کیش و آیین فردوسی بزرگ
فردوسی بزرگ، حکیم و شاعر برجسته ایران و جهان است که میراث گرانبهایی چون شاهنامه را برای فرزندان سرزمین جاوید ایران به یادگار گذاشت که سرشار از غرور و افتخار ملی است و البته زنده کننده زبان پارسی و مانعی بزرگ بر سر تهاجم فرهنگی. شاهکاری که هویت ایران است و بیشتر کشورهای بزرگ جهان در آرزوی داشتن آن.
فردوسی، بزرگتر از آن است که بشود به آسانی از او گذشت و شاهکار جاودانه او، بسی سترگ تر از آن است که بتوان به آن بی اعتنا بود. بزرگانی چون فردوسی به واسطه عظمت وجود و بلندای افکارشان، هدف هر مذهب و گروه و هر طیف فکری هست، به گونه ای که شیعیان تلاش کرده اند تا او را از خود بدانند و در این راه، به چند بیت آغازین شاهنامه که مبین ارادت فردوسی به امام نخست شیعیان و فرزندان ایشان است، استناد می کنند.
در اینکه او مسلمان زاده است شکی نیست ولی اینکه خود او مسلمان بوده، جای بحث فراوان دارد. او مسلمان زاده است اما پیکر بی جان او در دوره ای که مسلمانان بر عقیده خود، سخت پایبند بودند، در گورستان مسلمانان دفن نشد و پدرش مجبور به دفن او در املاک خود در توس گردید.
ابیاتی در شاهنامه به چشم می خورد که نشان دهنده مسلمانی و تشیع فردوسی است و همین ابیات است که بیشترین تفاوتها را در نسخ چهارده گانۀ شاهنامه دارد. در شمار ابیات و همچنین در واژه ها و جملات مندرج در این ابیات، ناهمگونی بسیاری به چشم می خورد.
شاهنامه، دغدغه دین و مذهب ندارد. نه از زرتشت دفاع می کند و نه با دین مانی و مزدک سر دوستی دارد و به اسلامگستران نیز نگاهی منفی دارد. آنچه در بطن این شاهکار فرهنگی جهان موج می زند آزادگی، خردگرایی، یزدان پناهی، میهن دوستی و داد و دهش است. پس چگونه است که سرایندۀ اثری که درونمایه آن، این اندازه رها از قید و بندهای مذهبی است، ناگهان در دیباچۀ اثرش، مانیفست اعتقادی تندی در دین و دینداری صادر می کند و وجود آزاده اش را با «خاک پی حیدر» همسان می کند؟
جو غالب بر شاهنامه درهر سه بخش اسطوره ای، پهلوانی و تاریخی در پیوند با تازیان، غیر دوستانه و منفی است. فردوسی از زبان رستم فرخزاد در بارۀ آیندۀ ایرانشهر پس از جنگ قادسیه اینچنین پیشبینی می کند:
چــو بـــــا تـخـت مـنـبــــر بـرابـر کـنـنـد - هــــمـه نــام بـوبـــکـر و عـمـــر کــنـنــد
تــبــه گــردد ایــــــن رنـــــج هــای دراز - نــــشیـبـی دراز است پــــیــــش فــــراز
ز پـیـمــــان بـگـــــــــردنـد و از راستـی - گـــــرامـی شــــود کــــــژی و کـاسـتـی
نـهــــــان بــــدتـــر از آشـکـــارا شــــود - دل مـردمــــــان سـنـــگ خـــارا شـــود
شـود بـــنــده ی بـی هــنـر شـهــــــــریـار- نــــژاد و بــــــزرگـی نـیـــــایـد بـه کــار
بـه گـیـتــــی کـسـی را نـمـانـــــــــد وفــا - روان و زبـــانهـــــا شـــود پـــر جــفـــا
هـمـه گــنـــج ها زیــــر دامـن نـهـنـــــــد - بـمـیــــــــرنـد و کـوشش بـه دشمن نـهنـد
چـنـان فـاش گـردد غـم و رنـج وشــــور - کـه شـادی بـه هـنـگـام بـهـــــرام گـــــور
زیــان کـسـان از پـی ســود خـویــــــش - بـجـویـنــــــد و دیــــن انـــدر آرنـد پـیـش
چــو بـسـیـار از ایـن داستـان بـگــــذرد - کـسـی ســــوی آزادگــــــــی نــنــگـــــرد
بــریــزنــد خـــــــون از پـی خـواسـتـه - شـــــــود روزگـــــــــار بــــد آراستــــــه
از زبان یزدگرد سوم در هنگام آوارگی او در ایران، دربارۀ اعراب مسلمانی که به ایران تاخته اند، اینچنین می گوید:
ازین مارخوار اهرمن چهرگــان - ز دانایی و شـــــرم بی بهــــــــرگان
ازین زاغ سـاران بیآب و رنگ - نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
باید در نظر داشت که فردوسی این صفات را به آن دسته از اعرابی می دهد که از یاران خاص پیامبر اسلام بودند و در جنگها او را همراهی می کردند و چه بسیاری از آنان در قادسیه و جلولا حضور داشتند. به عنوان نمونه فرماندۀ اعراب مسلمانان در قادسیه یعنی سعد ابن ابی وقاص، از ده نفری بود که پیغمبر به او قول قطعی بهشت داده بود.
