راز عشق پایدار
سال گذشته که به همراه همسرم برای تعطیلات همرا یکی از دوستان به به خانه ییلاقی پدر بزرگش رفته بودیم صرف نظر از محیط زیبا و دوست داشتنی باغ و البته پذیرایی گرم آنها ، نکته جالبی توجه ما را جلب کرد که البته بابت همین اتفاق ، علاوه بر سرکوفت های پیاپی ، حدود شصت هفتاد تا قاشق توسط همسر گرامیم در پهلوی اینجانب فرو رفت. ماجرا از این قرار بود که پدربزرگ دوستم با اینکه هفتاد سال سن داشت یک خط در میان در مکالمه با همسرش از الفاظی نظیر عزيزم ، عشقم ، عسلم، زندگيم ، شيرينم استفاده میکرد که مقایسه آن با ادبیات من سبب رنجش خاطر همسرم شده بود.
تصمیم گرفتم تا راز این عشق پایدار را کشف کنم تا شاید پاسخی قانع کننده برای همسرم داشته باشد زیرا امیدوار بودم که این همه ابراز عشق مرد بابت جبران خدمتی ارزشمند از طرف زن باشد که در این صورت آنرا مانند پتک بر سر همسرم می کوبیدم. لذا در يک فرصت مناسب ، يواشكي ازش پرسيدم که رمز عشق وعلاقه بين شما بعد از اين همه مدت زندگي مشترك چيست؟
پير مرد آهی کشید و دور و بر خود را نگاهی کرد و در گوشم گفت: عشق و علاقه سیخی چنده ، ده سالي هست كه اسم اين عجوزه را فراموش كردم. وای به حالم اگه بفهمه.
نگاره ها