پاییز و مهر و خاطرات کودکی
اول مهر و پائیز، عجیب بوی کودکی می دهد و مرا می برد به سالهای دور و خاطرات کودکی، یادش بخیر. دوران کودکی، یادش بخیر. هفت سنگ، تبارک، گل کوچیک، دزد و پلیس، زوو، دوچرخه، منچ و مارپله. یادش بخیر دوران کودکی، بچههایی که از صبح تا شب تو کوچهها بازی میکردند و همسایهها بر سرشان فریاد میزدند که بچهها یواشتر. دیگر این روزها خبری از بازیهای کودکانه نیست. دیگر کمتر محلههایی را میتوان دید که پسراش تو کوچههاش از صبح تا شب دنبال یه توپ پلاستیکی فریاد بزنند و دخترهاش هم تو حیاط خونهها، برگ درختها رو بچینند و تو عالم خودشان قورمه سبزی درست کنند. یادش بخیر دوران کودکی، اول مهر و روز اول مدرسه، اول مهری که نقطه عطف آن دوران بود که حالا هم وقتی به اول مهر میرسیم خاطراتش مثل پرده سینما از جلو ما رژه میرود.
اول مهر و اولین روز مدرسه که آفتاب پاییزی تمام محوطه حیاط مدرسه را پوشانده است و بچهها لباسها و کفشهای نویشان را پوشیده اند و كيفهاي نوي خود را برداشتهاند، همه تمیز و مرتب و اندكي نگران و بيشتر کنجکاو و بعضی از مادرها هم آمده اند و از دور مراقب هستند و مضطرب.
اول مهر، هميشه بوی کودکی ميدهد و مرا ميبرد به سالهای دور و اولين روزي كه پا به مدرسه گذاشتم. اولین روز سال اول ابتدايي، روزي با خاطره اضطرابي شيرين و ترسي دوست داشتني. ترس از اينكه مبادا مادرم مرا تنها در مدرسه رها كند. اول مهر و دبستاني قدیمی در انتهای کوچهای باریک و بن بست با حیاطی بزرگ. اول مهر و ناظمی مهربان با تركهاي كوچك در دست که بندرت از آن استفاده ميكرد. اول مهر و معلم سال اول که هميشه كت و شلواري مرتب و تميز ميپوشيد و كلاه لبهدار بر سر ميگذاشت. بلند قد بود و لاغر و با چهرهاي مهربان و دوست داشتنی. هر روز صبح زودتر از همه معلمان ميآمد، دوچرخهاش را به درخت كاج گوشه حياط تكيه ميداد و در حالي كه لباسش را مرتب ميكرد و كلاهش را بر سر ميگذاشت به طرف دفتر مدرسه ميرفت. ترس و اضطراب اولين روز مدرسه با دست نوازشي كه او بر سرم كشيد تبديل به خاطرهای شيرين شد. گرماي دست او باعث شد كه ديگر هيچوقت از مدرسه هراس نداشته باشم.
اول مهر، عجيب بوی كودكی میدهد، چنان که دلت می خواهد برگردی به آن سالها. برگردی به اول ابتدایی و از اضطراب اولین روز مدرسه لذت ببری، از شلوغی خیابان نگران شوی. شعر کتاب فارسی را حفظ کنی و در راه خانه آن را بلند بخوانی. مادر بزرگت از اولین نوشتن هایت تعجب کند و کنجکاو در خطوط کتاب نگاه کند تا شاید او هم بتواند از خطوط كتاب سر دربياورد و از اين معجزه خواندن بهرهای ببرد.
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد، ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن