شعر طنز نکیر و منکر
چند قدم پایین تر از نهر کرج - زیر ماشین رفت و له شد مش فرج
زد از این دنیای پر زحمت به چاک - غسل دادند و سپردندش به خاک
طبق معمول آمد آنجا دو مَلَک - با مداد و کاغذ و چوب و فلک
گفت با آن بینوا از روی خشم - هر چه میگویم بگو، گفتا بچشم
گفت شغلت چیست؟ گفتا کارمند - ساکن تهران ولی اهل مرند
گفت برگو تا چه داری سور و سات - از نماز و روزه و خمس و زکات
یک به یک نام همه پیغمبران - بی غلط بشمر که باشی در امان
حج واجب گر بجا آورده ای - پول آن را از کجا آورده ای؟
نامه ی اعمال گر باشد سیاه - می کنم من روزگارت را تباه
مش فرج از جا کمی جنبید و گفت - کم به گوش من فرو کن حرف مفت
من کجا وقت عبادت داشتم؟ - کی مجال قرب و طاعت داشتم؟
نصف عمرم در اداره شد تلف - نصف آنهم شد تلف در توی صف
از برای روغن و صابون و نفت - آبرویم در میان خلق رفت !
دایما آنجا من شوریده بخت - می زدم در زیر کفشم نیم تخت
در اطاقی خیس منزل داشتم - فکر صاحبخانه در دل داشتم
روزه گر سی روز بوده برقرار - من تمام عمر بودم روزه دار
این مرا برنامه ی هر روزه بود - کی دگر وقت نماز و روزه بود
مرحمت فرما بیا روی زمین - چند روزی همچو ما شو خوش نشین
تا فراموشت شود لطف خدا - می شوی اهل جهنم مثل ما
گر تو می بودی به جای این حقیر - کفر می گفتی دمادم ای نکیر
مش فرج زین حرفها بسیار گفت - گفت و گفت و گفت و گفت و گفت
نامه ای داد و فرستادش بهشت - در میان نامه این مطلب نوشت
حامل این نامه قبل از مرگ خویش - سوخته در بین آتش، پیش پیش