نگارستان

خاطرات گم شده

شب با سکوت دل انگیزش میرود و روز آغاز میشود و باز این تکه شیشه های کثیف نگاه تارم را با واقعیت پیوند میزنند. واقعیتی که هیچکس جز من و تو از آن خبر ندارد ، واقعیتی که شاید از نظر تو وابستگیست اما از نظر من احساسی فراتر از دوست داشتن است. واقعیتی که این روزها مدام درگیر آنم. واقعیتی که با ترس از آینده پنهان شده است در تمام وجودم و تو از آن بی خبری  واز آن بی خبری و فقط چشم دوخته ای به رفتار و حرفهایم اما چه بسیار غافل از درون من.

چند وقتیست که در به در دنبال خاطرات گم شده ام میگردم. خاطراتی که در چند برگ دفتر نوشته شد که هیچگاه  گذشت زمان و مشکلات زندگی آنها را از یادم نبرد ، خاطراتی که باید عمری با آنها زندگی کنم و لذت ببرم. آری دفترم گم شده است و طمئنا کسی که آنرا بیابد هرگز از نوشته هایش سر در نمی آورد.جز من و تو.

از گم شدن دفتر ناراحتم ولی خوشحالم از اینکه گم شدن این خاطرات من را آنقدر تحت تاثیر قرار داده که بخاطر پیدا کردنش به تکاپو بیفتم. بماند که شاید خودم و خودت هم روزی به خاطره ها بپیوندیم که شاید هیچوقت اینگونه که هستیم نباشیم.

ولی هیچوقت از تلاش دست بر نمیدارم

چون چیزی به نام  دوست داشتن وجود دارد میان من و تو

نگاره ها

• قبلی
• بعدی