ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

كاش مي شد

كاش مي شد

كاش ميشد

اين دل خسته ما را مي برد

چشم ما را مي شست

راز لبخند به ما مي آموخت

كاش مي شد كه غم و دلتنگي

راه اين خانه ما گم مي كرد

و دل از هر چه سياهي است رها مي كرديم

و سكوت جاي خود را به هم آوايي ما مي بخشيد

و كمي مهربانتر بوديم

كاش مي شد دشنام

جاي خود را به سلامي مي داد

گل لبخند به مهماني لب مي برديم

بذر اميد به دشت دل هم

كسي از جنس محبت غزلي را مي خواند

و به يلداي تنهايي و زمستاني هم

يك بغل عاطفه گرم به مهماني دل مي برديم

كاش مي شد مزه خوبي را

مي چشانديم به كام دلمان

كاش ما تجربه اي مي كرديم

شستن اشك از چشم بردن غم از دل هم دلي كردن را

كاش مي شد كه كسي مي آمد

باور تيره مارا مي شست

و به ما مي فهماند

دل ما منزل تاريكي نيست

اخم بر چهره بسي نازيباست

بهترين واژه همان لبخند است

كه زلبهاي همه دور شده است

كاش مي شد كه به انگشت نخي مي بستيم

تا فراموش نگردد كه هنوز انسانيم

كاش مي شد كه شعار جاي خود را به شعوري مي داد

تا چراغي گردد دست انديشه مان

كاش مي شد كه كمي آيينه پيدا مي شد

تا ببينيم در آن صورت خسته اين انسان را

كاش پيدا مي شد دست گرمي كه تكان بدهد

تا كه پيدا بشود خاطره آن پيمان

و كسي مي آ مد و به ما مي فهماند

از خدا دور شده ايم

 كاشكي،واژه درد آور اين دوران است

 كاشكي،جامه مندرس اميدي است كه تن حسرت خود پوشانيم

كاش مي شد كه كمي ، لااقل قدر وزن پر يك شاپرك

ما مسلمان بوديم

کیوان شاهبداغی

 

نگاره ها