ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

سلسله شاهنشاهی ساسانیان

امپراطوری ساسانیان یکی از سه امپراطوری بزرگ است که پس از اشکانیان در ایران ظهور کرد و توانست در زمان حکومت تعدادی از شاهان مقتدر ساسانی همچون انوشیروان دادگر، شاپور، اردشیر، هرمزد و خسرو پرویز، قسمتی از شکوه و جلال امپراطوری شکوهمند هخامنشیان را به ایران بازگرداند و به نوعی انتقام داریوش سوم را از جانشینان اسکندر مقدونی بستاند.

اما از آنجا که سلسله ساسانیان بخصوص در انتهای دوران حکومت، شاهد پادشاهان باکفایتی بخصوص در زمینه مردم داری، عدالت و انسانیت همچون امپراطوری هخامنشیان نبود، جایگاه مردمی مطمئنی نداشت و در اثر بی عدالتی ها و فساد موجود در در دربار و حکومت، با حمله اعراب وحشی به ایران، علیرغم رشادت های بی نظیر مردم سرزمین جاوید ایران، خیلی زود رو به زوال گذاشت و خاک عزیز ایران توسط اعراب جاهل به توبره کشیده شد. 

در آن سوی فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراتوری قرار داشت كه به مدت هزار سال از اروپای رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر كنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نكرده بود، آهسته از صدمات جنگ های پارت ها (اشكانیان) شفا یافته بود و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست توانای شاهان ساسانی حفظ كرده بود كه بعدها توانست پیروزی تازیان بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران كند.

ساسان، موبدی در تخت جمشید بود، پسرش بابك امیری در خور بود، بابك، گوچیهر فرمانروای فارس را كشت، خود را شاه آن سامان نامید و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت. شاپور بر اثر سانحه ای مرد وبرادرش اردشیر، جانشین وی شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشكانی، از قبول این سلسله جدید امتناع ورزید. به سال 224 میلادی اردشیر اردوان را در جنگ كشت و خود را پادشاه نامید.

اردشیر حكومت سست ملوك الطوایفی اشكانیان را با یك حكومت سلطنتی پر قدرت، كه از طریق یك تشكیلات اداری متمركز اما رو به گسترش امور را می گرداند، جایگزین كرد. حمایت اربابان مذهب زرتشتی را با احیای معابد جلب كرد و به مردم قول داد انتقام داریوش سوم را از جانشینان اسكندر بگیرد و تمام سرزمین های امپراتوری هخامنشیان را باز ستاند . او تا زنده بود نبردهای سریعش حدود ایران را در شمال خاوری تا رود جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. و هنگام مرگ به فرزندش شاپور سفارش كرد تا به وعده های او جامع عمل بپوشاند.

شاپور اول تمام قدرت و كاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگ نبشته ها او را مردی با وجنات زیبا و نجیب وصف می كند. او تربیت عالی داشت و به دانش مهر می ورزید. به تمام ادیان آزادی كامل داد. به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه كند و اعلام كرد كه مغان، مانویان، یهودیان ، مسیحیان و ارباب سایر مذاهب در امپراطوری او از هر اذیتی مصون هستند. با ادامه ویراستن اوستا، كه در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را وا داشت تا آثار فلسفه مابعدالطبیعی، نجوم و طب را كه غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این كتاب مقدس ایرانی بگنجانند.

اردشیر در حمایت از هنر گشاده دست بود و در سلسله ساسانی بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدی در شهر شاپور ساخت كه ویرانه های آن هنوز به نام جندی شاپور وجود دارد. در شوشتر، در ساحل رود كارون یكی از ساختمان های مهندسی كهن را بر پا كرد. این ساختمان عبارت بود از سدی با قطعات سنگ خارا كه پلی به طول 520متر و عرض 6 متر تشكیل می داد. برای ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد. بستر آن سنگ فرش گردید و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد.

