ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

جنایات اعراب در تهاجم به ایران

تهاجم وحشیانه اعراب به ایران و جنایات گسترده آنان در سال های پایانی سلسله ساسانیان در ردیف حمله مغول و یورش اسکندر، از تراژدی های بزرگ سرزمین فرهنگ و هنر در زمانه جهل و وحشیگری دنیای آنروز بود به گونه ای که به استناد ده ها سند تاریخی، قتل عام های گسترده ای در شهرها و روستاهای ایران به وقوع پیوست و دارائی های باارزش ایران به یغما رفت.

در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر، هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است. ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت. در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذتشه خود بازگردد. 

ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی لیاقت کافی نداشت. سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند، قرار داشت. زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند.

با تمام این تواصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام رده معروف گردید. او همه قبایل مدینه را متحد کرد و همه را در زیر یک پرچم در آورد. خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند، زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند.

بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشت در سال 12 هجری مثی ابن حارثه  به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و و با ابوبکر مذاکره نماید. او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام، غنایم بسیاری را کسب نماید.

به گفته طبری: عربها از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند. به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند. در سال 12 هجری خالدبن ولید رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود. او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ).

به گفته طبری: در میان راه به حیره، دهستان های بسیاری را برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیدند و آنان را ویران نمودند. بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند.

خالد ابن ولید پس از پیروزی حیره و فتح آن شهر به فکر تصرف مناطق آرامی نشین عراق افتاد که مردمان آنجا، مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند. وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود. افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود، تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد که این نبرد بعد ها به ذات السلاسل مشهور گردید.

طبری مینوسد: خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند، زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد. وزن زنجیرها هزار رطل گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است. این جنگ در شهر کاظمیه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است. این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان، قتل عام می شدند.

در سال ۶۳۶ میلادی، اعراب مسلمان به ایران حمله کردند که بسیاری از ما از جنایت اعراب کم و بیش شنیده ایم. کیست نداند تازیان با ما چه کردند اما از اسناد و جزئیات این وقایع بی‌ خبریم. این فقر آگاهی‌ تا آنجا پیش رفته است که متاسفانه عده‌ای نیز بر این گمان هستند که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند و اسلام را پذیرفتند. در آن دوران وحشتناک، نپذیرفتن اسلام به معنی از دست رفتن جان و مال و ناموس بود، اسناد جنایات اعراب در ده‌ها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار می‌کند.

اعرابِ شبه‌جزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده‌ گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستان، از جمله این جنایت بود. بارها کار بدانجا رسانیدند که  مردان اسیر را می‌کشتند تا جوی خون برانند.

ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند و اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت‌ها، چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است.

عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می‌نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند، کشتار بی‌شمار و تاراج گیری به اندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند. شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی ‌به فروش رسیدند، با زنان دربند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته‌ بسیار، بر جای نهادند.

پس از تسلط اعراب نیز ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان بر نداشتند. درطول سالهای اشغال در همه شهر‌ها و ولایات ایران، اعراب مسلمان با مقاومت‌های سخت مردم روبرو شدند. در اکثر شهرها، پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید که به موارد ذیل می‌توان اشاره کرد:

فتح بحرین ایران و وادار کردن آنان به دادن خراج

در سال 13 هجری ابوبکر فوت میکند و مشاورش عمرابن خطاب با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می گردد، جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود. عمر در سال 13 هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد. ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت. در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانها گریختند.

در همین حین ایران مشغول درگیری های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود. بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند. طبری ذکر میکند که پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد میکردند.

عُمر با جریر ابن عبدالله، قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را فتح کند، یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد. این وعده عمر قبایلی مانند اشعر، همدان، نخع، کنده سکون و غیره را ترغیب کرد تا به سپاه اسلام در جنوب عراق بپوندند و یکی شوند. در نتیجه در سال 15 هجری، لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و در نتیجه، آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکسان شدند

نبرد خونین ایرانیان در قادسیه

رستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند. رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیفتد و خوب میدانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران میشود.

رستم مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد. ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمیداد که با عربها از در مذاکره در آید، فرمان حمله را صارد نمود.

