ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

سفیر عشق برای همسرم 39

سفیر عشق برای همسرم 39

سفیر عشق برای همسرم 39، دل نوشته ای زیبا، پندآموز، عاشقانه و سرشار از حکمت، فلسفه و قدردانی نادر ابراهیمی برای همسرش برگرفته از کتاب  چهل نامه کوتاه به همسرم، را تقدیم میکنم به همه زوجهای جوان، تا بخوانند و بدانند قدر و ارزش عشقشان را، تا دوست بدارند و ایثار کنند و ببخشند وجودشان را در راه دوست داشتن، و ببینند که چه آسان میتوانند باهم بودن را، باهم زیستن را، و باهم رفتن را، عاشقانه تجربه کنند و یقین کنند که زندگی است و تنها دوست داشتن.

سفیر عشق برای همسرم 39

 

عزيز من

امروز باز به دام گذشته ها افتادم و ديدم كه هيچ چيز به راستي كه هيچ چيز از نخستين يازده فروردين ما كاسته نشده بلكه همه چيز ژرف تر و زيبا تر شده است. زمان تو را براي من بيرنگ و كهنه نكرده، سهل است به جستجو و شناخت دنيايي كه هرگز نمي شناختم نيز وادار كرده است. من تو را هرگز نه همچون يك شيء بلکه چنان مجهول محبوبي ديدم كه مي بايست به درون روح او از غوغاي غريب وجودش خبري با خود بياورم.

به خاطر داري روزگاري مي گفتم که زمان، زنان و شوهران خوب را براي هم عتيقه مي كند و بر ارزش و اعتبار آنها براي هم  مي افزايد. امروز اين نظر را پس مي گيرم و مي گويم که دوست داشتن هيچگاه عتيقه نمي شود. زنان و شوهران خوب هر لحظه براي هم تازه و تازه تر مي شوند و دوستي شان و عشق شان ابعاد گسترده تري پيدا مي كند.

 

اي عزيز

مي بيني كه موهايم سفيد مي شود. مي بيني كه جواني را از دست مي دهم. مي بيني كه فرزندان ما چون درختان معجزه قد مي كشند و مي بيني كه نزديكترين دوستان من ، دوستان ما  راهي سفر بيكرانه ها مي شوند. تحت چنين شرايطي است كه ما بيشتر از هميشه به هم نيازمند مي شويم و تكميل كننده هم، تكيه گاه هم، دادرس هم، اعتراف نيوش هم، محب هم، راهنماي هم، راه گشاي هم، همسفر هم، دردشناس هم و غمگسار هم. پس چگونه ممكن است اين سير تكامل كه در بسياري از لحظه ها با اندوهي عميق توام است با كهنگي و بيرنگي قرين باشد؟ نه اين ممكن نيست و اگر ممكن باشد هم اين امكان جز سقوط و تاريكي چيزي را در درون خود نمي پرورد و به بار نمي نشاند.

 

عزيز من

امروز باز به دام گذشته ها افتادم كه به حق چه اسارت گذراي شيريني است.  ديدم روح تو، معناي تو و انديشه هاي تو براي من بسيار تازه تر از گذشته هاست و تازه تر نيز خواهد شد. اين سخن را به خاطر داشته باش که اگر چه درست است و منطقي كه ما حق نداريم نسبت به هم خشمگين شويم اما از آنجا كه گهگاه  تحت شرايطي كه به انسان تحميل مي شود نگهداشت خشمي آني و فوراني از اختيار انسان بيرون است، بدا به حال انسان ، هرگز نبايد و حق نيست كه لحظه هاي نادر خشم را لحظه هاي قضاوت تلقي كنيم و آنچه در اين لحظه هاي نفرين شده شرم آور بر زبان مي آيد معيار و مدرك قرار بگيرد. لحظه هاي خشم، لحظه هاي قضاوت نيست و انسان بدون خشم، گهگاهي انسان نيست گرچه در لحظه هاي خشم نيز.

اينك اي عزيز، آرزو مي كنم كه در كنار تو فرصت آن را پيدا كنم كه اين كوه معايب و نقائص و ضعف هاي خود را از ميان بردارم و به چنان موجودي تبديل شوم كه به واقع مايه سربلندي تو باشد و بنويسد و بارها بنويسد كه او در پناه همسرش بود كه توانست به چنان قله هايي دست يابد و اگر چنين نشد نيز باز تو براي من هماني كه گفته ام.

 خوب و كامل كننده پايگاه و تكيه گاه

 يك سرود خوش از اعماق