SMS دلتنگی سری اول
مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است
دائمآ خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است
کُره اسب ، از نجابت از پس مادر رود
کُره خَر ، از خریت ، پیش پیشِ مادر است
دود اگر بالا نشیند کسرِ شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
شصت وشاهد هردو دعوای بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد دیگری نعِلِ خر است
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند
آن نازنین کجاست که یادم نمیکند
صد غم به سینه دارم و شادم نمیکند
یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست
امشب به یاد کیست که یادم نمیکند
گفت مجنون گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی باد و بس
لبریز غزل بیا همی آهسته
چون آیه بخوان مرا کمی آهسته
آهسته مرا رها بکن از سر عشق
تا در تو رها شوم دمی آهسته
ما هرچه دویدیم به مقصد نرسیدیم
از عشق به جز مزه ی تلخش نچشیدیم
دیری است ندیده ام من الماس تنت
عابــر نشـــدم به کــــوچه یاس تنت
تبریز چـــــرا شده است فصل تن تو
خـــــواهم برسم به بندر عباس تنت
نقش چشمان خمارت چه کشیدن دارد
سایه ساران دو زلفت چه لمیدن دارد
آن قدر خوب و ملیحی که به یک جرعه نگاه
حس مستی لبت طعم چشیدن دارد
بی رویت آینه کدر خواهد شد
آهم در شهر منتشر خواهد شد
چون بمبی ساعتی دلم در سینه
با تاخیر تو منفجر خواهد شد
اگر چه عاشقی پر شور بودیم
به خود نزدیک و از هم دور بودیم
شب و روز از جدایی میسرودیم
من و تو وصلهای ناجور بودیم
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت است بالا بروی ساده بیای پایین
قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند
امشب شب رویای تو بود و تو نبودی
در دل همه آوای تو بود و تو نبودی
دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد
در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی
دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست
من به زنجیر وفای تو اسیرم چه کنم
گر نیایی به خدا بی تو بمیرم چه کنم
در هوای غم عشق تو ز خود بی خبرم
که من از عشق تو محتاج و فقیرم چه کنم
نازنینم
هیچ می دانی اکنون که برایت می نویسم
همه وجودم در تمنای دیدارت می سوزد
هیچ می دانی برای اینکه دوباره بتوانم قامتم را در آینه چشمانت
به تصویر بکشانم ثانیه ها را یکی یکی می شمارم
کاش آن روز بیاید
تو رفیق نیمه راهی به خدا غرق گناهی
دیگه چاره ای ندارم می دونم در اشتباهی
تو دلم جائی نداری تو محبتی نداشتی
منو از ریشه سوزوندی دلمو تنها گذاشتی
نگاره ها