ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ
بازی زندگی، لبریز از تجربه آزمون و خطاست که تو در انتهای آن، چیزهای زیادی یاد گرفته ای که شاید دیگر به درد خودت در زندگی نخورد چون فرصت دیگری نداری اما تجربه گرانبهایی برای فرزندان تو است تا زندگی مطلوبی را به اتمام رسانند، بدون افسوس و حسرت. اما افسوس که تمامی انسان ها مایلند هرچیزی را خودشان تجربه نمایند و آنرا برای دیگران به ارث گذارند. آن دیگرانی که چون خودشان، راه آزمون و خطا را خواهند پیمود.
در بازی زندگی
ﯾﺎﺩ می گیری که
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﺮفهای ﻗﺸﻨﮓ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ، ﻣﺜﻞ ﺁﻭﯾﺨﺘﻦ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ اﺳﺖ
ﯾﺎﺩ می گیری که
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﺎﻫﯽ می ﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ
یاد می گیری ﮐﻪ
ﺭﻭﺯی، ﺗﻤﺎم خودت ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺟﺎئیکه ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ نمیشوی، ﻧﻤﺎﻧﯽ
ﯾﺎﺩ می گیری که
ﺩﯾﻮﺍﺭ، ﺧﻮﺏ اﺳﺖ و ﺳﺎﯾﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻄﻠﻮﺏ، ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ، ﺍﺑﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﯾﺎﺩ می گیری که
ﺑﺮﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﮐﻪ آن دیگران، ﮔﺮﮒ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺖ
ﯾﺎﺩ می گیری ﮐﻪ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺧﯿﺎﻁ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﻮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﺖ
ﯾﺎﺩ می گیری که
ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺭﺧﺘﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪ، ﺑﯿﺎﻭﯾﺰﯼ ﻭ دوباره ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﻨﯽ
ﯾﺎﺩ می گیری که
ﻧﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻤﺎﻧﯽ
ﯾﺎﺩ می گیری که
ﮐﻢ ﮐﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﯾﺎﺩ می گیری ﮐﻪ
ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯼ ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ، ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺖ
در نهایت یاد خواهی گرفت که
زندگی، ارزش دویدن دارد حتی با کفش های پاره