ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

سفیر عشق برای همسرم 26

سفیر عشق برای همسرم 26، دل نوشته ای زیبا، پندآموز، عاشقانه و سرشار از حکمت، فلسفه و قدردانی نادر ابراهیمی برای همسرش برگرفته از کتاب  چهل نامه کوتاه به همسرم، را تقدیم میکنم به همه زوجهای جوان، تا بخوانند و بدانند قدر و ارزش عشقشان را، تا دوست بدارند و ایثار کنند و ببخشند وجودشان را در راه دوست داشتن، و ببینند که چه آسان میتوانند باهم بودن را، باهم زیستن را، و باهم رفتن را، عاشقانه تجربه کنند و یقین کنند که زندگی است و تنها دوست داشتن.

 سفیر عشق برای همسرم 26 

 

عزيز من

چندي پيش برايت نوشتم كه چه خوب است جاي كوچكي  «براي انتخاب گريستن» باز كنيم جايي هميشگي از امروز تا آخرين روز وشنيدم كه مي گفتي با لبخند كه در چنين روزگاري اگر كاري باشد كه آن را خيلي خوب و ماهرانه بدانيم، همان خوب گريستن است و بس. بله قبول. اما مقصود من البته نه گريستن زير فشارهاي جاري بلکه «اراده به گريستن» بود و ميان اين دو تفاوتي است.

من با اين سخن منظوم موافقم كه مي گويد:

كلامي كه نتواني اش گفت راست، به غيظ فرو خورده تبديل كن

اما موافق نيستم كه همه چيز را چون نمي توان بگويي آنقدر به غيظ فرو خورده تبديل كني كه يك روز با گلودردي خوفناك از پا در آيي بي هیچ تاثيري بر زمان و زمانه خود.

همه حرف هاي نازدني را به غيظ تبديل مكن، همچنان كه به بغض. بغض بعضي از حرف هايت را به اشك مبدل كن، روشن است كه چه مي گويم؟ گريستن به جاي گريستن، نه. گريستن به جاي حرفي كه نمي تواني به تمامي اش بزني در كمال ممكن.

همه  آبها را نبايد در اعماق زمين جاري شوند تا يك روز شايد مته چاهي به آنها برسد و فوراني و طغياني. كمي از آبها كه چشمه كنند و چشمه شوند و جرياني عيني ملموس بيابند.

تشنگي ما را هميشه، آبهايي كه در اعماق جاري اند فرو نمي نشانند و همه  رهگذران را هميشه چنان بازوي بلند، دلو كهنه و چرخ چاهي نيست كه بتوانند به مدد آن، داغي بي پير اين كوير را تحمل پذير كنند.

اشك، خداي من اشك

بدون احساس كمترين خجالت به پهناي صورت،گريستن را دوست مي دارم اما نه به خاطر اين يا آن مساله  حقير، نه به خاطر دنائت يك دوست، نه به خاطر معشوق گريز پاي پر ادا و آنكه تنهايمان گذاشت و رفت و آنكه اينك در خاك خفته است و يادش به خير و نه به خاطر خبث طينت آنها كه گره هاي كور روح صغيرشان را تنها با دندان شكنجه دادن ديگران مي خواهند باز كنند.

نه، اشك نه براي آنچه كه بر تك تك ما در محدوده محقر زندگي فردي مان مي گذرد بلكه به خاطر مجموع مشقاتي كه انسان در زير آفتاب كشيده است و همچنان مي كشد. به خاطر همه  انسان هايي كه اشك مي ريزند و يا ديگر ندارند كه بريزند.

به خاطر رنج هاي عظيم آنكس كه هرگز او را نديده اي و نه خواهي ديد.

به خاطر بچه هاي سراسر دنيا كه ما چنين جهاني را به ايشان تحويل مي دهيم و مي گذريم.

عزيز من

اينك سخني از سهراب به خاطرم مي آيد در باب گريستن كه شايد نقطه  پاياني بر اين نامه نيز به حساب آيد.

 بي اشك، چشمان تو ناتمام است و نمناكي جنگل نارساست