او چندین بار به عربها کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده بود و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده. لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند. بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود. ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشت.

بلاذری مینویسد: که  بص بهری  هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند. سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد.

رستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد. به گفته طبری، رستم چنیدن مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند: یا مسلمان شوند، یا بجنگند و کشته شوند و یا حاضر به دادن خراج گردند.

طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات، رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند. طبری، رستم را پس از این گفتگو، همیشه برای ایران در حال گریه مینامد. او میدانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست عربها فتح خواهد شد. رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر عربها، صف آرایی نمود.

در این هنگام به گفته بلاذری، طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب. رستم پس از دیدن این منظره گفت : بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما میوزد. فریادهای لشگر عرب از دور به گوش میرسده است.

به گفته طبری، در نبرد قادسیه، 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند. عرب چیزی برای از دست دادن نداشت. او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود. جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند. بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود. روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند. در این نبرد 4 تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان، بندوان، بهمن جازویه و بزرگمهر همدانی کشته شدند.

روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نظامی زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند. روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند.

چند ساعت پس از این استراحت، شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند. در همین شب به گفته طبری، رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند.

با کشته شدن رستم، سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد، در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت. به گفته طبری، جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند و درعین حال، وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد.

حدود 9 ماه از رخداد قادسیه، سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد. در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود. مهران، هرمزان و نخویرگان که از سرداران ایران بودند، وی را یاری دادند.

فیروزان حدود 9 ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد. این فتح مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد. هرمزان برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت، فیروزان به همین قصد راهی نهاوند شد. شهریار درکوتی به نزدیکی تیسفون رفت و در انجا مستقر شد، نخویرگان در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد و فرخان و پیهومان هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند.

ولی باز این لشگر آرایی ها ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت. به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو بوده است. لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند. در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد.

شهر تیسفون یکی از آبادترین، پررونق ترین، زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود. ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود که از آن جمله می توان به مجسمه های طلای پادشاهان گذشته، مجمسه طلای حیوانات، تاج های شاهنشاهی انوشیروان و خسروپرویز، جامهای زرین چندین هزار ساله و... اشاره کرد.

از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب، بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند. مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند. در همین حین، هیاتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد دادن جنوب عراق راهی لشگر عربان شد ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند. در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد. چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد.

طبری در این گزارش مینویسد: مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک هستند، کافورها را در غذا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست. آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور، یک پیراهن گرفتند.

طبری ذکر میکند: عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادند و فریاد میزدند: چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید.

بلاذری درباره فتح شهر ابله مینویسد: جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه های ایرانی برخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه های باعث فربه شدن انسان میشود. سپس آنان تعدادی از این کلوچه ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد؟

طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشریت یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است. وی میگوید: بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد، بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگجوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید.

یکی دیگر از فجایع تاریخ ایران، پاره شده فرش بهارستان بود. این فرش که در 900 متر مربع و در ابعاد 60 ذرع در 60 ذرع بود، از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود، نمونه ای از هنر و عظمت ایران زمین بود و شاهان را در شکارگاه و بزم های سالانه و باغهای وسیع نشان میداد.

مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد. عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی، بر آن شد تا آنرا تکه تکه کنند وبین مسلمین تقسیم کنند. یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب مینموده و در تمام جنگهای به عنوان پرچم ایران حمل میشده زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک میدانستد.

مسعودی مینویسد: درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگین های یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده که مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است. مسعودی اذعان میکند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری میشده و درفشی مشابه در جنگها برده میشده است.

به گفته وی، عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند. سعد که مرد زیرکی بود از دیدن آنهمه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آنهمه بزرگی و عظمت و زنان زیبای روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند، بهره گیرد که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمود.

نبرد خونین جلولا، تکریت و خانقین

به گفته طبری سپاه اعراب 80 بار به شهر جلولا حمله کرد زیرا نیروهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند. اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خرزاد خرهرمزد، پسر عموی رستم بود که تا آخرین دم جنگید. به دلیل طولانی شدن جنگ، نیروهای اعراب چنیدن ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند. در همین اثنا چنیدن لشگر به شمار عربها اضافه شد. آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود.

