نگارستان

 بهترین دوستان

 روزی پیرمردی فرزانه از من پرسید چند تا دوست داری؟

پیش خودم گفتم چرا بگویم ده تا یا بیست تا

جواب دادم فقط چند تایی

پیرمرد در حالیکه سرش راتکان می داد گفت 

تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری

ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن

خیلی چیزها هست که تو نمی دانی

دوست، فقط آن کسی نیست که تو به او سلام می کنی

دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد

درست وقتي دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی

سعی دارند تو را به درون نااميدي و تاريكي بکشند

دوست حقیقی کسی است که نمی تواند  تو را رها کند

صدائی است که نام تو را زنده نگه می دارد

حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند

اما بیشتر از همه دوست ، یک قلب است

یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها

جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید

به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است

فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟

سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ايستاد

 گفتم ، اگر خوش شانس باشم فقط یکی و آن هم  تو هستي

.

.

.

.

آری بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد

وقتي كه تنها هستي تو راهمراهی می کند

در غمها تو را دلگرم می کند

کسی که اعتمادی را که به دنبالش هستی به تو می بخشد

وقتی مشکلی داری آن راحل می کند

هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد

و بهترین دوستان ، عشقی دارند که نمی توان آنرا توصیف کرد

غیرقابل تصوراست چقدر خداوند بزرگ است

درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری

بهترينش را به تو ارزاني ميدارد

دنیا جای عجیبی است

و

چقدرخداوند بزرگ است

نمی دانستم

نگاره ها

• قبلی
• بعدی