ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

آخر پاییز

آخر پاییز 

آخر پاییز

 اینک کنار خاطرات خودم ، من نشسته ام

باید کتاب زندگی ام را ، ورق زنم

 

قبل از حساب و کتابی  که می رسد

باید خودم به حساب خودم ، رسم

 

با باوری که عبث من نیامدم

در جنگ نور و سیاهی به روزگار

 

من در کجای جهان ایستاده ام

تفریق کائنات ، به هنگام رفتنم

 

از وضع کائنات ، به هنگام بودنم

آری ، جواب هر چه که شد وزن بودنم

 

اما کنون ، نتیجه من در زمین خاک

مرغان بی گناه کم شده از ساحت زمین

 

اتمسفری ، که به شش ها کشیده ام

آب زلال ، که آلوده کرده ام

 

زخم نهاده به دل ، صد هزار بار

عهد شکسته ، به تعداد بیشمار

 

دیگر حساب توبه ، من از دست داده ام

این است نقش من 

 

در خاطرات خودم غوطه می خورم

در جستجوی برگ سپیدی که روی آن

 

بنوشته ، دست کسی را گرفته ام

اما دریغ ، نیست

 

نوری به راه کسی، نه نبوده ام

لبخند بر لبان عزیزی نشانده ام 

 

می خوانم این کتاب زندگیم را دوباره من

شاید در آن میانه بیابم دقایقی

 

تا در کنار رفیقی ، به رسم عشق

فریاد درد سکوتی شنیده ام

 

آیا ز چهره تبدار یک یتیم ، اشکی زدوده ام 

دست غریب کسی را گرفته ام 

 

بر سفره ام به مهر ، مانده به راهی نشانده ام 

در یاد یاکریم ، یک سفره را به ساحت ایوان تکانده ام

 

یک پرده بر گناه کسی ، من کشیده ام

یک نان ، شبانه به مسکین خورانده ام 

 

فرق میان بودن و نابودنم کجاست

یک مرغ بیشتر ، اتمسفری رها ، آبی زلال تر

 

می کاوم این کتاب ، پر غلط عمر خویش را

تکلیف روز حسابم چه میشود 

 

من مشق های عاشقیم را نوشته ام 

یک ذکر بی ریا ، ز قلبم گذشته است 

 

این شانه را برای بغض کسی ، قرض داده ام

از آنچه را که خدا روزیم نمود

 

یک لقمه خلق خدا را ، خورانده ام 

نوشانده ام زلال محبت کسی ، دریغ

 

سطری ز عشق و عبادت ، که هیچ ، هیچ

آری ، خلیفه خدا به زمین بوده ام  ولی

 

کالای جنس خدا ، عرضه کرده ام 

مهری ، محبتی ، سر سوزن عنایتی 

 

عشقی ، عدالتی ، دل مردم رفاقتی 

رد کرده ام امانت پاک خدای را 

 

یک جرعه عشق در ره او 

وای من که نیست

 

بنشسته بر کرامت این خوان ایزدی

بشکسته صد هزار نمکدان خالقم

 

می شویم این نوشته ورق های عمر را

با اشک گرم خویش

 

اینک کتاب ، از نیمه گذشته ست و من هنوز

در آرزوی برگ سپیدی به جستجو

 

بر فصل های رفته خود می کنم نظر

در بخش قرب الهی در این کتاب

 

سطری نوشته نیست

در آن دو برگه خاکستری ز عمر

 

زان خرده کار خیر هم ، که به قصد ریا شده ست

در ذیل آن ، نوشته خدایم به خط سرخ

 

پاداش آن ، به خلایق ، حواله شد

بر آن هزار باید ، و ناکرده های خویش

 

تصمیم های به فردا سپرده ام

تاریخ ها ، همه دیروز و لحظه اند

 

تاریخ صفحه فردا ، ندیده ام

آری در این کتاب عمر ، فردا نیامده ست

 

شرمنده عمر ، ورق می زنم چه سود

ای وای از این ضخامت بدکرده های خویش

 

من صفحه صفحه ، سیاهی ورق زدم

در سطر سطر رفته ، خدا را ندیده ام

 

من واژه واژه ، منیت رقم زدم

تکلیف نا نوشته ، چه بسیار مانده است

 

سر مشق های او ، که فراموش کرده ام

آنجا نوشته ، ببخشم ، ولی نشد

 

با حق و صبر ، جمله بسازم ، ولی نشد

با قهر و کینه ، چه بسیار جمله ها

 

آری قسم بجان زمان گریز پای

خسران ، کتاب عمر مرا ، پر نموده است

 

روزی رسد ، که ندا می دهد ، بخوان

آری بخوان کتاب خودت را ، حضور ما

 

وانگه خودت به خودت ، نمره ای بده

ای وای ، اگر به دست چپ این جزوه را دهند

 

من شرم می کنم ، که بخوانم کتاب خویش

با صفحه های پر از غفلت خدا

 

با دست و پای و زبانم حضور او

بر مشق زندگیم ، صفر میدهم

 

اینک بهار شاد و دل انگیز عمر ماست

روزی خزان خسته هم از راه می رسد

 

من قبل آنکه برگه این امتحان عمر

از دست من گرفته ، که تا نمره ام دهند

 

آری ، نوشته غلط های خویش را

با مهر آن مربی و پروردگار خویش

 

با صد هزار فرصت جبران اشتباه

در آن دمی ، که از این عمر مانده است

 

تا رخصتی بجاست

با خواندن کتاب هدایت ، که پیش روست

 

در پای درس ، اسوه رسولی که آمده ست

سر مشق بر گرفته ، ز پاکان روزگار

 

اصلاح می کنم

و آنگه تمامی اوراق مانده را

 

طرحی ز جلوه آن نور می کشم

در انتهای ورقهای این کتاب ، در ابتدای راه

 

خرسند ، برگه خود را به او دهم

با نفس مطمئن ، بشتابم حضور او

 

راضی از او ، برای فرصت زیبای زندگی

راضی ز من ، از آنچه نوشتم برای او

 

آری ، مرور کتابم تمام شد

پائیز از کنار پنجره ، دامن کشید و رفت

من جوجه های خودم را ، شمرده ام

 کیوان شاهبداغی

 

 نگاره ها