به گفته طبری، مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد. ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند. جلولا به رسم دیرینه اعراب، تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد. به طوری که به هر مسلمان 9000 درهم رسید. طبری می نویسد که خُمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد، بالغ بر 6 میلیون درهم شد.

ایران به دلیل آنکه 8 قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می آمده، دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد. پس از سقوط پایتخت، یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست خسروشنوم سپرد و خود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری وبازگردد.

خوزستان از سال 17 زیر یورش اعراب قرار گرفت. مهمترین قبیله تاراجگر عرب، بنی تمیم نام داشت. هرمزان از خاندان قدیمی خوزستان بودند. او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد. پس از رسیدن سپاه اعراب به بازار خوزی ها آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد.

طبق قراردادی که منعقد شد مناطق مهرگان کدک و هرمز اردشیر در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگزاران مدینه شد. ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد. دوباره لشگری عازم شهر شد و برای بار دوم، قرارداد منعقد شد ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شد.

به گفته طبری بیش از 80 حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت. وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد. اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد. در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه شد و او را بسته شده به مدینه بردند و اولین سرداری شد که زنده تحویل خلیفه مسلمانان میشد.

در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود که وی با پذیرفتن اسلام، جان خود را حفظ کرد. عمر برای او خانه ای تهیه کرد و مقرری 2000 درهم در سال تائین کرد. بعدها که عمر ابن خطاب امیرالمومنین، توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت که هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده است و بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد. نکته جالب اینجاست که از اموال شوشتر به هر سوار 3000 درهم رسید و به هر پیاده 1000 درهم. سال 21 هجری

نبرد خونین نهاوند، ری، دماوند، اهواز با لشگراعراب

به گفته طبری، در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری. در سال 22 هجری به گفته طبری، ری به دست نعیم ابن مقرن، تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد، دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون، پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت که پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باج دهد. پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر که مهست مغان مردانشاه بود راهی جز تسلیم نداشت مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید.

فتح گناوه

در مدارک عربی از این شهر به نام توج یاد شده است و طبری از زبان یکی از کشتارگران عرب چنین می نویسد: تلاش برای تصرف شهر، مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید. طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود، تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند.

ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام  شهرک بود، حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در ریشهر اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد، وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند.

بلاذری مینویسد: مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند. بعد از آن فسا و داراب بدست لشگر مسلمانان تصرف شد.

طبری درباره قصد حمله عربها به شهر مک کران واقع در سیستان و بلوچستان امروزی میگوید: عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید: این شهر چگونه است؟ وی گفت: دشتی است کوهستانی، آبش گل آلود، میوه اش کهور، مردمانش قهرمان، خیرش ناچیز، شرش دراز و فراوانیش اندک.

عمر گفت: تا زمانی که مردم از من اطاعت میکنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد. لیکن زندگی پُر از کشتار عمر بن خطاب کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید. پس از وی عثمان به خلافت رسید و او یک سال و نیم، لشگر کشی به ایران را به تعویق انداخت.

بلاذری تاریخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای 16 تا 23 هجری این چنین مینویسد:

عتبه ابن غزوان  به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریه تصرف کرد. سپس به سوی فرات رفت، شهری در نزدیکی کوفه که مقابلش فرمانده ایران بود به نام مجاشع ابن مسعود سلمی  که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهرها، والی یا فرماندار انتخاب میکرد.

عتبه ابن غزوان با وی به جنگ وارد شد و پس از جنگی خونین، پیروز بیرون آمد و شهر با قوه قهریه گشوده شد سپس به مذار در بین کوفه و بصره لشگر کشید. مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی شکست خوردند و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله عتبه، فرمانده مسلمانان گردن زده شدند.

سپس عتبه فرمانده عرب به سوی دشت میشان لشگر کشید. مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله آمدند. عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند. زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می گردد. بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد. همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد میزد اگر پیروز نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد. پس از نبرد با ایرانیان، شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد.

