داستان کوتاه و آموزنده شناخت دوست از دشمن از عبید زاکانی برگرفته از رساله دلگشا در مورد قورباغه هایی که از ظلم مارها به لک لک ها پناه بردند.
مارها قورباغهها را می خوردند و قورباغهها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغهها علیه مارها به لک لکها شکایت کردند. لک لکها تعدادی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار کردند و قورباغهها از این حمایت شادمان شدند.
طولی نکشید که لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغهها. قورباغهها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند و عده ای از آنها با لک لکها کنار آمدند و عدهای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند.
مارها بازگشتند ولی این بار همپای لک لکها شروع به خوردن قورباغهها کردند. حالا دیگر قورباغهها متقاعد شدهاند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند. ولی تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است و آن اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان؟
رساله دلگشا - عبید زاكانی