سفیر عشق برای همسرم 10، دل نوشته ای زیبا، پندآموز، عاشقانه و سرشار از حکمت، فلسفه و قدردانی نادر ابراهیمی برای همسرش برگرفته از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم، را تقدیم میکنم به همه زوجهای جوان، تا بخوانند و بدانند قدر و ارزش عشقشان را، تا دوست بدارند و ایثار کنند و ببخشند وجودشان را در راه دوست داشتن، و ببینند که چه آسان میتوانند باهم بودن را، باهم زیستن را، و باهم رفتن را، عاشقانه تجربه کنند و یقین کنند که زندگی است و تنها دوست داشتن.
عزيز من
ديروز، به دليلي چه بسا بر حق، از من رنجيده بودي. ديشب كه در باب فروش چيزي براي اجاره خانه، با مهرمندي آغاز سخن كردي، ناگهان دلم دريچه يي گشوده شد و شادي بي حسابي به قلبم ريخت؛ چرا كه ديدم ما رنجيدگي هاي حاصل از روزگار را چون موج هاي غران بيتاب، چه خوب از سر مي گذرانيم و باز بالا مي پريم و بالاتر و فرياد مي كشيم:
الا اي موج ديگر ، بيا بيتاب بگذر
راستش، من گاهي فكر مي كنم اين كاري عظيم و بسيار عظيم بوده است كه ما در طول بيست سال زندگي مشترك سرشار از دشواري و ناهمواري، هرگز به هيچ بهانه آشكار و پنهان هيچگونه قهري نداشته ايم اما بعد مي بينيم كه ساليان سال است اين كار جميع دشواري هاي خود را از دست داده است و به طبيعتي بسيار ساده تبديل شده ، چنان كه امروز حتي تصور چنين حادثه مضحكي نيز تا حد زيادي مي تواند خجالت آور باشد.
من گمان مي كنم همه صعوبت و سنگيني مساله، بستگي به پيمان هاي صميمانه روزهاي اول و نگهداشت آن پيمان ها در همان يكي دو سال نخستين داشته باشد. وقتي حريمي ساختيم، به ضرورت و مدلل و آن را پذيرفتيم، شكستن اين حريم بسيار دشوارتر از پاس داشتن و بر پا نگه داشتن آن است. ويران كردن يك ديوار سنگي استوار مسلما مشكل تر از باقي گذاشتن آن است.
ديده ام زنان و مرداني را كه از لحظه هاي فوراني خشم سخن مي گويند و ناتواني در برابر اين لحظه ها. من چنين چيزي را در حد شكستن حريم حرمت يك زندگي باور نمي كنم و هرگز نخواهم كرد. خشم، آري اما آيا تو مي پذيري كه من به هنگام خشم ناگهان به يكي از زبان هايي كه نمي دانم و مطلقا نشنيده ام ، سخن بگويم؟
خشم آني نيز در محدوده ممكنات حركت مي كند و به همين دليل است كه من هميشه گفته ام ما قهر را در زندگي كوچك خود به ناممكن تبديل كرده ايم. به زباني كه ياد نگرفتيم تا بتوانيم به كار ببريم.
قهر، زبان استيصال است.
قهر، پرتاب كدورت هاست به ورطه سكوت موقت و اين كاريست كه به كدروت، ضخامتي آزاردهنده مي دهد.
قهر، دو قفله كردن دريست كه به اجبار زماني بعد بايد گشوده شود و هر چه تعداد قفل ها بيشتر باشد و چفت و بست ها محكم تر، در ناگزير با خشونت بيشتر گشوده خواهد شد.
راستي كه چه خاصيت؟
من و تو شايد از همان آغاز دانستيم كه سخن گفتن مداوم و حتي دردمندانه در باب يك مشكل، كاري است به مراتب انساني تر از سكوت كردن درباره آن. به يادت هست كه زماني، زنی در مقابل استدلالهاي من و تو گفت: وظیفه من، شكستن حرمت زندگي مشترك نيست بلكه برعكس، بند زدن حرمتيست كه به وسيله زبان سرشار از بيرحمي و بي حرمتي شوهرم شكسته مي شود يا ترك بر مي دارد.
اين حرف، قبول كنيم كه در مواردي مي تواند درست باشد. زبان، بسيار پيش مي آيد كه به يك زندگي خوب خيانت كند و بيشمار هم كرده است اما آيا قهر، تاكنون توانسته ريشه هاي اين خيانت را بسوزاند و خاكستر كند؟
نه. به اعتقاد من، آنكس كه همسر خود را مورد تهاجم و بي حرمتي قرار مي دهد در لحظه هاي دردناك هجوم، انسانيست ذليل و ضعيف و زبون. در اين حال آنچه ناحق است، آنچه مجاز نيست سكوت است و گذشتن و آن چه حق است، آرام آرام به پاي ميز گفت و گوي عاقلانه و عاطفي كشاندن مهاجم است و شرمنده كردن او و نجات دادنش از چنگ بيماري عميق و كهنه بد زباني كه مرده ريگ محيط و كودكي و نوجواني اوست.
من و تو مي دانم كه هرگز با آن لحظه غم انگيز نخواهيم رسيد كه قهر به عنوان يك راه حل پای به كوچه خلوت زندگي مان بگذارد و با عربده سكوت، گوش روحمان را بيازارد.
نه، انكار نمي توان كرد كه اين واقعا سعادتيست كه ما هيچگاه در طول تمامي زندگي مشتركمان، نياز به استفاده از حربه درماندگان را احساس نكرده ايم و يا با پيماني پايدار، اين نياز كاذب را به نابودي كشانده ايم.