در این جنگ تنها کسی که سواد خواندن و نوشتن داشت، زیاد (ابن سمیه) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود. وی روزی دو درهم حقوق دریافت میکرد. در آن زمان، مغیره بن شعبه جانشین عتبه در بصره بود. پیمان صلح به زودی بین دهکان میسان و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند.

مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند، زمین هایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد. عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادر کرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهرداری فاش شد.

مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به بازار اهواز حمله برد و فرماندار آنجا را بنام دهکان بیرواز مجبور به صلح نمود. ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت. ابوموسی اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود، راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری (تیره رود) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود.

در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان (ایرانی ها) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان (زرتشتیان) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته گردیدند.

بلاذری در باره نحوه برخورد با اسیران ایرانی مینوسید:

در یکی از جنگها در نواحی خوارزم، عربان شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند. زمستان و سرما بود. در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفته و کنده شد. عده کثیری از اسیران از سرما و یخ، تلف شدند. پس از تمام فتوحات، تنها گیلان و مازندران که طبرستان نامیده میشد در زمان معاویه تن به باجگزاری نداد و شورشی شدند و کفر می وزریدند.

بلاذری درباره آنان میگوید: جمیع اهل طبرستان حرب بودند. در یکی از لشگر کشی اعراب مسلمان به طبرستان به رهبری هبیره شیبانی 10 هزار جنگجوی مسلمان راهی آنجا شدند. ولی دیلمان راه را در نواحی کوهستانی بر روی لشگر اعراب بست. جنگ درگرفت و 10 هزار نفر لشگریان اعراب کشته شدند به صورتی که حتی یک نفر هم نتوانست به کوفه و شام برگردد.

 تاریخ نویسان عرب از این واقعه به عنوان یکی از فجیع ترین جنگهای اسلام نام میبردند و مینویسند: مسلمانان کثیری در نبرد با مردمان طبرستان به شهادت رسیدند. در سال 78 هجری که عبدالملک، اختیار مطلق در امور ایران و عراق را به حجاج ابن یوسف ثقفی داد، وی عبیداله ابن ابی بکره را به حاکمیت سیستان گذاشت و مهلب ابی صفره را به حاکمیت خراسان گماشت.

عبیداله به دستور حلاج به کابلستان لشگر کشید ولی کابلشاه او را در دره های قندهار به دام انداخت و محاصره نمود. کابلشاه از او درخواست 500 هزار درهم خسارت جنگی برای شروع کننده جنگ نمود و همچنین تعهد دهند دیگر به ملک آنان تجاوز نکنند. لیکن سپاه عرب نپذیرفت و جنگ آغاز شد. اکثر سپاه اعراب کشته شدند و خود عبیداله مجبور به فرار شد که در راه بیابان از پای در آمد و همگان کشته شدند.

حجاج برای جبران این فاجعه برای سپاه خدا مجبور به لشگر کشی بزرگی با 40 هزار تن از شیعیان کوفه و بصره شد. فرمانده این لشگر، عبدالرحمان پسر محمد ابن اشعث بود. او با سپاهش وارد کابلستان شد و پس از فتوحاتی از در صلح با آنان در آمد و به گفتگو پرداخت.

لیکن حجاج از این کار او به خشم آمد و او را سرزنش نمود. سپس جنگی میان هردو درگرفت که در حدود 3 سال در عراق به طول انجامید و هزاران کشته برجای گذاشت. سرانجام عبدالرحمان شکست خورد و به کابلستان فرار کرد. کابلشاه وی را گرفت و تسلیم حجاج نمود و پاداش یک میلیون درهمی دریافت کرد و همچنین حجاج متعهد شد که سپاه اعراب وارد کابلستان نشود و باعث کشته شدن افراد آنجا نگردد.

سپس حجاج بنای امپراتوری عرب را پایه گذاشت و مرزهای این امپراتوری را سامان داد. او سیستم مالیاتی کشورش را که از ایرانیان گرفته میشد را مرتب نمود. بیت المال را که از غنایم جنگی ایرانیان به دست آمده بود را بین عربها تقسیم کرد. حجاج در سال 78 هجری سیستم اداری کشور را به گفته بلاذری از زرتشتیان پارسی گرفت و در آنجا اجرا کرد.

