همسر اینترنتی
شدم با چت اسیر و مبتلایش به من می گفت هیجده ساله هستم بگفتم اسم من هم هست فرهاد بگفت هاله ز موهای کمندش بگفت چشمان من خیلی فریباست ندیده عاشق زارش شدم من ز بس هرشب به او چت می نمودم در او دیدم تمام آرزوهام برای دیدنش بی تاب بودم به خود گفتم که وقت آن رسیده به او گفتم که قصدم دیدن توست ز رویارویی ام او طفره می رفت خلاصه راضی اش کردم به اجبار رسید از راه، وقت و روز موعود چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت به جای هاله ناز و فریبا ندیدم من اثر از قد رعنا مسن تر بود او از مادر من ز ترس و وحشتم از هوش رفتم به خود چون آمدم، دیدم که او نیست به خود لعنت فرستادم که دیگر بگفتم سرگذشتم را به شاعر که تا گیرید از آن درسی به عبرت |
شبا پیغام می دادم از برایش تو اسمت را بگو، من هاله هستم ز دست عاشقی صد داد و بیداد کمان ابروان، قد بلندش ز صورت هم نگو البته زیباست اسیرش گشته بیمارش شدم من به او من کم کم عادت می نمودم که باشد همسر و امید فردام ز فکرش بی خور و بی خواب بودم که بینم چهره آن نور دیده زمان دیدن و بوییدن توست هراسان بود او از دیدنم سخت گرفتم روز بعدش وقت دیدار زدم از خانه بیرون اندکی زود تو گویی اژدهایی بر من آویخت بدیدم زشت رویی بود آنجا کمان ابرو و چشم فریبا بشد صد خاک عالم بر سر من از آن ماتم کده مدهوش رفتم دگر آن هاله بی چشم و رو نیست نیابم با چت از بهر خود همسر به شعر آورد او هم آنچه بشنید سرانجامی ندارد قصه چت |
نگاره ها