بخشش
بانویی فرزانه که در کوهستان سفر مى کرد به مسافرى رسید که در راه مانده بود و گرسنه. بانوى مهربان او را به غذا دعوت کرد و هنگامی که کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود ، مسافر گرسنه، سنگی قیمتى را در کیف او دید و چون ارزش آن سنگ را میدانست وانمود کرد که از آن خوشش آمده و از میزبانش خواست که آن سنگ را به او بدهد. زن مهربان هم بى درنگ، سنگ را به او داد. مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا مدتها مى تواند راحت زندگى کند، ولى آن مرد هرچه کرد نتوانست تصمیم عجیب آن زن مهربان را برای خود حلاجی کند و چنان تحت تاثیر این حرکت قرار گرفت که نتوانست از کنار آن ، براحتی بگذرد و با خود اندیشید که در پس این تصمیم ، حتما چیز با ارزشتری نهفته است که باید آن زن را می یافت و کنجکاویش را ارضاء میکرد بنابراین در جستجوی آن بانوی فرزانه ، راهی کوهستان گردید تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند. بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت: من خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى ، چیزی که باعث شد برای داشتنش ، از این گوهر گرانبها که شاید برای زندگی تو کافی بود بگذری. لطفا اگر مى توانى، آن سخاوت ومحبتى را به من ببخش که به تو قدرت و شجاعت داد که این سنگ گرانبها را به من ببخشى.
و آن بانوی فرزانه و مهربان تنها گفت:
خوشبختی یعنی پیروی از قانونهای حاکم بر طبیعت
بخشش از با ارزش ترین قوانین حاکم بر طبیعت است
اگرمیخواهی چیزی را بدست آوری ، آنرا ببخش
نگاره ها