تاریخ بخارا در مورد رفتار اعراب با ایرانیان اینگونه می نویسد:

بیکند شهری بود از سغد. سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند. اندر بیکند مردی بود که وی را دو دختر با جمال و زیبا داشت. ورقا ابن نصر، فرمانده سپاه اعراب هر دو دختر را از خانه بیرون کشید.

مرد ایرانی گفت: در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری؟ ورقا پاسخی نداد. مرد بجست و کاردی بر وی بزد. ورقا زخمی شد ولی کشته نشد. چون خبر به قتیبه رسید. گفته شد که همه شهر حرب هستند. در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت. مردان قادر به جنگ، قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد. سپس کشتار سمرقند و خوارزم انجام شد و بعد از آن گرگان به محاصره یزید مهلب در آمد.

طبری مینویسد: او به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اعراب و کشتن عده زیادی از مسلمانان در آنجا، آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند. محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید. یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود. ولی خونشان به جریان نیافتاد. لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد.

گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد. بدین ترتیب آخرین منطقه از ایران یعنی طبرستان به زیر یوق سپاه اعراب در آمد.

طبری می نویسد: پس از فتوحات گسترده سپاه اعراب و کسب غنایم بسیار برای مردمان عرب، عده زیادی از مسیحیان سواحل فارس کفر ورزیدند و گفتند خود مسلمانان با یکدیگر در اختلاف و جنگ هستند. دین ما حداقل باعث خونریزی و ایجاد ناامنی برای ملتهای دیگر نمی شود، پس اسلام را رها کردند و مسیحی شدند.

در شورشی که یکی از خوارج به نام  خریت ناجی از خوارج نهروان طراحی نموده بود، عده زیادی از ایرانیان در آن شرکت کرده بودند. گروه خریت ناجی در جنگی بین آنان و نیروهای حضرت علی، مجبور به عقب نشینی به خوزستان شد و مردم شهر که حاضر به پرداخت خراج نبودند به خوارج پیوستند.

به گفته طبری، معقل ابن قیس ریاحی، جهت سرکوب ایرانیان خوزی تبار و خوارجی راهی آنجا شد. در نتیجه 70 تن از خوارج و 300 تن از ایرانیان کشته شدند. سپاه معقل نامه ای نوشت و گفت رامهرمز را شکست دادیم و خوارج و ایرانیان کافر را مانند اقوام عاد و ارم نابود کردیم.

سپس خریت ناجی به سواحل پارس فرار نمود. در آنجا عده از ایرانیان به او پیوستند و کفر ورزیدند. سپس یکی از خوارج به نام ابومریم سعدی که از شخصیتهای اصلی فتوحات ایران بود در کردستان قیام کرد  وی با گروهی 400 نفری که 4 نفر آنان عرب بودند و بقیه آنان ایرانی، راهی مدائن شدند و آنجا را فتح کردند و راهی کوفه شدند.

لشگری 700 نفری به فرماندهی  شریح ابن هانی جهت سرکوب آنان بسیج شد. لیکن خوارج که ایرانیان آن را تشکیل میدادند پیروز شدند و شایع شد که شریح کشته شده است. طبری مینوسید که ابومریم و یارانش کشته شدند و اثری از آنان نماند. در سال 37 هجری، سهل ابن حنیف با شورش ایرانیان از آن شهر بیرون رانده شد. سپس در کرمان و خوزستان شورشهای مشابهی صورت گرفت.

به گفته طبری: ایرانیان با خوارج همکاری نمودند و بر ضد لشگریان اعراب کوشیدند. در سال 36 نیز اعراب به کلی از خراسان بیرون رانده شده بودند. زیرا خراسان در کنترل ایرانیان باج گزار قرار داشت.

طبری اضافه میکند: جعده به ابرشهر (نیشابور) رسید و ایرانیان آنجا کافر شده بودند و از دادن خراج خودداری می نمودند. مردم نیشابور مقاومت کردند و سپاه اعراب بی نتیجه به کوفه بازگشت. طبری مینویسد که بعد از ناکام ماندن خراسان، خلید ابن قره یربوعی روانه خراسان شد. سپاه شهرها را محاصره کرد و بعد از مدتی شهر به تسلیم گشوده شد و قرارداد باجگزاری بسته شد.

