02/01 1392
جادوی سکوت
من سكوت خويش را گم كرده ام
لاجرم در اين هياهو گم شدم
من كه خود افسانه مي پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
اي سكوت ، اي مادر فريادها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو،راهي داشتم
چون شراب كهنه،شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شكفت
تو مرا بردي به شهر يادها
من نديدم خوشتر از جادوي تو
اي سكوت ، اي مادر فريادها
گم شدم در اين هياهو ، گم شدم
تو كجايي تا بگيري داد من
گر سكوت خويش را مي داشتم
زندگي پر بود از فرياد من
فریدون مشیری
نگاره ها