فردوسی در جایی که از پیام سعد ابن ابی وقاص به رستم فرخزاد سخن می گوید لحنش در بارۀ تبلیغات و شعایر دین نوین با ارج و احترام همراه نیست. شاید رگه هایی از کنایه زنی به سطحی نگری این گونه تبلیغات نیز در آنها دیده شود:
و ز جنی سخن گفت و از آدمی - ز گفتـــــار پیغامبــــر هاشمـــــــی
ز توحید و قرآن و وعد و وعید - ز تاییــــــد و از رسمهای جدیــــــد
ز قطران و از آتش و زمهـریر - ز فردوس و جوی می و جوی شیر
فردوسی در جایی که بتکدۀ بودایی نوبهار در بلخ را معرفی می کند، آن مکان را همانند کعبه برای تازیان می داند و از آن بخوبی مشهود است که خود و ایرانیان را ستایشگر کعبه نمیداند و آن را تنها برای تازیان مقدس میداند:
چوگشتاسپ را داد لهــــــراسپ تخـت - فــــرود آمد از تخت و بر بست رخت
بـه بــــلخ گــز یـن شـد بـر آن نـوبـهـار- که یـــزدان پـرســــتـان بـدان روزگـار
مــر آن جــای را داشـتــنـــدی چـنــان - که مــر مـکــه را تــازیان ایــن زمـان
از دلایلی که می توان بر عدم مسلمان بودن فردوسی حمل کرد چه مهم تر از این که او در زمان خود به مسلمانی و شیعه گری آوازه نداشت وگرنه در زمانه ای که محمد در غزنه «انگشت در جهان همی کردی و قرمطی می جست» ویا ناصر خسرو اسماعیلی که از هر بهانه ای برای تبلیغ دین خود بهره می برد حتما نامی از فردوسی به میان می آمد. فردوسی حتی شاهنامه خود را برای امرای آل بویه که شیعی مذهب بودند نیز نفرستاد که در این صورت چه راحت و آسان می توانست صله ای دریافت کند و نامش نیز به شیعه گری مشهور می شد. چگونه است که فردوسی خود را در مقدمه شاهنامه «خاک پای حیدر» معرفی می کند ولی از تنها فرزند او که در خاک ایران و در نزدیکترین فاصله به منزل و سرای او به خاک سپرده شده، یادی نمی کند و حتی به آن، اشاره ای نیز نمی کند.
از تمام دلایل بیان شده می توان اینگونه نتیجه گرفت که انتصاب فردوسی به یکی از فرق شیعه (زیدی، اسماعیلی و شیعه) توجیه پذیر نیست زیرا در غیر این صورت حتما شیعیان متعصب هر یک از این فرق سعی در بزرگ کردن نام او می کردند.
عطار در الهینامه از زبان شیخ ابوالقاسم گرگانی که مانع خاکسپاری فردوسی در گورستان مسلمانان شد، فردوسی را گبر و نامسلمان می نامد:
چنین گفت او که فردوسی بسی گفت - همه در مدح گبران چون کسی گفت
به مدح گبرکان عمری به سر بُــــرد - چــــــو وقت مردن آمد بی خبر مُرد
مرا در کار این برگ ریا نیســــــت - نمازم بر چنیــــــن شاعـر روا نیست
به این ترتیب آوازۀ فردوسی تا زمان عطار با گبری و زرتشتی گری پیوند خورده بود. اگر در زمان مرگ فردوسی، آوازۀ وی با تشیع آمیخته بود چرا باید از خاکسپاری او در گورستان مسلمانان جلوگیری شود؟ این همه شیعیان آمدند و زیستند و رفتند، اگر حتی مانند حسنک وزیر نیشابوری بر دار هم کشیده شده باشند، برای دفن آنها مانع شرعی وجود نداشته است.
فردوسی واژه ایزد را بیش از چهل بار، واژه خدا را بیش از صد و هفتاد بار، خداوند را نزدیک به پانصد بار و واژه دادار را نزدیک به هفتاد بار به کار گرفته است. واژۀ یزدان به تنهایی بیش از هزار بار در شاهنامه آمده است. جالب آن که نام الله که حضورش می تواند نمادی از حضور اسلام در باورهای شاعر باشد، در شاهنامه دیده نمی شود.
واژگان و ادبیات بکار گرفته شده در هر اثری به اندازۀ بسیاری بازتاب دهندۀ اندیشه و باورهای سازنده اثراست. فرهنگ واژگان شاهنامه خالی از عناصر اسلامی و نمادهای مسلمانی است، به دشواری می توان پذیرفت که آفریننده اثر، یک مومن مسلمان شیعه بوده است.
فردوسى بزرگ و شاهكار او شاهنامه را نمیتوان به هیچ روى، اسلامى دانست. فردوسى، خون وسرشت آریایى را بركشید تا نام ایران وایرانى در صفحات تاریخ، پاك نشود وزبان شیرین پارسى از بین نرود. فردوسى بزرگ ومحمد ابن جریر طبرى در یك عصر زندگى میكردند و هر دو ایرانى بودند ولى نیك بنگرید که طبرى میگوید در جنگ قادسیه چهل هزار كافر ایرانى به دست اعراب مسلمان كشته شدند.
فردوسى بزرگ میگوید از زبان رستم فرخزاد:
بزرگان كه با من به جنگ اندرند - به گفتار ایشان همى ننگرنــــد
چو كلبوى سورى چون ارمنـــى - بجنگنــــــــد با كیش اهریمنى
همه سر فرازند كه ایشان كینـــد - به ایران مازندران برچینــــــد
امروز ما وظیفه داریم كه شاهنامه را به كودكانمان بیاموزیم تا بدانند كه ایرانیان همیشه مایه افتخار جهان بودند
به یاد باد اندیشه های اهورایی فردوسی بزرگ و نیاکان پرافتخارمان