بعد از آن، مردمان سیستان شوریدند و امیر ابن احمر یشکری که از قهرمانان عرب بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و از پرداخت باج سرباززدند. بلاذری مینویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران، ثروتهای بیشتری را نصیب لشگریان اعراب مینمود، بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند.

طبری می نویسد: سعید ابن عاص لشگری راهی گرگان نمود. مردم آنجا از راه صلح آمدند. سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب میدادند. لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند.

یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر، شهر تمیشه بود که به سختی با سپاه اعراب نبرد کرد. سعید عاص شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید، مردم از گرسنگی، امان خواستند به آن شرط که سپاه سعید ابن عاص، مردمان شهر را نکشد. لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند.

 بلاذری مینوسید: اشعث ابن قیس آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اعراب گشود. در زمان عثمان، وی والی آذربایجان شد او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند. عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند. به گفته وی عده معدودی از عربان، زمینهای عجمان را خریدند. لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد. بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد.

نبرد خونین استخر و گور و سیستان

در سال 24 هجری، ابوموسی اشعری روانه پارس شد. ولی مقاومتی گروهی از مردم بر ضد آنان آغاز شده بود. در سال 28 هجری، او از ریاست بصره خلع شد و جوانی به نام عبداله جایگزین وی شد. او بی درنگ راهی خوزستان شد. زیرا خوزستان چندین بار شوریده بود و او برای آرام کردن آنان روانه آنجا شده بود. در همین زمان او فردی به نام عبیداله ابن معمر را مامور لشگری کشی به استخر و گور کرد.

نیروهای ایرانی مبارز در مقابل آنان ایستادگی کردند و سپاه عرب را در رامگرد شکست داد و عبیداله را به قتل رساند. بعد از وی خود عبدالله عامر با سپاهی راهی استخر شد. از آنجا که نیروهای نظامی شهر با یکدیگر متحد شده بودند عامر نتوانست آنان را شکست دهد. و مجبور به عقب نشینی به گور کند. مردمان گور درصدد مبارزه بر آمدن و بیش از یکسال به طور مداوم استخر و گور در حال جنگ و جدل پراکنده بود.

ولی عربها میدانستند که استخر شهر سلطنتی ایران بوده و زمانی مقدس و دارای اشیای ارزشمندی است. به همین دلیل دست از آن برنداشتند و ادامه دادند. سرانجام در سال 29 ابتدا گور از پای در آمد و به کلی منهدم گشت و بعد از آن استخر و سکنه آن، کشتار شدند. بلاذری مینویسد: پس از فتح استخر، همه مردمان شهر از لب تیغ گذشتند و کسی جان سالم بدر نبرد.

بلاذری میگوید: عامر سوگند یاد کرده بود بعد از اینهمه مدت مقابله ایرانیان استخر در برابر لشگر اعراب، پس از فتح آنان، آنقدر از مردم آنجا خواهم کشت که جوی خون سرازیر شود. بلاذری کشته شدگان ایرانی را در گور حدود 40 هزار تن تخمین زد. او خبر از قتل عام بیش از 100 هزار تن ایرانی در استخر توسط عبدالله عامر خبر میدهد. او انتقامی دهشتناک و بیسابقه گرفته بود.

عامر بعد از پارس راهی کرمان شد. زیرا خبر از مکان یزدگرد یافته بود. او لشگری به فرماندهی مجاشع را راهی آنجا کرد  بلاذری مینویسد: پس از کشتار مردم کرمان و جیرفت و سیرجان که دربرابر عربها ایستادگی کرده بودند عده ای کثیر از ایرانیان از منطقه نقل مکان کردند و راهی سیستان شدند.

در سال 30 هجری، ربیع ابن زیاد حارثی با لشگری راهی سیستان شد. ده ها و روستاهای سیستان یکی پس از دیگری با مقاومت مردم از پای در آمد و آمار کشتگان بسیار گشت. در جاهایی از سیستان شهر ها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدند و تسلیم شدند.

بلاذری از کشتار سیستان چنین حکایت میکند: ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود. وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد.

بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند. بعد از آن خراسان و نیشابور فتح سد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت. در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اعراب را بلند کرد. او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبس، بادغیس، هرات، کهستان و گرگان. بلاذری مینویسد که خاندان کارن با اعراب بنای جنگ نهادند و در شبیخونی از طرف عبداله خازم، فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند.