شاپور علی رغم میل باطنی به سوریه حمله كرد، به انطاكیه رسید اما در آنجا از ارتش روم شكست خورد و قرار داد صلحی در سال 244م با آنان امضا كرد كه به موجب آن تمام سرزمین هایی را كه سابقا از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همكاری ارمنستان با رومیان خشمگین بود  به آن كشور وارد شد و در سال 252 میلادی سلسله طرفدار ایران را در انجا مستقر كرد. به واسطه قدرتی كه گرفته بود، جنگ با روم را از سر گرفت و امپراطور والریانوس را شكست داد و او را در سال 260 میلادی دستگیر نمود و هزاران اسیر را ناچار به كار اجباری در ایران كرد. فرماندار پالمورا با روم همدست شد و شاپور را ناچار كرد فرات را، مرز ایران و روم بشناسد.

جانشینان شاپور به جز هرمز دوم (302میلادی) عظمت چندانی نداشتند. هرمز دوم صلح و سعادت را حفظ كرد. اماكن عمومی و مساكن شخصی، خصوصا خانه های فقرا را به خرج دولت تعمیر كرد. دادگاه جدیدی برای رسیدگی به شكایت بینوایان از اغنیا تأسیس كرد و خود غالباً ریاست آن را بر عهده داشت. هنوز نمی دانیم چرا نجبا بعد از مرگ او فرزندش را زندانی كردند و تاج و تخت را به كودك هنوز زاده نشده او سپردند و لقب شاپور دوم به او دادند.

شاپور دوم از كودكی برای جنگ تربیت شد. بدن و اراده خود را نیرومند ساخت و در شانزده سالگی زمام حكومت و اداره میدان نبرد را به دست گرفت. او به عربستان خاوری حمله كرد و برآن نواحی چیره شدتا راههای بازرگانی به خاور دور را در دست داشته باشد. طی چهل سال با امپراطوران رومی در جنگ بود و همین جنگ های پیوسته جنگ جویان را خسته كرد و خزانه های كشور را تهی نمود. در قرن بعد یعنی حدود سال 425م طایفه ای از تورانیان، ناحیه بین جیحون و سیحون را تصرف كردند. بهرام پنجم، كه به واسطه مهارتش در شكار ملقب به بهرام گور بود، دلیرانه با آنها جنگید و شكستشان داد. پس از مرگ او تورانیان كه در نتیجه باروری و جنگجویی به اكناف گسترده شدند، و امپراطوری تشكیل دادند كه از دریای خزر تا رود سند وسعت داشت، بار دیگر به ایران حمله كردند وبر فیروز پادشاه ساسانی (459-484)غلبه كردند و او را كشتند و بلاش (484-488) جانشین او را خراجگذار خود ساختند. این دوره به واسطه كشمكش شاه با اشراف و موبدان برای حفظ اقتدار، كشور دچار هرج و مرج بود.

قباد اول (488-531) به فكر افتاد تا با یك نهضت اشتراكی (كمونیستی) كه هدف اصلیش حمله به موبدان و اشراف بود، دشمنان را ضعیف كند. به همین خاطر به فراخور نیاز در سال 490 میلادی موبدی به نام مزدك خود را فرستاده یزدان نامید و اعلام كرد همه مردم مساوی زاده شده اند، هیچكس حق طبیعی برای تملك چیزی بیش از دیگری ندارد، مالكیت و ازدواج از ابداعات انسان و از اشتباهات پست اوست، و كلیه اشیا و تمام زنان باید ملك مشترك مردان باشند. بینوایان این سخنان را پسندیدند. به خانه اشراف و موبدان حمله كردند و ثروت و حرمسراهای آنان را در اختیار گرفتند. موبدان و اشراف آزرده، قباد را زندانی كردند و برادرش جاماسپ به شاهی برگزیدند. قباد پس از سه سال از حبس گریخت و از تورانیان تقاضای كمك كرد. تورانیان به او ارتش دادند. بار دیگر او قدرت را به دست گرفت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را كشت. (دین در خدمت استبداد) با تورانیان جنگید و پیروز شد اما در جنگ با رومیان موفقیت كسب نكرد.

