سفیر عشق برای همسرم 14، دل نوشته ای زیبا، پندآموز، عاشقانه و سرشار از حکمت، فلسفه و قدردانی نادر ابراهیمی برای همسرش برگرفته از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم، را تقدیم میکنم به همه زوجهای جوان، تا بخوانند و بدانند قدر و ارزش عشقشان را، تا دوست بدارند و ایثار کنند و ببخشند وجودشان را در راه دوست داشتن، و ببینند که چه آسان میتوانند باهم بودن را، باهم زیستن را، و باهم رفتن را، عاشقانه تجربه کنند و یقین کنند که زندگی است و تنها دوست داشتن.
عزيز من
باور كن كه هيچ چيز به قدر صداي خنده آرام و شادمانه تو بر قدرت كاركردن و سرسختانه و عادلانه كار كردن من نمي افزايد و هيچ چيز همچون افسردگي و در خود فروريختگي تو مرا تحليل نمي برد،ضعيف نمي كند و از پا نمي اندازد.
البته من بسيار خجالت زده خواهم شد اگر تصور كني كه اين «من» من است كه مي خواهد به قيمت نشاط صنعتي و كاذب تو، بر قدرت كار خود بيفزايد و مرد سالارانه همچون بسياري از مردان بيمار خودپرستي ها حتي شادي تو را به خاطر خويش بخواهد،نه هرگز چنين تصوري نخواهي داشت.
راهي كه تا اينجا در كنار هم آمده ايم، خيلي چيزها را يقينا بر من و تو معلوم كرده است. اما اين نيز ناگزير، معلوم است كه براي تو مثل انگيزه اي جدي تر و قوي تر از كاري كه مي كنم (نوشتن و باز باهم نوشتن) وجود ندارد و دعوت از تو در راه رد غم با چنين مستمسكي، البته دعوتيست موجه،مگر آنكه تو اين انگيزه را نپذيري.
پس باز مي گويم که اين بزرگترين و پردوام ترين خواهش من از توست. مگذار غم، سراسر سرزمين روحت را به تصرف خويش در آورد و جاي كوچكي براي من باقي مگذارد. من به شادي محتاجم و به شادي تو، بي شك بيش از شادماني خودم. حتي اگر اين سخن قدري طعم تلخ خودخواهي دارد، اين مقدار تلخي را در چنين زمانه بر من ببخش،بانوي من، بانوي بخشنده من.
به خدايم قسم كه مي دانم چه دلایل استوار براي افسرده بودن وجود دارد،اما اين را نيز به خدايم قسم مي دانم كه زندگي در روزگار ما، در افتادنيست خيره سرانه و لجوجانه با دلایل استواري كه غم در ركاب خود دارد. غم بسيار مدلل، دشمن تا بن دندان مسلح ماست. اگر قدري به خاطر تزكيه روح، قدري غمگين بايد بود كه البته بايد بود،ضرورت است كه چنين غمي، انتخاب شده باشد نه تحميل شده. غصه، منطق خود را دارد. نه؟ عليه منطق غصه حتي اگر منطقي ترين منطق هاست، آستين هايت را بالا بزن. غم، محصول نوعي روابطي است كه در جامعه شهري ما و در جهان ما وجود دارد. نه؟ عليه محصول، عليه طبيعت، عليه هر چيز كه غم را سلطه گرانه و مستبدانه به پيش مي راند، بر پا باش. زماني كه اندوه به عنوان يك مهاجم بدقصد سخت جان مي آيد نه يك شاعر تلطيف كننده روان، حق است كه چنين مهاجمي را به رگبار خنده ببندي.
عزيز من
قايق كوچك دل به دست درياي پهناور اندوه مسپار. لااقل بادباني برافراز، پارويي بزن و برخلاف جهت باد تقلايي كن چون سخت ترين طوفان، مهمان درياست نه صاحبخانه آن. پس طوفان را بگذران و بدان كه تن سپاري تو به افسردگي به زيان بچه هاي ماست و به زيان همه بچه هاي دنيا. آخر آنها شادي صادقانه را بايد ببيند تا بشناسند.