سفیر عشق برای همسرم 18، دل نوشته ای زیبا، پندآموز، عاشقانه و سرشار از حکمت، فلسفه و قدردانی نادر ابراهیمی برای همسرش برگرفته از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم، را تقدیم میکنم به همه زوجهای جوان، تا بخوانند و بدانند قدر و ارزش عشقشان را، تا دوست بدارند و ایثار کنند و ببخشند وجودشان را در راه دوست داشتن، و ببینند که چه آسان میتوانند باهم بودن را، باهم زیستن را، و باهم رفتن را، عاشقانه تجربه کنند و یقین کنند که زندگی است و تنها دوست داشتن.
بانوي ارجمند من
ديروز شنيدم كه در تائيد سخن دوستي كه از بد روزگار مي ناليد ناخواسته و به همدري مي گفتي:
بله درست است، زندگي واقعا كسالت آور و يكنواخت شده است اما اين درست نيست عزيز من،اصلا درست نيست. مستقل از انسان و آنچه كه انسان مي كند درجستجوي چيزي در ذات زندگي نبايد بود. از مزاح مكرر زندگي موريانه ها و زنبوران عسل بگذر. آنها شايد موجودات مهمي هستند كه مسائل بسيار مهمي را اثبات مي كنند اما كمترين نقشي در ساختمان معنوي حيات ندارند. به جستجوي بيهوده چيزي نباش كه اگر تو نباشي و ديگران نيز نباشند آن چيز همچنان باشد و خوب و دلخواه و سرشار از نشاط نامكرر باشد.
نه، تنهابه اعتبار وجود زنده و پوياي توست كه چيزي بد است يا چيزي خوب و تنها بر اساس اراده و عمل و انديشه تو آنچه بد است به خوب تبديل خواهد شد، آنچه نازيباست به زيبا و آنچه مكرراست به نامكرر.
عزيز من
هرگز از زندگي آنگونه كه انگار گلداني ست بالاي تاقچه يا درختي در باغچه جدا از تو و نيروي تغيير دهنده تو گله مكن. هرگز از زندگي آنگونه سخن مگوي كه بدون حضور تو،بدون كار تو، بدون نگاه انساني تو،بدون توان درگيري و مقاومت تو، بدون مبارزه تو، پافشاري تو، سرسختي تو، محبت تو، ايمان تو،نفرت تو،خشم تو،فرياد تو، انفجار تو باز هم زندگي هست و مي تواند زندگي باشد.
زندگي مرده ريگ انسان نيست تا پس از انسان يا در غيابش موجوديتي عيني و مادي داشته باشد. زندگي كارمايه انسان است و محصول انسان و دسترنج انسان و روياي انسان و مجموعه آرزوها و آرمان هاي انسان كه بدون انسان هيچ است و كم از هيچ.
زندگي حتي ممكن است خواب طولاني و رنگين يك انسان باشد بسيار دور از واقعيت بيداري. اما به هر حال چيزي است متعلق به انسان برخاسته از انسان و سرچشمه گرفته از قدرت هاي مثبت و منفي انسان.
به يادم مي آيد كه در جایی خوانده ام يا نوشته ام
خداي من زمين بي انسان را دوست نمي دارد
و هرگز نيز دوست نداشته است
ساختن زمين آنگونه كه انسان روي آن نفسي به آسودگي و سلامت بكشد و بتواند جزء و كل آن را عاشقانه اما نه طمع ورزانه بخواهد و نگه دارد تنها رسالت انسان است و رسالت تو ومن اگر از داشتن عنوان پر مسووليت و خطير «انسان» هراسي به دل هايمان نمي افتد.
بانوي من
ما نكاشته هايمان را هرگز درو نمي كنيم پس به آن دوست بگو که خستگي كاشته ای كه خستگي برداشته ای. اينك به مدد نيرويي كه در توست و چه بخواهي و چه نخواهي زماني از دست خواهد رفت چيزي نو و پرنشاط بساز،چيزي كه اگر تو را به كار نيايد دست كم بچه هايت را به كار خواهد آمد.