خسرو اول (531-579) كه ایرانیان او را انوشیروان و عرب ها او را كسری می خوانند، وقتی برادران برای خلع او همدست شدند آنان را به جز یك تن كشت. رعایایش او را عادل می خواندند. شاید اگر عدل را از رحم جدا كنیم او شایسته این لقب بود. او حكومت را كاملا تجدید سازمان داد. در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد. بزرگمهر مربی فرزندش را به وزارت بر گزیدكه نامی جاودان در تاریخ بر جا گذاشت. نظم مالیاتی عادلانه ای ایجاد كرد. قوانین ایران را مدون ساخت. برای اصلاح آب شهرها و كشاورزی سدهای فراوان ساخت. تجارت، كشاورزی و صنعت را توسعه داد. به بینوایان و درماندگان كمك می كرد و به مردان مجرد برای ازدواج از بودجه دولتی كمك می كرد. به هنر، ادبیات و انواع علوم بها می داد به شكلی كه دانشگاه جندی شاپور در آن زمان اوج اعتلا را سپری می كرد.

در سال  539 میلادی به بهانه نقض صلح نامه ای كه با روم داشت با آن كشور اعلام جنگ كرد. سوریه و حلب را محاصره نمود اما با دریافت فدیه گرانبها دست از محاصره برداشت. مردم انطاكیه در مقابل او مقاومت كردند. تمام ساختمان ها را به جز كلیسا خراب كرد و اسیران را روانه ایران نمود. بارها به روم حمله برد به شكلی كه این جنگها تا زمان پیریش هنوز ادامه داشت تا بر روم چیره شد و روم را با صلح نامه پنجاه ساله خراجگزار خود كرد. در سال 570 میلادی به در خواست حمیریان عربستان ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی بر هانند. چنین كرد و حمیریان دریافتند خاكشان به یك استان ایرانی مبدل شده است. آنان از رومیان تقاضای كمك كردند. یوستینوس دوم با ایران اعلام جنگ كرد. خسر با وجود پیری شخصا به میدان جنگ رفت وشهر مرزی دارا را از رومیان گرفت اما سلامتش یاری نكرد و شكست خورد و در تیسفون به سال 578 میلادی در گذشت. صنعت، هنر، علوم و نظام صحیح اداری كه در زمان او به اوج اعتلا رسید، همان علومی بود كه سالهای بعد، پس از حمله اعراب با دین آنها ممزوج شد و به اسم دین اسلام در سراسر دنیا منتشر گردید.

پسر او هرمز چهارم (579-589) به دست بهرام چوبین كه یكی از سرداران بود از سلطنت افتاد. و نایب السطنه به بهرام رسید كه سال بعد اعلام پادشاهی كرد. اما وقتی فرزند هرمز یعنی خسرو دوم(خسرو پرویز)  به بلوغ رسید سلطنت را از او طلب كرد اما بهرام امتناع ورزید. خسرو پرویز از رومیان كمك خواست و آنان به خسرو كمك كردند تا به پادشاهی رسید. اما چون پادشاه جدید روم پادشاه قبلی كه به او كمك كرده بود تا به پادشاهی برسد را گشته بود با روم اعلام جنگ كرد. در سال های (605-613)  بسیاری از سرزمین های شرقی روم را به تصرف در آورد و چون از كامیابی سرمست شده بود علیه مسیحیان اعلام جنگ كرد و شمار زیادی از یهودیان به او كمك كردند به شكلی كه در سال 614 به اورشلیم حمله بردند، نود هزار مسیحی را قتل عام كردند، كلیسا ها را آتش زدند و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان را با خود به ایران آوردند. در سال 617 به آسیای صغیر تاخت و خاكدون را تصرف كرد و در سال 619 مصر را پس از داریوش دوم، فتح نمود.

