ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

آسیاب به نوبت

آسیاب به نوبت

رفت روزی زاهدی در آسیاب - آسیابان را صدا زد با عتاب

  

گفت دانی کیستم من، گفت: نه - گفت نشناسی مرا، ای رو سیه

 

این منم، من زاهدی عالیمقام - در رکوع و درسجودم صبح و شام

 

ذکر یا قدوس و یا سبوح من - برده تا پیش ملایک روح من

 

مستجاب الدعوه ام تنها و بس - عزت ما را نداند هیچ کس

 

هرچه خواهم از خدا، آن میشود - با نفیرم زنده، بی جان میشود

 

حال برخیز و به خدمت کن شتاب - گندم آوردم برای آسیاب

 

زود این گندم درون دلو ریز - تا بخواهم از خدا باشی عزیز

 

آسیابت را کنم کاخی بلند - برتو پوشانم لباسی از پرند

 

صد غلام و صد کنیز خوبرو - میکنم امشب برایت آرزو

 

آسیابان گفت ای مرد خدا - من کجا و آنچه میگویی کجا

 

چون که عمری را به همت زیستم - راغب یک کاخ و دربان نیستم

 

درمرامم هر کسی را حرمتیست - آسیابم هم، همیشه نوبتیست

 

نوبتت چون شد کنم بار تو باز - خواه مومن باش و خواهی بی نماز

 

باز زاهد کرد فریاد و عتاب - کاسیابت برسرت سازم خراب

 

یک دعا گویم سقط گردد خرت - بر زمین ریزد همه بار و برت

 

آسیابان خنده زد ای مرد حق - از چه بر بیهوده می ریزی عرق

 

گر دعاهای تو می سازد مجاب - با دعایی گندم خود را بساب

 

مولانا