ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

گویش چکامه و نظم تاریخ ایران 4

گویش چکامه و نظم تاریخ ایران سری 4

تاریخ ایران به گویش چکامه و نظم، شرح سرگذشت و تاریخ سرزمین جاوید ایران از دوره عیلامی تا هجوم اسکندر مقدونی و پایان سلسله شکوهمند هخامنشیان است که این مطلب از پایگاه آموزشی نگارستان، مروری دارد بر از پادشاهی کمبوجیه تا چگونگی آغاز نبرد با اسکندر مقدونی که امید است مورد توجه و استفاده فرزندان ایران زمین قرار گیرد.

 

  که تاج جهانداری کوروش نامور به کمبوجیه داده شد بازمام پدر

 

درآن سوگ وغوغای پرشروشور- درآن ظلمت وصحرای بی مرزونور

 

پسر درپی انتقام پدرهو کشید - سپاهش به آنسوی مرزسکایی رسید

 

که از گرمی وسوز آن پهن دشت - سپاه تنومند وجاوید ایران گذشت

 

چوبه خیمه های سکایی رسید - سرا پا پراز ناله زوبین کشید

 

توموروس دد در نگاهی گسیخت - سپاهش به مرز انیران گریخت

 

سپس ارتش جاودان ایران زمین - به لیبی و اعراب باده نشیـــــن

 

چنان ضربه ای زدکه طوفان گسست - که شوریدن ازقلب گیتی برفت

 

جهان شد دوباره پر از عدل و داد - ز پیکار آن شاه اندیشــــه راد

 

سپس شاه نامـدارایران زمین - به دور از غم و غارت و خشم و کین

 

دراندیشه شد تا درآن شهر و خاک - ستایش کند نام مردوک پاک

 

که ناگه درآن لحظه بی فغان - خبر آمد از سرزمین کیان

 

که ای شیر خفته درآن پهن دشت - بیا بنگر ایران شده هشت و هفت

 

که هم خون تو کشته شد در وطن - گعومات مغ جای او شد شهن

 

همان لحظه کمبوجیه بی امان - دل آزرده و مست بی آسمان

 

به خونخواهی بردیا بردمید - سرا پا پر از کینه خنجرکشید

 

که گریان و تنها و خنجر زنان - به غرش پریدش به اسب ژیان

 

که ناگه سر خنجرآن پلنگ - به جان خود آمد فرو بی درنگ

 

غمین و پریشان وزخمی به تن - درآن راه دور و پرازاهرمن

 

شهنشاه ایران زدنیا برفت - وطن شد پراز یاقیان پلشت

 

که درآن همه تیرگی های بد - فقط خون زقلب دلیران چکد

 

که ناگه یکی از سواران سخت - خروشید وبرتخت ایران نشست

 

همه مرز ایران بدو روشن است - که بادشمن خاک خود دشمن است

 

که او داریوش قوی پیکر است - چوکوروش زهر پهلوانی سر است

 

گعومات مغ را چوبیگانه کشت - سپس همچوکوروش سخنها بگفت

 

که ایران به مقدونه لشکر کشد - به آن شهربی مرز و قانون رسد

 

سپس در پی انتقام پـــــــــدر - به خونخواهی کوروش نام ور

 

به خاک سکاییه لشکر کشید - خردمند و آزاده آنجا رسیـــد

 

توموروس بی اصل و بی پیشه را - همان شاه خونخوار بی ریشه را

 

به آرامگاه سلطان دنیا ببرد - سرش را برید و به سکها سپرد

 

که در عهد دارا تمام جهان - زهرگونه رنگ و نژاد و زبان

 

به زیر درفشش به آمد فرود - که قانون او را جهانی ربود

 

که از آن همه قدرت و تاج و تخت - سی و هفت سال دوران گذشت

 

سپس در شبی تلخ و صبحی سپید - تن و روح دارا به خاک آرمید

 

چو او مرد شد تاجدارش پسر - جدا شد ایونی ازاین بوم و بر

 

که اینک خشایار شیرین گهر - به پاس جهانداری سرزمین پدر

 

به همراه یاران دشمــــن ستیز - آمیتریس وآرتمیس اهریمن ستیز

 

به آن سوی دریای یونان رسید - آتن را به زیر پروبال ایران کشید

 

از آن پس درآن سرزمین بزرگ - همه یاقیان و اجانب چو گرگ

 

به بند آمدند و وطن شهره گشت - زعدلش جهان یکسرآزاده گشت

 

سپس در شبی تلخ و تاریک و سرد-  سره نیزه ی اردوان زگــــــــرد

 

به پهلوی شاه دلیران بخورد - خشایار ازآن زخم کاری بمرد

 

سپس اردشیر نکو نام و مرد - به خشم آمد از کار آن هرزگرد

 

به شمشیر کینه کمر بر به بست - سر اردوان را بـــــرید و نشسـت

 

به تختی که کوروش بنا کرده بود - عدالت را درآنجا به پا کرده بود

 

که در عصرآن شاه اندیشه راد - جهان شد پر از عشق و سور زیاد

 

که آن شاه دیندار مردم پرست - چهل سال دوران به گیتی نشست

 

که ناگه درآن نیمه روز سپید - شهنشاه ایران به خواب آرمید

 

چوپورش به تخت مهی تکه کرد - میان سران خشم وکین شعله کرد

 

که تندیس آن علم ودانش گسست-خشایاردوم چهل روزه ازپانشست

 

سپس تاج ازآن سغدیانوسه گشت-که هفت ماهی بتخت دلیران نشست

 

چو بین سران خشم وکین شعله کرد- وهوکه به تخت مهی تکه کرد

 

وهوکه همان مرد آزاده است - همان مرد پر شور سر ساده است

 

که درعصر او خاک ما جان گرفت - دوباره دل مرد آزاده ایمان گفت

 

چو او از دل خاک خوبان برفت - ارشک جوان شاه ایران بگشت

 

که اوهم چو دیگر سران وطن - به خون خفته گشته درآن تخت و تن

 

که این بار ازآن تاج تخت و کلاه - اخوس جوان را به گردیده شاه

 

که اینک همه عمر او جنگ شد - کز او خاکمان عاری از ننگ شد

 

سپس بعد او کل ایران زمین - به زیر جناح مغان شد حزین

 

که دارا درآن شهر بی مرزو کین - خروشید و شد شاه ایران زمین

 

همان پس در آن سوی ملک کیان - سپاه سکندر به همراه مقدونیان

 

چو خون ازسر تیغشان می چکید - به یونان بی ریشه لشکر کشید

 

که یونانیان را به خود برده کرد - همان دیو بد دانش هرزه گرد

 

سپس با هزاران سوار و ددان - شبی خون زدن بهر ایرانیان

 

چو اینک سپاهش به لیدی رسید - به طفلان بی خانه خنجر کشید

 

همان لحظه دارا خروشان رسید - سکندر غرورش به زیر آرمید

 

سپاهی به سرکرده ی پارسان - که جمله سواران به گرز گران

 

سپاه ددان را به بیران کشید - سر یاقیان را ز پیکان بریـــــــــد

 

سکندر ازآن سوی میدان گریخت سپاهش به یک باره از هم گسیخت

 

سپس کشور و خاک یونانیان - به همراه آن خاک مقدونیان

 

دوباره بشد جزعی از خاک ما - خرد شد ستایش بره پارسها

 

زمین و زمان پهنه ی راد شد - جهان یکسره شاد و آباد شد

 

که از آن همه فرو و آزادگی - ازآن شوکت و قدرت و زندگی

 

دو سالی به احوال دارا گذشت - دوباره سکندر پی یاقیانی بگشت