داستان اسرار کسب ثروت
روزی یک خانم میانسال وارد یکی از یزرگترین و معروفترین بانک های ایالات متحده آمریکا گردید و هنگام مراجعه به باجه یک چک اعتباری صد میلیون دلاری روی گیشه تحویلدار گذاشت و گفت: لطفا یک حساب برای من باز کنید.
کارمند بانک نیز براساس اصل مشتری مداری، در اسرع وقت و با کمال احترام حساب مربوطه را افتتاح و ایشان را که خواستار دیدار با رئیس بانک را بودا، به عنوان یک مشتری هدف به رئیس بانک معرفی نمود. رئیس بانک نیز به همین منوال نامبرده را بسیار احترام کرده و پس از پذیرایی از خانم میانسال، قول سپرده گذاری قابل توجهی در حدود چند برابر فعلی را از ایشان گرفت. رئیس بانک نیز بسیار سرمست از تجهیز منابع قابل توجهی که انجام داده، از آن خانم خواست تا راز ثروتمند شدن خود را بازگو کند.
خانم میانسال از زیر عینک خود نگاهی به رئیس بانک انداخت و گفت: کار من شرط بندی است و بسیار مایلم با شما نیز شرطی ببندم.
رئیس بانک نیز بر مبنای اصل مشتری مداری، مبنی بر برقراری ارتباط نزدیک با مشتریان، از این پیشنهاد استقبال کرد و شرایط شرط بندی را جویا شد.
خانم میانسال گفت: یک شرط بسیار ساده! من با شما شرط صد میلیون دلاری می بندم که شما اصلا چاق نبوده و به هیچ عنوان شکم ندارید. اگر شما برنده شدید موجودی حسابی که امروز باز کردم به شما تعلق میگیرد و اگر من برنده شدم، شما باید 100 میلیون دلار به من بپردازید. اگر مایل به شرط بندی در این زمینه هستید، من فردا با وکیلم در همین مکان خدمت شما برسم تا فرآیند شرط بندی، جنبه رسمی داشته باشد.
رئیس بانک با حدود 120 کیلو وزن و شکم برآمده، ناگفته پیدا بود که برنده شرط است، لذا بلافاصله موافقت خود را اعلام کرد و فردا صبح ساعت 10 صبح، خانم میانسال به همراه وکیلش در بانک حاضر شد و از رئیس بانک خواست تا برای بررسی دقیق میزان چاقی، لباس هایش را در آورد.
رئیس بانک نیز که سودای 100 میلیون دلار بادآورده را در سر داشت و از برنده شدن خود نیز اطمینان کافی داشت، برای باقی نبودن هیچ بهانه ای برای خانم میانسال، همانجا لباس هایش را در حضور مشتریان درآورد. خانم میانسال، وکیلش و مشتریان حاضر در محل، جملگی تایید کردند که ایشان بسیار چاق هستند و شکم بزرگی هم دارد.
خانم میانسال نیز بر اساس توافقی که با رئیس بانک کرده بود، 100 میلیون دلار شرط را تقدیم ایشان کرد و بدون اینکه نشانه ای از شکست و ناراحتی در چهره اش باشد از آنها خداحافظی کرد و به همراه وکیلش از بانک خارج شد.
کلیه کارمندان و مشتریان حاضر در جلسه، خانم میانسال را سرزنش میکردند و او را انسان احمقی معرفی میکردند که چاقی این مرد را که مثل روز روشن بود، می دیده اما باز شرطی میلیونی بسته است.
رئیس بانک نیز که توانسته بود با یک لباس از تن درآوردن، ثروت هنگفتی به جیب بزند، نمی توانست کنجکاوی خود را سرکوب کند. بنابراین دنبال آن خانم فرستاد تا راز این شرط بندی را آشکار کند.
خانم میانسال نگاهی به حضار کرد و گفت: شما واقعا فکر می کنید که من آنقدر احمق بودم که 100 میلیون دلار خود را بی جهت به هدر بدهم. من یک شرط بند قهار هستم و از این راه توانسته ام ثروت فراوانی بدست بیاورم.
درست است که شرط بندی، ریسک فراوانی دارد و ممکن است به یکباره هستی تو را بر باد دهد، اما من با فکر و درایت، شرط می بندم. شاید شما فکر می کنید که من 100 میلیون دلار باخته ام، اما واقعیت اینست که من در حقیقت 100 میلیون دلار برنده شده ام.
حضار پرسیدند: آخر چگونه؟
خانم میانسال یک چک اعتباری از کیف خود بیرون آورد و گفت: من با وکیلم شرط بسته بودم که اگر بتوانم رئیس بزرگترین و معروف ترین بانک آمریکا را در سالن بانک لخت کنم، 200 میلیون دلار از وکیلم بگیرم. شما خود دیدید که من چطور با استفاده از تفکر و خلاقیت، در عرض یکروز چه ثروتی را صاحب شدم.
داستان زندگی نیز همین گونه است. نباید تنها به ظاهر قضایا نگاه کرد بلکه باید به کُل نگریست و همه ابعاد آنرا در نظر گرفت و اینکه با کمی هوش و درایت می توان در هر کاری موفق شد، مشروط به اینکه ایمان راسخی داشته باشید و جسارت و شجاعت ریسک کردن و هزینه دادن را داشته باشید. زیرا اگر شخصی شجاعت ترک ساحل امن خود را نداشته باشد موفق به فتح و دیدن زیبائی اقیانوس ها نخواهد شد.