10/12 1391
خاطره ها
تنهایم
تنها مثل همان مساجد بین راه
هر که می آید ، مسافر است
مسافری خسته و خواب آلود
تشنه و بی حوصله و خاک آلود
چه خوب میشکند
هم نمازش را،هم دلم را و هم قفل تنهاییم را
اما او هم نماند و با اندوهش رفت
من ماندم و دلتنگی و خاطرات آن لحظه شاد
آری نه تو میمانی ، نه من و نه اندوه
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم میگذرد
آنچنان که فقط خاطره ای خواهد ماند
نگاره ها