تصمیم عاقلانه
گاهی ما در مقابل یک تصمیم گیری آنی قرار میگیریم که در عین حساسیت بالای آن تصمیم ، زمان زیادی برای فکر کردن نداریم و چه بسا این تصمیم زندگی ما را دگرگون کند اما در این مواقع چه باید کرد. داستان زیر نمونه ای از این تصمیمهای خطیر و آنی است که شما نیز بد نیست هوش و قدرت تصمیم گیری سریع خود را چک کنید:
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که به یک فرد طمعکار ، مقادیر زیادی بدهی داشت و در عین حال دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفتگو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد که آن مرد دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت ولی چیزی نگفت. سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟
چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟
اگر خوب موقعیت را بررسی کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای شرایط را در نظر بگیرید و به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید. راستی اگر شما بودید چه کار می کردید؟
این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
.
.
.
.
.
.
.
.
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد،چه رنگی بوده است. بالطبع چون سنگریزه ای که در کیسه مانده بود سیاه است پس باید طبق قرار،آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود.
نتیجه گیری
همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد
این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم
زندگی شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد
نگاره ها