در انتظار اتوبوس
یک خانم به یک نجار مراجعه میکند و یک کمد لباس محکم و زیبا سفارش میدهد. مدتی پس از تحویل کمد، آن خانم به نجار مراجعه میکند و از کیفیت کمد شکوه و گلایه میکند و می گوید هنگامی که اتوبوس از کنار خانه ما میگذرد، کمد میلرزد.
نجار نیز بر اساس مشتری مداری، به منزل آن خانم مراجعه میکند و پیچ های کمد را مجددا آچارکشی میکند و برمیگردد. اما روز بعد، آن خانم دوباره به نجاری مراجعه میکند و شکایت خود را مطرح میکند. نجار که به کار خودش اطمینان داشته، رو به خانم میکند و می گوید من امروز به خانه شما می آیم و داخل کمدتان می نشینم تا اتوبوس بیاید و من خودم ببینم چطوری کمد میلرزد.
آن خانم رضایت میدهد و مرد نجار به منزل آن خانم میرود و درون کمد می نشیند. پس از گذشت 10 دقیقه، همسر آن خانم به منزل می آید و میرود که لباسهایش را داخل کمد بگذارد. به محض اینکه در کمد را باز میکند لابلای لباسهای آویزانی داخل کمد، مرد نجار را می بیند.
مرد که خون جلوی چشمانش را گرفته بود، نجار را از کمد بیرون میکشد و با عصبانیت فریاد می زند که تو اینجا چی غلطی میکنی؟ نجار با ترس گفت:
اگر بگویم که منتظر اتوبوس هستم، باورت میشود؟