ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

کلید بهشت

کلید بهشت

کلید بهشت

همه دوست دارند به بهشت بروند اما كسي دوست ندارد بميرد ، اما براستی بهشت رفتن جرأت مردن ميخواهد و اگر ما دوست نداریم بمیریم چند دلیل میتواند داشته باشد. یا اعمالمان طوری است که امیدی به بهشت نداریم یا اصلا اعتقادی به بهشت نداریم یا ... که در هر صورت عیب از عاشق نبودنمان است. شاید عیب از آنجاست که اگر نماز میخوانیم از ترس جهنم است یا شوق بهشت. اما چقدر به خاطر عشقمان به خدا نماز خوانده ایم شاید هیچ. اما از آن غافلیم که اسلام منطقی تر و جدی تر از آن است که به آنچه در زندگی بی ثمر است و بر روی اذهان بی اثر، در آخرت پاداش دهد و عملی که نه برای خلق خدمتی باشد و نه برای خود، اصلاحی، ثواب داشته باشد. پس بیاییم خدا را عاشقانه و خالصانه بخوانیم و از روی عشق او را ستایش کنیم که عشق یعنی او.

حال که وارد بحث عشق شدیم بد نیست داستان یک فرشته که هوس عشق وعاشقی کرد را بشنوید. روزی از روزهای خدا ، شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته. شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت: دیگر تمام شد ، دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود ، زمیـن برایش کوچـک اسـت و فـرشته ای کـه مـزه عـشق را  بچشد، آسمـان برایش تنـگ میشود.

فرشته دست شاعر را گرفـت تا راه های آسمان را نشانش بدهـد و شاعـر بال فرشته را گرفت تـا کوچـه پس کوچـه های زمیـن را به او معرفی کند. شـب کـه هر دو به خانه برگشتند ، روی بال های فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر.

فرشته پیش شاعر آمد و گفت: می خواهم عاشق شوم.

شاعر گفت: نه تو فرشته ای و عشق کار تو نیست.

فرشته اصرار کرد واصرار کرد که شاعر گفت:

اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند. آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای؟

اما فرشته باز هم پافشاری کرد آنقـدر که شاعر به ناچار نشانی درخـت ممنوعه را به او داد. فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد اما پرهایش ریخت و پشیمان شد.

آنگاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش  من به خودم ظلم کردم، عصیان کردم،عاشق شدم و اکنون پشیمانم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی؟

خداوند فرمود: پس تو هم این قصـه را وارونه فهمیدی؟ پس تو هـم نمی دانی تنها آن که عصیـان میکند و عاشق میشود،میتواند به بهشت وارد شود چون کلید بهشت همان عاشقی است و آن وقـت خدا نهمین در بهشت را باز کرد و فرشته وارد شد و شاعـر را دیـد که آنجـا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط.

فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت اما او باور نکرد

 براستی آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند

تنها آن فرشته است که می داند بهشت واقعی کجاست

 

نگاره ها