در حمله به سیستان، مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. (کتاب تاریخ سیستان صفحه 37، 80  - کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه 307)

در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد، همانند غنائم مدائن بود. (کتاب تاریخ طبری، جلد پنجم صفحه 1975)

در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (سردار عرب) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او، مردم شاپور را قتل عام کنند و سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی، صفحه 116 - کتاب تاریخ طبری، جلد پنجم صفحه 2011)

در حمله به الیس، جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد‌ها به «رود خون» معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ایرانیان، خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید «چندان از آنها بکشم که خون‌هاشان را در رودشان روان کنم» و چون پارسیان مغلوب شدند، بدستور خالد «گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند، می‌آوردند و در رود گردن می‌زدند» مغیره گوید که «بر رود، آسیاب‌ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود، قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند، آرد کردند. کشتگان (پارسیان) در الیس هفتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری، جلد چهارم، صفحه 1491- کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران، جلد دوم برگ 123) 

در شوشتر، مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند، خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند، خارها به دست و پای ایشان بنشست و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر، لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند، گردن زدند. (کتاب الفتوح صفحه 223 - کتاب تذکره شوشتر، صفحه 16)

در چالوس رویان، عبدالله ابن حازم مامور خلیفه‌ اسلام به بهانه دادرسی و رسیدگی به شکایات مردم، دستور داد تا آنان را در مکان‌های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک ‌یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند، بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند و دیه‌ چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می‌بردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه 183 - کتاب تاریخ رویان، صفحه 69)

در حمله به سرخس، اعراب مسلمان «همه مردم شهر را بجز یک صد نفر، کشتند. (کتاب تاریخ کامل، جلد سوم، صفحه 208 و 303)

در حمله به نیشابور، مردم امان خواستند که موافقت شد، اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند، به قتل و غارت مردم پرداختند، بطوریکه «آنروز از وقت صبح تا نماز شام می‌کشتند و غارت می‌کردند. (کتاب الفتوح، صفحه 282)

در حمله‌ اعراب به گرگان، مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند، بطوریکه سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت، نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت، سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند، اما سعید ابن عاص همه مردم را به قتل رسانید، بجز یک تن، و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه 2116 - کتاب تاریخ کامل، جلد سوم ، صفحه 178)

پس از فتح استخر (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم استخر را محاصره کنند. مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح استخر (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم استخر که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی‌رفت تا آب گرم به خون ریختند، پس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بودند بیرون از مجهولان. (کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه 135- کتاب تاریخ کامل، جلد سوم صفحه 163)

رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب، بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند. (کتاب الفتوح، صفحه 215)

مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان، حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز، بعنوان خراج سالانه، با اعراب مهاجم صلح کردند. (کتاب تاریخ یعقوبی صفحه 62 - کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه 2116, 2118 - کتاب تاریخ کامل، جلد سوم صفحه 178,179)

جنایات اعراب تنها به این شهر‌ها ختم نشده است و اینها تنها گوشه‌ای از تاراج میهنمان به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت می‌کند. در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره- جلد دوم صفحه پنج، سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می‌گوید: اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار  دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می‌کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می‌خورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانی های این جهان، یکسره بی بهره اند. 

بدینگونه بود که پادشاهان ساسانی با فاصله گرفتن از رهنمون ها و سنت های نیاکان پرافتخاری همچون کوروش کبیر بنیانگذار امپراطوری هخامنشیان و داریوش بزرگ که سرمایه خود را دوستی مردمان کشورشان می دانستند و همچنین اتحاد با روحانیون زرتشتی در ظلم به عامه مردم، خود را در آوردگاه رویارویی با دشمنان جاهل و وحشی، شکست خورده یافتند و میراث مدرن و شکوهمند ایران را که زمانی بر نیمی از جهان به نیکی حکم میراند، به نابودی کشاند و ایران را با آن همه عظمت از اوج عزت و فرهنگ به ذلت و بندگی اعراب بیابانگرد رساند.

پاینده باد سرزمین جاوید پارس