توهم و اشتیاق یک انتخاب گزینشی
حتما بارها برایتان پیش آمده که با دیدن یک منظره، یک تصور قطعی و خاص در ذهن شما تداعی شود که با هیجان منتظرید، نتیجه را ببینید و کنجکاوی خود را تعدیل کنید و خلاصه تا بیاید آن لحظه فرا برسد، جان انسان میخواهد در بیاید. من یک بار چنین لحظه ای را تجربه کردم که بد نیست شما هم آنرا بدانید که اگر در موقعیت مشابهی قرار گرفتید و اتفاقا شرایط من را هم داشتید، زیاد غافلگیر نشوید.
یک روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کنِ خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه، ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده. به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند.
احساس کردم فکر میکنه که هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره. گفتم لابد فقط به آدم های باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده. خلاصه بدجوری کنجکاو بودم که بدونم اون کارت ها چی هستن. با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه؟ منو تائید می کنه؟
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود، پاک بشه و برق بزنه. شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست، اما دل تو دلم نبود. یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده؟
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم، با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت: آقای محترم بفرمایید.
قند تو دلم آب شد و با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست، بهش گفتم: می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم.
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و آنقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک. ایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم، اما یه دفعه مثل اینکه یه سطل آب یخ ریختن تو سرم، وا رفتم. فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود؟
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید
پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا