی راه و بی پناه

بی گفت و بی امید

همه سایه به سایه، هراسیدۀ هجوم و زانو نشینِ غَمِ خویش

مرا تحمل این همه ستم نبود و مرا طاقتِ دیدنِ این همه فلاکت نبود

پس فرمان دادم

تا نان و آبشان دهند، کار و کمالشان دهند

آرامش و آزادی اشان دهند و دانایی و ثروتشان دهند

آن ها همه گریختگانِ کشورِ بد اندیشان بودند

و گفتم به من بازآیید که من امانِ زندگانِ زمینم

پس فرمان دادم

سدها و سایبان های بسیاری بسازند

باروها، برج ها، دژها و دیوارهای بسیاری بسازند

همه هر چه که هست، همه برایِ مردمانِ من

 

و گفتم اینجا در سرزمینِ من، حکیمان در آرامش اند

اینجا در سرزمینِ من، دانایان در آرامش اند

من شعله های بی شماری برافروخته ام

من بَردگانِ بی شماری را رهایی رسانده ام

و گفتم هر کس که این مردمان را ناچیز شمارد

به زنجیرش خواهم کشید

از این پس دیگر نه دیوی در این دیار و نه خشمی

که خنجرش در دست این دستورِ پروردگارِ من است

تا من پرستارِ درماندگان شوم

تا من مونسِ مردمان و یاورِ خستگان شوم

 

اَمیران و آیندگان بدانند

پادشاهی که ثروت اندوزِ روزِگار شود

هلاکِ خویش را به خوابِ اهریمن خواهد دید

و او هرگز بخشوده نخواهد شد

 

من، من که کوروشم می گویم

هر چه از آسمانِ بلند بِبارد و هرچه بر این زمین بروید

از آنِ مردمانِ من است

 

امیران و آیندگان بدانند

رهبرِ رستگاران، اوست که بی نیاز بیاید و بی نیاز بگذرد

ورنه هرگز بخشوده نخواهد شد

ورنه هرگز دُرُست نخواهد شد

ورنه هرگز دوست نخواهد داشت

ورنه هرگز دوست داشته نخواهد شد

جاوید باد نام و یاد شهریار روشنایی ایران زمین