ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

زندگی مجدد

زندگی دوباره

زندگی دوباره

اگر فرصتی بود و من میتوانستم یکبار دیگر به دنیا بیاییم و زندگی کنیم چه رویای بزرگی بود. بی جهت نیست که بزرگی می گوید انسان حداقل به دو بار زندگی کردن نیاز دارد. یکبار برای کسب تجربه و یکبار برای زندگی کردن. اما درست است که این امکان وجود ندارد اما میتوان با  دست برداشتن از لجاجت در تجربه شخصی همه امور زندگی و  بهره گیری از تجربه ارزشمند دیگران،چنین زندگی ایده آلی را تجربه کرد. پس بیاییم از کسانی که به پایان مسیر زندگی نزدیک شده اند درس بگیریم و کارهایی را که آنان در صورت زندگی دوباره،قصد انجام آنرا داشتند با عشق و علاقه انجام دهیم.

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم

کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم.

دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم، حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده است.

در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم.

پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد.

شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم.

با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند.

با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم.

هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است.

هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است.

به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم؛ چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم.

وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم بسه دیگه،حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور. بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم.

اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم،آنرا به دقت می دیدم،به آن حیات می دادم و هرگز آنرا پس نمی دادم.

نگاره ها