خدای بيدهای پريشان
اي خداي پروانهها، از باغ گلهاي پرپر ميرسيم
خستهايم و تشنه ، گلهاي دشت روبرو را شكوفا كن
اي خداي گلها، قرنهاست كه ميروييم و نشكفته پرپر ميشويم
باغمان را با حضور باغبان مشرف كن
اي خداي شكوفهها، بهار آمد و رفت و ما هنوز افسردهايم
نسيم شكوفا كنندهات را به سمت دلتنگي ما بوزان
اي خداي سروها، تا دستهايمان به سوي تو دراز است
سرفرازيم ، شرمنده خاكيانمان مخواه
اي خداي بيدهاي پريشان، بار هزار گناه بر شانه ما سنگيني ميكند
پريشانتر از اينمان مپسند
اي خداي سبزهها، گناه ما چيست كه سربلند و رنگارنگ نيستيم
به بارانت بگو به تشنگي ما پايين نشينان هم ببارد
اي خداي كبوترها، تو بيكراني
فرصت پرواز كوتاه بالهايمان را از ما مگير
اي خداي آسمان، خورشيد پشت ابر گرممان نميكند
دستي برآر و لكههاي ابر را از صورت آفتاب پاك كن
اي خداي زمين، اين تبعيدگاه ويرانه بد جاذبهاي دارد
زنجير خاك را از دست و پاي دلمان باز كن
اي خداي خاك، خاك را گل كردي و گل را آدم
با اين دل چه ميكني كه غير تو راضي نيست، عشق را از ما مگير
اي خداي آتش، دل نازكمان طاقت قهر ندارد
ما را هيزم آن آتش كه گفتهاي مپسند
اي خداي ستارهها، هزار سال است كه در شب سيه سرگردانيم
خورشيد را برسان
اي خداي درياها، مرواريدها در صدفها پنهاناند و صدفها در آب
به دلهايمان غواصي بياموز
اي خداي كوهها، مقصد قله است و زير پايمان دهان گود درهها
دستمان را بگير
اي خداي آينهها، رنگارنگي جهان از خالق بيرنگ غافلمان كرده
آينهاي رحمت كن تا تماشايت كنيم
اي خداي انسانيت، آدميت هنوز آواره زمين است و امنيت هنوز اسير دست شيطان
ما را به عصيانمان مگير
از جهالتمان در گذر و فرصتي دوباره به دلهايمان عطا كن
نگاره ها