وصیت گهربار آسیابان
آسیابان پیری در دهی دور افتاده زندگی می کرد و هر کس گندمی را نزد او برای آرد کردن می برد علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت.
مردم ده با اینکه دزدی آشکار وی را می دیدند به دلیل اینکه درآن حوالی، آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند وفقط او را نفرین می کردند.
پس ازگذشت چندسال آسیابان پیر، درگذشت و آسیاب به پسرانش رسید. شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت چاره ای بیندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم، از نفرین آنها در عذابم.
پسران هر یک، راهکاری ارائه نمودند.
پسر کوچکتر پیشنهاد داد: زین پس با مردم منصفانه رفتارکرده و تنها دستمزد می گیریم.
پسر بزرگتر گفت: اگر ما چنین کنیم مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را لعنت کنند، چون او بی انصاف تر بود.
آسیابان باز به خواب پسران آمد و گفت:
بهتر است هر کسی که گندم برای آسیاب کردن آورد، دو پیمانه گندم از او بردارید تا با این کار، مردم بر من درود فرستند و گویند خدا آسیابان پیر را بیامرزد، او با انصاف تراز پسرانش بود.
چنین کردند و همان شد که پدر در خواب وصیت کرده بود. مردم همواره پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت.
چنین شد که این وصیت گهربار، نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد تا اینکه به دست دولتمردان و حاکمان رسید تا مردم در هر دوره از حکومت ایشان، از درگاه خداوند برای حاکم قبلی، طلب آمرزش کنند.