ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

قضاوت عادلانه

 قضاوت عادلانه 

 قضاوت عادلانه

مردي خري ديد که به گل نشسته بود و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده بود. برای مساعدت دست در دُم خر زده و کشید تا دُم از جاي كنده شد. فغان ازصاحب خر برخاست كه باید تاوان بدهی.

مرد به قصد فرار به داخل كوچه‌اي دويد، اما کوچه را بن بست يافت پس خود را به خانه‌اي درافکند. زن حامله ای كنار حوض خانه چيزي مي‌شست که  از آن هياهو و آواز در بترسيد و بار به زمین گذاشت. شوهر آن زن نيز با صاحب خر هم آواز شد.

مردِ گريزان بر بالای بام خانه دويد ولی راهي نيافت، از بام به كوچه‌اي فروجست كه درآن طبيبي خانه داشت. اما از شانس بدش جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايۀ ديوارخوابانده بود. مرد بر آن پير بيمار فرود آمد، چنان كه بيمار در جاي بمُرد. «پدرمُرده» نيز به شوهر زن حامله و صاحب خر پيوست.

مَرد، همچنان گريزان، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افکند. پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست.

مرد گريزان، به ستوه از اين همه بدشانسی، خود را به خانۀ قاضي افکند كه ای قاضی: پناهم ده

اما قاضي که در آن ساعت ، با یک زن خلوت كرده بود. چون رازش را فاش ديد، چارۀ رسوايي را در جانبداري از او يافت و چون از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به درون خواند.

نخست از يهودي پرسيد.

یهودی گفت: اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب ميكنم.

قاضي گفت : دیه مسلمان بر يهودي نيمه بيش نيست. بايد آن چشم ديگرت را نيزنابينا كند تا بتوان از او يك چشم کور کرد و چون يهودي سود خود را در انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه به علت انصراف از شکایت محکوم شد.

قاضی جوانِ پدر مرده را پيش خواند.

جوان گفت: اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد وهلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام.

قاضي گفت: پدرت بيمار بوده است و ارزش حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه اين است كه پدر او را زيرهمان ديوار بنشانيم و تو بر او فرود آيي، چنان كه يك نيمه جانش را بستاني.

وجوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود به پرداخت سي دينار جريمۀ شكايت بي‌مورد محكوم کرد.

چون نوبت به شوهر آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حال مي‌توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) اين مرد درآورد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند، قصاص لازم نیست پس طلاق را آماده باش.

مردك فغان برآورد و با قاضي جدال مي‌كرد كه ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دويد.

قاضي آواز داد :هي، بايست كه اكنون نوبت توست.

صاحب خر همچنان كه مي‌دوید فرياد كرد:

مرا شكايتي نيست. می روم مرداني بیاورم كه شهادت دهند که:

خر من از کره‌گي دُم نداشت

 

نگاره ها