مفهوم زندگی
زندگی همچون یك خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است
و تو درآن غرق
این تابلو را به دیوار اتاق مى زنى
آن قالیچه را جلو پلكان مى اندازى
راهرو را جارو مى كنى
مبلها به هم ریخته است
مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نكرده اى
در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم كارهایت مانده است
یكی از مهمان ها كه مى آید نكته بین و بهانه گیر و حسود است
و چهارچشمى همه چیز را مى پاید
از این اتاق به آن اتاق سر مى كشى
از حیاط به توى هال مى پرى
از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى
پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى
حسن وحسین و مهین و شهین
غرقه درهمین كشمكش ها و گرفتاری ها و مشغولیات و خیالات
مى روى و مى آ یى ، مى دوى و مى پرى
كه ناگهان سر پیچ پلكان جلویت یك آینه است
از آن رد مشو
لحظه اى همه چیز را رها كن
خودت را خلاص كن
بایست و با خودت روبرو شو
نگاهش كن
خوب نگاهش كن
او را مى شناسى؟
دقیقا براندازش كن
كوشش كن درست بشنا سیش
درست بجایش آورى
فكر كن ببین این همان است كه مى خواستى باشى؟
اگر نه ، پس چه كسى و چه كارى فوری تر و مهم تر از اینكه همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تكرارى و زودگذر و تقلیدى و بی دوام و بى قیمت را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى
او را درست كنى
فرصت كم است
مگر عمر آدمى چند هزار سال است
چه زود هم مى گذرد
مثل صفحات كتابى كه باد ورق مى زند
آنهم كتاب كوچكى كه پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد
دکتر علی شریعتی
روحش شاد و یادش گرامی باد
نگارستان