سفیر عشق برای همسرم 34
سفیر عشق برای همسرم 34، دل نوشته ای زیبا، پندآموز، عاشقانه و سرشار از حکمت، فلسفه و قدردانی نادر ابراهیمی برای همسرش برگرفته از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم، را تقدیم میکنم به همه زوجهای جوان، تا بخوانند و بدانند قدر و ارزش عشقشان را، تا دوست بدارند و ایثار کنند و ببخشند وجودشان را در راه دوست داشتن، و ببینند که چه آسان میتوانند باهم بودن را، باهم زیستن را، و باهم رفتن را، عاشقانه تجربه کنند و یقین کنند که زندگی است و تنها دوست داشتن.
همسفر
در اين راه طولاني كه ما بي خبريم و چون باد مي گذرد،بگذار خرده اختلاف هايمان را با هم باقي بماند. خواهش مي كنم مخواه كه يكي شويم، مطلقا يكي. مخواه كه هر چه تو دوست داري، من همان را به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نيز باشد. مخواه كه هر دو يك آواز را بپسنديم، يك ساز را، يك كتاب را، يك طعم را، يك رنگ را و يك شيوه نگاه كردن را. مخواه كه انتخاب مان يكي باشد، سليقه مان يكي، و روياهامان يكي. همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معناي شبيه بودن و شبیه شدن نيست و شبيه شدن، دال بر كمال نيست بل دليل توقف است. شايد «اختلاف» كلمه خوبي نباشد و شايد «تفاوت» بهتر از «اختلاف» باشد اما بهر حال تك واژه مشكل ما را حل نمي كند پس بگذار اينطور بگويم:
عزيز من
زندگي را تفاوت نظرهاي ما مي سازد و پيش مي برد نه شباهت هايمان، نه از ميان رفتن و محو شدن يكي در ديگري، نه تسليم بودن، مطيع بودن، امر بر شدن و دربست پذيرفتن. من زماني گفته ام که عشق، انحلال كامل فرديت است در جمع. حال نمي خواهم اين مفهوم را انكار كنم اما اينجا سخن از عشق نيست، سخن از زندگي مشترك است كه خمير مايه آن مي تواند عشق باشد يا دوست داشتن يا مهر و عطوفت يا تركيبي از اينها و در هر حال حتي دو نفر كه سخت و بي حساب عاشق هم اند و عشق، آنها را به وحدتي عاطفي رسانده است، واجب نيست كه هر دو، صداي كبك، درخت نارون، حجاب برفي، قله علم كوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالي را دوست داشته باشند به يك اندازه هم. اگر چنين حالتي پيش بيايد كه البته نمي آيد بايد گفت كه يا عاشق زائد است يا معشوق، يكي كافيست. عشق، از خودخواهي ها و خودپرستي ها گذشتن است اما اين سخن به معناي تبديل شدن به ديگري نيست. من از عشق زميني حرف مي زنم كه ارزش آن در حضور است نه در محو و نابود شدن يكي در ديگري.
عزيز من
اگر زاويه ديدمان نسبت به چيزي، يكي نيست، بگذار يكي نباشد
بگذار فرق داشته باشيم
بگذار در عين وحدت، مستقل باشيم
بخواه كه در عين يكي بودن، يكي نباشيم
بخواه كه همديگر را كامل كنيم نه ناپديد
تو نبايد سايه كمرنگ من باشي
من نبايد سايه كمرنگ تو باشم
اين سخني ست كه در باب دوستي نيز گفته ام. بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چيز كه مورد اختلاف ماست بحث كنيم، اما نخواهيم كه بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدي برساند. بحث، بايد ما را به ادراك متقابل برساند نه به فناي متقابل. چه خاصيت كه من با همه تفردم نباشم و تو باشي يا به عكس تو با همه تفردت نباشي و همه من باشم؟
اينجا سخن از رابطه عارف با خداي عارف در ميان نيست
سخن از ذره ذره واقعيت ها و حقيقت هاي عيني و جاري زندگيست
من كامو را بر ساتر ترجيح مي دهم، صادقي را بر ساعدي
باخ را بر بتهوون ترجيح مي دهم، عود را به جملگي سازها
كوه را به دريا، دالي را به پيكاسو
شاملو را حتي به نيما
تو اما ساعدي را دوست تر مي داري و بالزاك را
پيانو و سنتور را به عود ترجيح مي دهي
نه دالي را طالبي نه پيكاسو را، ون گوك را به هر دو ترجيح مي دهي
شاملو را دوست داري اما هرگز نه به قدر سهراب سپهري
دريا را دوست داري اما نه دريايي را كه بايد حسرت زده به آن نگريست
بيا درباره همه اينها به گفت و گو بنشينيم
بيا بحث كنيم
بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم
بيا كلنجار برويم
اما سرانجام، نخواهيم كه غلبه كنيم
اين غلبه منجر به آن شود كه تو نيز چون من بينديشي يا به عكس
مختصري نزديك شدن بهتر از غرق شدن است
تفاهم بهتر از تسليم شدن است
تا زماني كه تو ساعدي را ترجيح مي دهي و سهراب را، درست تا آن زمان، ساعدي و سهراب، مرا به تفكر و شناخت، به زنده بودن و حركت كردن وادار مي كنند. اگر تو همه من شوي، من و تو سهراب را كشته ايم و ساعدي را و بسياري را.
عزيز من
بيا حتي اختلاف هاي اساسي و اصولي مان را در بسياري زمينه ها تا آنجا كه حس مي كنيم دو گانگي شور و حال و زندگي مي بخشد، نه پژمردگي و افسردگي و مرگ، حفظ كنيم. من و تو ، تو و من حق داريم در برابر هم قد علم كنيم و حق داريم بسياري از نظرات و عقايد همديگر را نپذيريم بي آنكه قصد تحقير هم را داشته باشيم.
گمان مي كنم اين جمله آخرين حقوقي است كه در جهان كنوني براي انسان ها باقي مانده است، اين حق كه در خانه خود، در اتاق خود و در خلوت خود در باب بسياري از مسائل منجمله سياست و آرمان هاي سياسي، اختلاف نظر داشته باشند.
عزيز من
دو نيمه زماني به راستي يكي مي شوند و از دو «تنها» يك «جمع كامل» مي سازند كه بتوانند كمبود هاي هم را جبران كنند نه آنكه عين مطلق هم شوند، چيزي بر هم مضاف نكننند و مسائل خاص و تازه اي را پيش نكشند.
بانو
بيا تصميم بگيريم كه هر گز عين هم نشويم
حركات مان، رفتارمان، حرف زدن مان و سليقه مان كاملا يكي نشود
فرصت بدهيم كه خرده اختلاف ها و حتي اختلاف هاي اساسي مان باقي بماند
هرگز اختلاف نظر را وسيله تهاجم قرار ندهيم
عزيز من بيا متفاوت باشيم