از آن پس عشق شیرین، خسرو را به كاخ تجملی دستگردكشانید تا خود را وقف معشوقه خود سازد. معماران، مجسمه سازان و نقاشان را گرد آورد تا پایتخت جدیدش را بسی زیبا تر از پایتخت قدیم بسازند و چهره هایی از شیرین بر سنگ بتراشند. شیرین مسیحی بود به این خاطر در بحبوحه جنگ مقدس خود، به او اجازه داد تا كلیسا و صومعه های بسیاری بسازد.

به ظاهر انتقام اسكندر گرفته شده بود چون، از امپراطوری بیزانس جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، یونان و یك نیروی دریایی شكست خورده و پایتخت محاصره شده، چیزی باقی نمانده بود. اما ده سال طول كشید تا هراكلیوس ویرانه های سرزمین خود را از نو بسازد و ارتش نوینی بیاراید و همانگونه كه خسرو اورشلیم را ویران ساخت، زاگاه زردشت كلورومیا را خراب كند و آتش مقدس جاودان را خاموش سازد(620 میلادی). خسرو ارتشهای خود را یكی پس از دیگری به مقابله با او فرستاد اما همگی شكست خوردند. خسرو به تیسفون گریخت. سردارانش كه ازاهانت های وی آزرده خاطر بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وی را به زندان انداختند و فقط به او آب و نان دادند. هیجده پسرش را جلوی چشمش سر بریدند تا اینكه یكی از فرزندانش به نام شیرویه او را به سال 628 میلادی كشت.

پس از خسرو پرویز شیرویه به اسم قباد دوم تاجگذاری كرد و با هراكلیوس صلح كرد و سرزمین هایی كه به اشغال لشكر ایران در آمده بود را باز پس داد و اسیران را آزاد نمود و بقایای صلیب مقدس را به اورشلیم بازگرداند. در روزی كه صلیب واقعی به اورشلیم بازگرداننده می شد، اعراب مسلمان به پادگان یونانی نزدیك رود اردن حمله كردند. در سال 629 بیماری همه گیر در ایران شایع شد و هزاران تن از جمله شاه را به كام مرگ كشانید. اردشیر سوم، پسر هفتاد ساله شیرویه به قدرت رسید. اما سرداری به نام شهر براز او را كشت و تخت شاهی را غصب كرد. سربازان شهر براز را كشتند و بانگ زدند« هركس خون شاهان در بدن نداشته باشد و بر تخت سلطنت نشیند همین روزگار خواهد داشت. »

هرج و مرج اكنون بر قلمرویی كه از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حكمفرما می شد. پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی كه همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاكمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند یا گریختند. استان ها و حتی شهرها یكی بعد از دیگری استقلال و انفكاك خود را از حكومت مركزی كه دیگر توانایی فرمانروایی نداشت، اعلام می كردند. روحانیون و سرداران سپاه در نبود قدرت مركزی ظلم های زیادی به مردم روا می داشتند، خزانه كشور خالی شده بود و سربازان بی جیره و مواجب بودند. مردم از این هرج و مرج و ناامنیتی به تنگ آمده بودند و ناخودآگاه به دنبال یك منجی می گشتند تا آنها را از این ظلم و ستم برهاند. در سال 634 میلادی   تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد. او از سلاله ساسان و فرزند یك كنیز بود.

در حالی كه كشور ایران توانایی مقابل با هیچ قدرت خارجی را نداشت چون به معنای واقعی ارتش و لشكری وجود نداشت كه بتواند در برابر هجوم متجاوزان مقاومت كند، مردم هم از ظلم و جور روحانیت و سران سپاه به تنگ آمده بودند، در سرزمینی دیگر مقدمات كار برای نفوذ به این امپراطوری رو به زوال چیده می شد. پیامبر اسلام در سال 632 میلادی در گذشت و تازیانی كه در مرزهای ایران شغل راهزنی داشتند، پس از حمله های متعددی كه به آبادی های مرزهای ایران كردند، متوجه شدند سربازان ایرانی چون گذشته در پی دفاع از كیان خود نیستند و آنها می توانند با یك شبیخون، با دستانی پر به سرزمین خود بازگردند. سردسته این راهزنان دو تن بودند به نام های مثنی بن حارثه و سویدبن قطبه كه مثنی در سال 634 میلادی  طی نامه ای به ابوبكر خلیفه وقت مسلمین اوضاع نابسامان و ضعف و سستی سربازان ایرانی را به او گزارش داد. مثنی بعدها حاكم حیره شد و از مردم خراج سالیانه دریافت می كرد.

