خاطرات زندگی
عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند. آنها زندگی را یک مسابقه دو می دانند که می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست قرار دارد، دست یابند. آنها در مسیر پرفراز و نشیب زندگی، چنان شتابان میروند که متوجه نمی شوند آنقدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
انسان در این راه شگرف، دیر یا زود، پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و بی فرصت، او می ماند و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد.
تنها چیزی که دلداریمان میدهد، دوست داشتن دیگران و دوست داشته شدن توسط آنها است. ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد، علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد، باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.