داستان گل صداقت مربوط به زمان چین باستان است که شاهزاده ای برای انتخاب همسر از بین دختران پیشنهاد شده جهت ازدواجش، مسابقه کاشت زیباترین گل جهان را بین ان دختران برگزار میکند.
قرنها پیش در چين باستان شاهزاده ای تصميم به ازدواج گرفت لذا با مرد خردمندی مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. در بین خدمتکاران قصر، خدمتکار پيری بود که دخترش دورادور عاشق و دیوانه شاهزاده بود.
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خيلی زيبا.
دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند اما فرصتی است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم.
روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت:
به هر يک از شما دانه ای میدهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه، زيباترين گل را برای من بياورد ملکه آينده چين می شود.
دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هيچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسياری صحبت کرد و راه گلکاری را از آنان آموخت اما بی نتيجه بود و گلی نروئيد.
روز ملاقات فرا رسيد و دختر با گلدان خالی اش سر قرار حاضر شد. در حالیکه او میدانست که گلی ندارد ولی حداقل میتوانست یک بار دیگر او را از نزدیک ببیند. بنابراین منتظر ماند و ديگر دختران، هر کدام گل بسيار زيبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند.
لحظه موعود فرا رسيد و شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پايان اعلام کرد که دختر خدمتکار، همسر آينده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلی سبز نشده است.
شاهزاده توضيح داد: اين دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور مي کند و آن گل، گل صداقت است چون همه دانه هایی که به شما دادم عقيم بودند و امکان نداشت گلی از آنها سبز شود.