وقتی عمر به خلافت رسید كار ایران بسیار آشفته تر بود. اگر چه یزدگرد بر اریكه قدرت تكیه زده بود اما سرداران سپاه و دینكاران زرتشتی از هیچ فتنه و فسادی روی گردانی نمی كردند. سپاه تازیان در شهر حیره در مرز ایران مستقر شد و تا كناره های رود دجله امنیت مرزهای ایران را تهدید كرد. یزدگرد رستم فرخ هرمزد را جهت چاره اندیشی از خراسان فرا خواند. مثنی این خبر را شنید و آهنگ مدینه كرد تا از عمر كمك بطلبد. مردم عرب از هجوم به كشور ایران وحشت داشتند. عمر بر بالای منبر رفت و یادآور سخنان حضرت محمد در مورد گنج خسروان و قیصران شد و مسلمانان را به جنگ ترغیب نمود. لشكری به همراه مثنی به سمت ایران حركت كرد و طی چند درگیری دو بار بر ایرانیان پیروز شدند و برای بار سوم شكست خوردند. عمر بار دیگر نیرویی فراهم كرد و به مرز ایران گسیل داشت كه این بار پیروزشدند و قسمت هایی از خوزستان را به تصرف در آوردند. با این پیروزی تابوی قدرت ایران شكست و اعراب به پیروزی خود امیدوار شدند و لشكری عظیم به فرماندهی سعدبن ابی وقاص، به سوی میدان جنگ روانه ساختند.

درحالی كه ما ایرانیان عادت كرده ایم راه سخت و طاقت فرسای تحقیق و تفحص را طی نكنیم و به گفتار گذشتگان بسنده كنیم، آنچه به خورد ما داده اند این است كه با هجوم اعراب، مردم ایران با آغوش باز، اعراب را پذیرفتند و به دین آنان درآمدند. تحقیقات نشان می دهد كه هیچ یك از به یادگار مانده های تاریخی ما، نشانی از «استقبال» ایرانیان از اسلام و اعراب مسلمان ندارند و برعكس، عموماً از مخالفت و مقاومت سر سختانه مردم ایران در برابر اعراب خبر می دهند. 

مسلماً آنچه موجبات سقوط امپراطوری ساسانی را فراهم ساخت، ربطی به داستان مجعول استقبال مردم متمدن ایرانشهر، با سابقه تاریخ تمدن هفت هزار ساله و آفرینش سه امپراطوری شکوهمند هخامنشی، اشكانی و ساسانی، از اعراب بیابانگرد اشغالگر كشورشان ندارد.  مردم ایران، شهر به شهر و كوی به كوی و خانه به خانه، با اعراب جنگیدند اما شكست خوردند. چرا؟

چون وظیفه مردم كوچه و بازار نیست كه با لشكر دشمن بجنگند و مسلم است كه مردم عادی نمی توانند در برابر سپاهیان جنگنده مقاومت كنند و به زودی مردان، کشته شده و زنان آنان به اسارت می روند و اموال آنان غارت می شود. شما در سراسر جنگ ایران و اعراب اسمی از لشكر ایران را پیدا نمی كنید تنها نامی كه از لشكر ایران به گوش می خورد نام مقاومت بی حاصل رستم فرخزاد در جنگ قادسیه است.

در این شكی نیست كه امپراتوری ایران برای حفظ تمدن خود، لشكری عظیم در اختیار داشته چرا كه كشورهای متمدن و ثروتمند همیشه در معرض خطر قبایلی بودند كه ناچار بودند برای بقای خود و بدست آوردن ثروت این كشورها به آنان حمله كنند. از سوی دیگر ایران و روم گرفتار جنگ 600 ساله میان یكدیگر بودند كه همین تداوم جنگها ارتش ایران را خسته و ضعیف كرده بود. همچنین تسلط ویرانگر روحانیت مذهبی و نارضایتی های قومی  ناشی از نظام شاهنشاهی، خود مزید بر علت نارضایتی مردم بود.

