SMS دلتنگی سری دوم
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود و خیالم میگفت تا ابد مال تو بود
تو برو،برو تا راحت تر تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم
وقتی عشقت تنهات گذاشت
نگران خودت نباش که بدون اون چی کار کنی
شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرد
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر غربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم
ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم
بعد لبخند تو با گریه تبسم کردم
آشنا با همه پنجره های شهرم
چون توراپشت همین پنجره ها گم کردم
ای آنکه همیشه بیاد تو می سوزم
یاد من کن که همیشه بیاد تو میسوزم
ای اشک آهسته بریز که غمم زیاد است
ای شمع آهسته بسوز که شبم دراز است
صداقت قلب منو تو دیدی باورت نشد
اشکای غم رو گونه هام چکید و باورش نشد
نگاهی کرد و دل را در به در کرد
یقین کرد عاشقم بعدش سفر کرد
شکستی خورد و آمد تا بماند
ولی من رفته بودم او ضرر کرد
هر کی تورو ازم گرفت الهی بیچاره بشه
روز قیامت که رسید مجرم و آواره بشه
به آب و آتیش می زنم فکرت نمیره از سرم
می خوام فراموشت کنم اما بازم عاشق ترم
طفلی دل عاشق من نشد تو رو نگه داره
فقط یادم میاد نوشت چشماتو خیلی دوست داره
قدرمو می دونی یه روز
یادم می افتی شب و روز
صدام تو گوشت می پیچه
مثل یه آهه سینه سوز
دیدن تو گرچه از دور واسه من یه جور امیدِ
یه چیزی مثل یه جادو که بهم رهایی می ده
این مهمه که می دونم واسه من چقدر عزیزی
من که جام عشق و دادم چه بنوشی چه بریزی
گر چه رفتی از برم اما فراموشم مکن
با غمت ای آشنا هر شب هم آغوشم مکن
همچه موج اشک از دریای چشمم پا مکش
در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن
من زموج اشتیاق تو سر پا آتشم
باز با طوفان بی مهرت خاموشم مکن
جوشد امشب جلوی جادوی چشمانت ز جام
در خیال نرگست ای فتنه مدهوشم مکن
دراین بازار نامردی به دنبال چه میگردی
نمی یابی نشان هرگز توازعشق وجوانمردی
بروبگذر از این بازار،ازاین مستی وطنازی
اگرچون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی
وفا نکن نه به من نه به دیگری،دستان وفادارت را به سویم دراز نکن
زیرا سوزش بی وفاییت آزارم می دهد وفای تو را نمی خواهم
عاشق هرکس شدم او شد نصیب دیگری
دل به هرکس دادم او هم زد به قلبم خنجری
من سخاوت دیده ام دل را به هر کس می دهم
شرم دارم پس بگیرم آنچه را بخشیده ام
گاه همه چیز ساده آغاز میشود
گاه همه چیز آرام آغاز میشود
گاه همه چیز ساده و آرام به پایان میرسد
بی آنکه بدانیم چرا؟ راستی چرا ؟
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است
که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی
حالا که دست هایت چتر نمی شوند
حالا که نگاهت ستاره نمی بارد
حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم
از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی بر سرت نریزد
آرامش خیالت ، خیس اشک هایم نشود
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
راندی زبرت مرا و خوارم کردی
از درگه خویش برکنارم کردی
چون برگ گلی که درکف باد افتد
بازیچه دست روزگارم کردی
نگاره ها