ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

نقش حیوانات در ادبیات ما

 نقش حیوانات در ادبیات ما

نقش حیوانات در ادبیات ما

در مکالمات روزمره و خصوصا مشاجرات لفظی ما ، نام حیوانات فراوانی به چشم میخورد که نشان از تبلور حس دوستی با حیوانات در ما است که البته اگر کمی واقع بینانه نگاه کنیم دوستی با این حیوانات زبان بسته که آنها هم آفریده های خداوند هستند چندان کار بدی هم نیست و البته بزرگان هم ما را توصیه به این کار کرده اند. مگر نشنیده اید که:

میازار موری که دانه کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

 البته برخی از این واژه ها آنقدر در مکالمات ما کاربرد دارند که گاهی فکر میکنیم اگر آنها نبودند ما در رساندن مقصود خود به دیگران دچار مشکل میشدیم و باید متخصصان ادبیات برای برطرف کردن این نقصان ، چاره ای می اندیشیدند و واژه های متناسب با مقصود ما ابداع و طراحی میکردند. اما خدا را شکر به لطف آفرینش چنین موجوداتی ، چنین مشکلی وجود ندارد. مثلا دیروز که همگی سوار ماشین بابا شدیم که بریم تفریح ، اتفاقات زیادی برامون افتاد که درسته از خیر تفریح گذشتیم و مثل مرغ پرکنده برگشتیم خونه ، اما اهمیت و نقش حیوانات در ادبیات دستگیرمون شد. اول که برادرم ، از همون شروع حرکت دائم بابامو شیر میکرد که از همه ماشینا جلو بزنه که در نهایت موفق شد بابارو خرکنه. خلاصه وقتی بابام سعی میکرد از یه جوونه جلو بزنه و اونهم راه نمی داد ، بابام که میخواست کم نیاره سرعتشو زیاد کرد که یهو یه پسره عین گوسفند سرشو انداخته بود پایین و در حال عبور از خیابون تنها جایی را که نگاه نمی کرد خیابون بود و بابا هم که سرعت داشت اگه یه بوق و ترمز خرکی نزده بود یارو را سگ کش کرده بود. بابا هم که بوی لاستیکاش در اومده بود پرید پایین و سر پسره که عین گربه شیر ریخته،خودشو به موش مردگی زده بود و مثل جغد تو چشای بابام ذل زده بود،شروع کرد به داد زدن که حیوون،مگه تو طویله بزرگ شدی،چشم که داری الاغ،اینجا خیابونه. مثل شتر سرتو ننداز پایین،اگه نجنبیده بودم که روزگار من و خونوادت مثل روزگار سگ شده بود. پسره هم که خیلی ترسیده بود و قلبش مثل دل گنجشک میزد،شروع کرد به گریه کردن که دل بابام سوخت و تلاش کرد که آرومش کنه. بابام آوردش توی ماشین و گفت پسرم تو باید موقع رد شدن از خیابون بیشتر دقت کنی. اصلا میدونی فرق گوسفند با گاو چیه؟ گاو وقتی میخواد از خیابون رد بشه اول چپ و راست خیابونو نگاه میکنه و بعد رد میشه اما گوسفند عین گاو سرشو میندازه پایین و از خیابون رد میشه درست مثل کاری که تو کردی.  پسره که نتونست بفهمه که بابام سوتی داده یا جوک گفته،در را باز کرد و رفت. خلاصه با خرشانسی این یکی به خیر گذشت. بعدش داشتیم  فلکه رو دور میزدیم که یه تاکسی عین اسب پیچید جلومون و بابایمان هم که اون روی سگش اومده بود بالا،به آقاهه گفت: مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت: کور باباته یابو علفی،پیاده می شم همچین می زنمت که به خر بگی‌ زن دایی. بابایمان هم که در دوران جوانی،القاب خرشوتی در فوتبال و خرزوری در کشتی را یدک میکشیده،گفت برو بینیم جوجه ماشینی و عین قرقی پرید پایین. ولی‌ آقاهه که از بابایمان خیلی‌ گنده تر بود،بابارو مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابایمان گفت مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده،تو که شیر خونه هستی و روباه بیرون،مجبوری عین خروس جنگی بپری به مردم؟  بابام هم که اگه پشیمونی شاخ داشت از پیاده شدنش عین گاو شاخش در اومده بود گفت خفه شو پدر سگ،اگه پام لیز نخورده بود بابای خرشو آورده بودم جلوی چشاش.

