شعر طنز مادر و دختر
دختری با مادرش در رختخواب گفت مادر حالم اصلا خوب نیست گو چه خاکی را بریزم بر سرم سن من از بیست وشش افزون شد هیچ کس مجنون این لیلا نشد غم میان سینه شد انباشته مادرش چون حرف دختش را شنفت دخترم بخت تو هم وا می شود غصه ها را از وجودت دور کن گفت دختر مادر محبوب من گفته ام با دوستانم بارها در خیابان یا میان کوچه ها کی نگاهی می کنم بر یک پسر غیر از آن روزی که گشتم همسفر با سه تاشان رفته بودم سینما یک سری هم صحبت صادق شدم یک دو ماهی یار من بود و پرید مصطفای حاج علی اصغر شله بعد جعفر یار من عباس بود بعد ازآن وسواسی پر ادعا شد بعد او هم عاشق مانی شدم بعدهانی عاشق نادر شدم مادرش آمد میان حرف او گرچه من هم در زمان دختری لیک جز آن که تو را باشد پدر خاک عالم بر سرت ، خیلی بدی |
درددل می کرد با چشمی پر آب زندگی از بهر من مطلوب نیست روی دستت باد کردم مادرم دل میان سینه غرق خون شد شوهری از بهر من پیدا نشد بوی ترشی خانه را برداشته خنده بر لب آمدش آهسته گفت غنچه ی عشقت شکوفا می شود این همه شوهر یکی را تور کن ای رفیق مهربان و خوب من من بدم می آید از این کارها سر به زیر و با وقارم هر کجا مغز یابو خورده ام یا مغز خر با سعید و یاسر وایضا صفر بگذریم از مابقی ماجرا او خرم کرد آخرش عاشق شدم قلب من از عشق او خیری ندید یک زمانی عاشق من شد،بله البته وسواسی وحساس بود رفیقم خان داداش المیرا بعد مانی عاشق هانی شدم بعد نادر عاشق ناصر شدم گفت ساکت شو دگر ای فتنه جو روز و شب بودم به فکر شوهری دل نمی دادم به هرکس اینقدر واقعا که پوز مادر را زدی |
نگاره ها