مقروض عشق کوروش
مقروض عشق کوروش، پیر و جوان ندارد
چندی است تخت جمشید، دیگــر امان ندارد
حرف است چون ز بلبل، شیــراز رخ نمایــد
حافظ بخوان و سعدی، کوروش نشان ندارد
درد است فال حافظ، دور از حضور معشوق
زیرا که قبر کـوروش، یک سایهبان نـــدارد
ایران از اوسـت پیـــدا، در جای جای گیتــی
هرچند عشق کوروش، جای و مکان نــدارد
چندی است بر خلیجش، نام عــرب گـذارنــد
شایــــد که آبــیِ آن، یـک پاسـبـــان نـــدارد
روزیکه شاهم اوبود، سگ واق واق میکرد
امروز سگ کنــــد پارس، زیرا زبان نـــدارد
آن روز کـز شرافــت، یونان به سجــده افتاد
فهمید شیـر ایران، تـــرس از یـــلان نـــدارد
امـروز هم عـــربها، محروممــان نمودنــــد
این مملکـــت ز تـحریـــم، پای روان نـــدارد
مـنـشـــــور توســـت گویا، آزادی عقیــــــده
فـــردی به نــام ایـــران، حــق بیــان نـــدارد
در لانهی کبوتــر، کرکـس نشستـــه امـــروز
ای پادشـــــه کجـایــی؟ مرغــی امـان نـــدارد
کـو پس عقابِ پرچـــم؟ کو بیـــرق سه گانه؟
شرمنــدهایـــم شاها، این شهـــر خان نـــدارد
در خواب دیدمش دوش، خونابه گریه میکرد
زیـرا که نســل امــروز، از او نشــان نـــدارد
ای کاش قلــب ما را، گیرنــد همچـــو نامــش
زیــرا بدون آن روح، این جســـم جان نــدارد
در زادگاه کوروش، رنگی ز پرچمــش نیست
در سالــروز مرگـــش، قـلـبــی فغـــان نــدارد
کوروش بُوَد حقیقت، تا هسـت نام من هسـت
کوروش یکی است تنها، دنیا چــو آن نــدارد
حالا بــــزن تو فالــی، از گفـتـــههای حـافــظ
شعری بخوان ز کوروش، دیدی نشان ندارد؟
در داستــان دارا، ساراسـت دختـــری خــوب
پـژمــرده این نجـابــت، حتـی خــزان نـــدارد
پاینده سرزمین جاوید ایران