عصر یک روز پنجشنبه که به اصرار خانواده در مجلس ختم یکی از آشنایان دور حضور داشتم، مردی متین و موقر را...
|
عصر یک روز پنجشنبه که به اصرار خانواده در مجلس ختم یکی از آشنایان دور حضور داشتم، مردی متین و موقر را در کنار خود یافتم که نجواکنان میگریست. دستمال کاغذیم را به او تعارف کردم.
آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
گفتم: خیر قربان ، خدابیامرز از آشنایان دور بنده بوده اند.
گفت: خدا رحمتش کند ، چه خوب آمد و چه خوب رفت.
آزارش به یک مورچه هم نرسید.
زخمی هم به هیچکس نزد.
حرف تندی هم به هیچکس نگفت.
اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد.
هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت.
دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند.
حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت.
گفتم:
خداوند او را بیامرزد اما من با شما موافق نیستم. براستی این را شما خوب آمدن و خوب رفتن می نامید در حالیکه باید آنرا ریاکارانه زیستن و ریاکارانه مردن نام نهاد. با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، اگر نمی آمد و نمی رفت که خیلی آسوده تر بود. چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند و این بیچاره ها که با دشمن ، دشمنی و با دوست ، دوستی میکنند که دائما گرسنه اند و تشنه. چرا که آب و نانشان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را بیشرمانه مردن تعریف می کنند.
آخر آدمی که در طول عمر خود ، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف ، به یک آدم بدکار هرزه و به یک چاقو کش باج بگیر نرسیده است.
آدمی که حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است.
آدمی که با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته است.
آدمی که پَسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته وابسته به اجنبی نینداخته است.
با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کند و به چه درد این دنیا می خورد؟
دوست عزیز، ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد.
ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و آنان را برنجانیم.
ما آمده ایم که همدوش مردان با ایمان، تفنگ برداریم و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.
ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم.
ما نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند که از کرم خاکی بی آزارتر و از گاو مظلومتر بوده ایم.
ما آمده ایم که وجودمان، نفس کشیدنمان، راه رفتنمان، نگاه کردنمان و لبخند زدنمان مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود.
ما نیامده ایم تا همانند گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله ستایشمان کنند و از ما راضی باشند. مگر در دستورات دینی خود نداریم که اگر یک نفر طوری زندگی کند که خیر و شر از او راضی باشند، قطعا آن فرد، ریاکار است که توانسته است هیچ دشمنی نداشته باشد در حالیکه اگر انسان حق طلبی باشد، لاجرم باید انسانهای ظالم با او دشمن باشند.