دوران پادشاهی «خسرو پرویز» که علیرغم احیای مجدد امپراطوری هخامنشی، شاهی بی كفایت از سلسله ساسانی لقب گرفت، همراه با كشتارهای او و پسرش در خانواده خود و در میان سران ارتش ایران (كه اغلب از خاندان اشكانی ـ مرزداران شمال ایران ـ بودند) و نیز قبایل عرب مرزدار جنوب ایران و اقوام مرزنشین غرب كشور، اوج از هم گسستگی سیستم دفاعی ایران بود.

ارتشیان خسته از جنگ و ناراضی از پادشاهی ساسانیان، بسیار پیشتر از آنكه عربی در تیررسشان یافت شود، محل خدمت خود رها می كردند، مردم به جان آمده از دست روحانیت زرتشتی نیز دیگر چندان به «وحدت امپراتوری» نمی اندیشیدند و اقوام ایرانی، كه قرن ها بود، در حوزه زبان و فرهنگ و تعیین سرنوشت، مستقل و خودگردان محسوب می شدند، رفته رفته رشته علاقه خود با «مركزیت» را می بریدند.

یعنی، ایران، خیلی پیش از اینكه اعراب به سراغش بیایند، در مسیر تجزیه و سقوط قرار گرفته بود و سیستم دفاعی اش هر لحظه پاشیده تر می شد و تنها كافی بود تا اعراب از این از هم گسستگی و در هم شكستگی خبر شوند، كه شدند. آنگاه بود كه اعراب جنوب برای غارت، یغما، برده گیری و كنیز گیری به سوی شمال تاختند، از یكسو شامات و اورشلیم و شمال آفریقا و بخشی از اسپانیا را از چنگ امپراتوری روم بیرون كشیدند و از سوی دیگر، خاك ایران را به توبره كشیدند.

دروغ بزرگی كه چهاده قرن است به خورد ما داده اند از آن سخن می گوید كه اعراب بیابانگرد، اسلام و عدل و برادری را برای ایران تحفه آورده بودند، حال آنكه تاریخ نشان می دهد كه اكثریت جنگجویان عرب شبه جزیره، هنوز خود نمی دانستند كه اسلام چیست و بسیاری از آنها حتی در جریان مسلمان شدن خودشان هم حضور نداشتند. زیرا رئیس قبیله شان به مدینه رفته و با پیامبر یا خلفایش «بیعت» كرده بود و همه اعضاء قبیله، بر حسب این بیعت غایبانه، «مسلمان» شناخته می شدند. هنوز سال ها لازم بود تا اصول اسلام مدون شود و قرآن كتاب مقدس آن گردآوری و تنظیم گردد.

می گویند خواست اعراب مهاجم آن بود كه ایرانیان شهادتین بگویند و مسلمان شوند تا جان و مال و ناموسشان محفوظ بماند. آیا گفتن جمله «اشهد ان لا الله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله» آنقدر سخت بود كه ایرانیان در صف های هزار نفری به دم تیغ می رفتند و این كلمات را نمی گفتند؟ یا نه، اینها همه جعلیاتی است كه یك نگاه پرس و جوگر می تواند سستی بنیادهاشان را ببیند.

آری اعراب بیابانگرد به نام اسلام، خاک ایران را به توبره کشیدند و به گواه تاریخ، جنایاتی را مرتکب شدند که از جنایات ارتش اسکندر و حمله مغول کم نداشت به گونه ای که جوی های خون راه انداختند، با زنان و دختران سرزمین جاوید ایران همخوابه شدند و صدها هزار زن و دختر ایرانی را برای فروش در بازار برده فروشان عربستان به دارالخلافه فرستادند.