ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

سکانسی به وسعت بی‌کسی‌

سکانسی به وسعت بی‌کسی‌

بطری شراب را خالی می‌کنم روی ذهنم

تا آنقدر مستش کنم که مصائب هیچ فاحشه ‌ا ی

به حوالی تشویــــش‌های فلسفــــی‌اش راه نیـابـــد

 زنان غمگینی که تن تجارت می‌کنند و در بورسی که شاخصش سینه‌ برآمده است

مدام در نوسان هرزگی‌های مردها زیان می‌بیننــد

بی‌آنکه مشمول قانون کار شوند و به وقت بازنشستگی، مستمری دریافت کنند

که حق‌شان هم خورده شـــود، باز متهــم هستند

 

شراب چیــز خوبی است

فراموشم می‌کند زنان غمگینی را

که هر چه سرخاب صورتشان بیشتر باشد

روحشان اما دیوار رنگ پریده‌ای را می‌ماند

که هر رهگذر، خراشی بر آن به یادگار گذاشته است

 

دهان مــرا گل بگیــریــد

تمام بطری‌ها را به خوردم دهید  

باز من هنوز درد را می‌فهمم که هر چه لخت‌تر باشند

دنیا در مکــــث قلب‌شان تنــگ و تنــگ ‌تر می‌شـــــــود

که جام شراب‌شان را همیشه به سلامتی بی‌کسی پُر رفت و آمد خود بالا می‌روند

که بالین به بالین، بی‌خواب‌‌تر می‌شوند و آغوش به آغوش منزوی‌تر

که گیلاس‌ها بی مزه، تنها برای هوس انگیزی‌شان، پر می‌شوند

 

دلم می‌گیرد که دلشان همیشه گرفته است

که نرخ‌شان، با تنهایی‌شان رابطه مستقیم دارد

و جنون می‌گیرم از تمام مردانی که در

ابعاد یک تختخواب، قهرمان می‌شوند بر پیکر یک زن

بی‌آنکه بدانند قلبش را قبل از لباس‌هایش، کنار تخت گذاشت

تا تحمل کند یازده دقیقه امشب را بلکه زودتر تمام شود

 

پیکم را به سلامتی تمام فاحشه‌های غمگین این شهر بالا می‌گیرم  

که بازیگران نقش اولی هستند که به جای یک درام

تنها در لوکیشین یک تختخواب

در سکانسی به وسعت بی‌کسی‌هایشان

هر شب درنقشی منفی کلید میخورند