این تعداد نام حیوانات مختلف در این نیم ساعت مکالمه ما میتواند نشانگر اهمیت و نقش پررنگ حیوانات در ادبیات ما باشد ، حال شما آنرا به یک شبانه روز تعمیم دهید تا منبعد ارزش و احترام بیشتری برای این حیوانات زبان بسته و البته مفید قائل شوید. البته نقش حیوانات تنها به ادبیات محدود نمی شود و گستره وسیعی از زندگی ما از تفریحات داخل و بیرون منزل گرفته تا دیگر امورات زندگی را در بر میگیرد. بطور مثال دقت کرده اید که برنامه های راز بقا ، چه طرفدارانی نزد خانواده ها دارد و کارتی بودن کانالهای راز بقا و گرانی کارتهای موصوف ، شاهدی بر این مدعاست کما اینکه شوهر خاله مان هم همیشه میگوید که تلوزیون فقط شده راز بقا ، قدیما که همش گربه و کوسه نشون می داد، حالا هم که یا اون مارمولک‌ها رو نشون می ده یا این بوزینه رو که عین اسب واسه ملت خالی‌ می‌بنده. من فکر می‌کنیم که منظور شوهر خاله مان، کارتون پینوکیو باشه ، چون هم توش گربه نره داشته ، هم کوسه و نهنگ داشته ، هم روباه مکار که دائم در حال فریبکاری و گول زدن بوده و هم پینوکیو که دروغ می گفته و دماغش بزرگ میشده.

وقتی یکی از پسرای خانواده میرن قاطی مرغ ها و میخوان براش عروسی بگیرن یا یکی از بزرگان فامیل به رحمت خدا میرن و میخوان براش مراسم بگیرن یا یکی از فامیل از سفر زیارتی میان، باید یه چیزی قربونی کنن و بازهم حیوانات که نقششان را در ادبیات و تفریحات ، بخوبی ایفا کرده اند شروع به نقش آفرینی میکنند و بین شتر ، گاو و گوسفند با در نظر گرفتن وسعت و بزرگی مراسم ، یکی انتخاب و قربانی مراسم و تفریحات ما میشود. راستی فامیل های ما هم خیلی‌ حیوانات را دوست دارند. پارسال در عروسی‌ پسر خاله مان که رفت قاطی‌ مرغ ها، شوهر خاله مان دو تا گوسفند آورد که ما با آن ها خیلی‌ بازی کردیم ولی‌ بعدش شوهر خاله مان همان وسط  حیاط سرشان را برید. ما اولش خیلی‌ ترسیدیم ولی‌ بابایمان گفت چند تا عروسی‌ برویم عادت می‌کنیم. البته گوسفندها هم چیزی نگفتند وگذاشتند شوهر خاله مان سرشان را ببرد، حتما دردشان نیامد. ما نفهمیدیم چطور دردشان نیامده چون یکبار در کامپیوتر داداشمان یک فیلم دیدیم که دوتا آقا که هی‌ می گفتند الله اکبر ، سر یک آقا رو که نمی گفت الله اکبر ، بریدند و اون آقاهه خیلی‌ دردش اومد. و ما تصمیم گرفتیم که همیشه بگیم الله اکبر ، که یک وقت کسی‌ سر ما را نبرد.

نتیجه می گیریم که چه خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا بتوانیم هر روز از حیوانات که نعمت خداوند هستند در ادبیات و مکالمات روزمره ، تفریحات ، مراسم و خیلی موارد دیگر استفاده کنیم و در عین حالی که منفعت ، سود و تاثیر بیشتری نسبت به خیلی از ماها دارند ، برای تحقیر یکدیگر از نام آنها استفاده کنیم. به امید روزی که انسانیت سرلوحه زندگی همه ما باشد و مانند حیوانات ، با همه خدماتی که ارائه میدهیم خارج از دایره ادعا و منیت باشیم.

 

نگاره ها